• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4127 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۴ تير

فراز و فرود همبستگي اجتماعي و حساسيت‌هاي آن در گفت‌وگو با ناصر فكوهي

صد سال است پشت در مدرنيته درجا مي‌زنيم

عظيم محمودآبادي

عوامل متعددي در شكل‌گيري جوامع دخيل هستند اما براي دوام يك جامعه همبستگي اجتماعي از اهميت بسيار بالا و استثنايي برخوردار است؛ عاملي كه هرچند از علل موجبه آن محسوب مي‌شود اما در علل مبقيه‌اش نيز نقش بي‌بديلي را ايفا مي‌كند؛ نقشي كه البته در بزنگاه‌هاي حساس‌، پررنگ‌تر هم مي‌شود.

ناصر فكوهي معتقد است كه مولفه‌هاي همبستگي اجتماعي ثابت نيستند و در طول دوران دچار تحول مي‌شوند.

به باور استاد انسان‌شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، بي‌توجهي به اين تغيير مولفه‌ها مي‌تواند همبستگي اجتماعي را دچار آسيب‌هاي جدي كند.

 

آيا فرمول مشخصي براي سنجش ميزان همبستگي اجتماعي در يك جامعه وجود دارد؟ با چه فرمول و مكانيسمي مي‌توان ميزان همبستگي اجتماعي در جامعه را تخمين زد؟

در جامعه‌شناسي كمّي براي سنجش ميزان همبستگي اجتماعي، همچون بسياري ديگر از سازوكارهاي اجتماعي فرمول‌ها و روش‌هاي خاصي براي اندازه‌گيري وجود دارد. ما در انسان‌شناسي به اين فرمول‌ها باور مطلق نداريم به اين دليل ساده كه جامعه‌شناسي و روش‌هاي كمّي حتي در جوامع با ساختارهاي عقلاني پيشرفته اغلب نمي‌توانند به مثابه تنها روش‌هاي مورد اعتماد باشند. حال وقتي به پهنه‌هاي فرهنگي و اجتماعي با ميزان عقلاني شدن كمتري از لحاظ ساختارهاي مدرنيته و مدنيت برسيم كه خود حاصل استعمار و شهري شدن‌هاي شتابزده است و به خصوص زماني كه در فرهنگي مثل فرهنگ جامعه ايران قرار بگيريم كه رويكرد انسان‌ها بنابر داده‌هاي بسيار متفاوتي در سطح پهنه به‌شدت متفاوتند و در يك رويكرد عام نيز افراد رابطه‌اي به‌شدت اسطوره‌اي با واقعيت دارند به نظر من مطالعات انسان‌شناسي و كيفي هستند كه مي‌توانند به ما كمك كنند تا ميزان همبستگي را درك كنيم و نه فرمول‌هاي حاضر و آماده‌اي كه در همه جوامع قابل پياده شدن باشند. با وجود اين، يكي از نظام‌هاي سنجش كه به صورت كمّي و كيفي مورد اعتماد است و در حقيقت مجموعه بزرگي از شاخص‌هاي تجميع شده است كه مورد پذيرش اغلب متخصصان علوم اجتماعي است، شاخص توسعه انساني (HDI) سازمان ملل است كه براي همه كشورها بر اساس داده‌هاي مربوط به بيش از 80 شاخص متفاوت اندازه‌گيري مي‌شود و موقعيت عمومي توسعه را نشان مي‌دهد. بايد توجه داشت كه اكثر مطالعات اجتماعي گوياي آن هستند كه همبستگي اجتماعي در يك جامعه با اين شاخص خوانايي دارد. در سال 2015 ايران در اين شاخص، رده 69 از ميان 188 كشور را داشته است و اين شاخص گوياي بالا رفتن توسعه انساني در ايران از 572/0 به 774/0 در حد فاصل سال‌هاي 1990 تا 2015 (تقريبا از 1370 تا 1395) در يك دوره 25 ساله بوده است. اما بايد در نظر داشت كه در ابتداي دوره ايران از جنگ تحميلي بيرون آمده و شروع سرمايه‌گذاري‌هاي بزرگ در توسعه را تجربه مي‌كند. افزون بر اين وقتي رده‌هاي نخست اين شاخص را در نظر مي‌گيريم و كشورهايي را كه بيشترين ميزان از همبستگي اجتماعي در آنها ديده مي‌شود، ارقام معناي بسيار بالايي مي‌يابند چنانچه مي‌بينيم نروژ در رده اول، آلمان در رده 4، سوئد در رده 14، ژاپن در رده 17 و فنلاند در رده 23 قرار مي‌گيرند. اينجاست كه مي‌بينيم هر اندازه توسعه بالاتري وجود داشته باشد، شانس همبستگي اجتماعي نيز بالاتر است. هر چند ممكن است توسعه بيشتر شكل مادي داشته و در نتيجه رده‌بالايي داشته باشد، ولي يك كشور به دلايل اجتماعي و فرهنگي شرايط مناسبي نداشته باشد كه نمونه آن رده 10 امريكا در اين رده‌بندي است. در سال 2017 در شاخص معتبر ديگري كه به شاخص پيشرفت همبستگي (Social Progress Index) معروف است در بين 50 كشور، 10 كشور اول به ترتيب عبارتند از دانمارك، فنلاند، نروژ، ايسلند، سوييس، كانادا، هلند، سوئد، استراليا، نيوزيلند، در حالي كه رده امريكا 18 است و در آخرين رده‌ها، مكزيك، كلمبيا و مالزي قرار دارند. اين شاخص بيش از هرچيز گوياي ميزان توسعه پايدار و رابطه آن با رضايت شهروندان است كه به تبع آن ميزان همبستگي نيز بالا مي‌رود. اما به هر رو بايد در همه موارد با رويكردهاي تحليلي اين وضعيت‌ها را ارزيابي مجدد كرد كه در مورد ايران نظرم را خواهم گفت.

آيا به نظر شما در يك سال گذشته همبستگي اجتماعي در جامعه ما آسيب بيشتري ديده است؟ در اين صورت چه علائم و نشانه‌هايي براي آن وجود دارد؟

پيش از آنكه درباره يك سال خاص صحبت كنيم، بايد بگوييم فراتر از گفتمان‌هاي سياسي ايدئولوژيك كه هميشه از گذشته تصويري طلايي داده و موقعيت كنوني را در بدترين وضعيتش توصيف مي‌كنند، موقعيت ايران را اگر به طور ميانگين (چه زماني و چه جغرافيايي) و در دوراني طولاني (مثلا 50 ساله) در نظر بگيريم، بايد بگوييم كه ما وضعيت نسبتا بهتري پيدا كرده‌ايم. تعداد و كيفيت دانشجويان با تمام مشكلات موجود بالاتر است، جوانان با استعدادتر و بيشتري در بازار كار و در سطح كشور به فعاليت‌هاي مدني و دولتي و غيره مشغول هستند، زنان بي‌شماري در همه نقاط كشور در عرصه‌هاي مختلف حضور دارند و... مقايسه‌اي ساده ميان فرضا تعداد گالري‌هاي هنرهاي تجسمي، تعداد نويسندگان، مترجمان، اساتيد در همه رشته‌ها و غيره با نيم قرن پيش نشان مي‌دهد كه وضعيت نسبتا بهتر شده است. اما اين يك روي سكه است و با كنار گذاشتن رويكردهاي سياه و سفيد ديدن موقعيت بايد گفت اين سكه، روي ديگري هم دارد؛ اينكه با بهتر شدن وضعيت عمومي، ميزان انتظارات و تقاضاي اجتماعي براي آزادي بيان، فضاي سياسي مناسب، آزادي در سبك زندگي و غيره نيز بسيار بسيار بيشتر شده اما ما با پاسخ دادن و تامين اين تقاضا بسيار از وضعيت قابل قبول فاصله داريم. از اين رو اين دو موقعيت در رابطه با هم معنا مي‌دهند و نه به صورت مطلق. معناي اين سخن آن است كه ما بايد ديفرانسيل و تفاوت ميان تقاضاي اجتماعي و موقعيت واقعي را در نظر بگيريم و نه صرفا يكي از اين دو را. با اين توضيح به نظر من در طول يك دوره بيست ساله ديفرانسيل نارضايتي و فروپاشي اجتماعي و همبستگي مدني به‌شدت افزايش يافته است و اين را نتيجه مستقيم سياست‌هاي اعمال شده نئوليبرالي دولت‌هاي مبتني بر رانت خواري از آغاز دهه 1370 در ايران مي‌دانم؛ دولت‌هايي كه در همراهي با خود تداوم فشارهاي اجتماعي و مديريت فرهنگي آمرانه و بدون درك تغييرات جامعه را داشته و نتيجه همان است كه مي‌بينيم يعني وضعيت آنومي اجتماعي بسيار وخيم كه در سال گذشته نيز به نظر من بدتر شده است و در حال حاضر نيز روند نزولي دارد، زيرا اولا موقعيت بين‌المللي به دلايل متفاوت ما را در شرايط مشكل‌تري قرار داده، ثانيا سياست‌هاي داخلي اقتصادي همچنان بر پايه نئوليبراليسم و گريز از سرمايه‌داري اجتماعي به سود سرمايه‌داري مالي و رانت‌خواري انجام مي‌شود. ثالثا، سياست‌هاي فرهنگي همچنان آمرانه و بر اساس ممنوعيت‌هاي غيرموثر قرار دارند كه هر روز بر تعداد ناراضيان و فشار آنها مي‌افزايند كه نمونه بارز آن را مي‌توان در شبكه‌هاي اجتماعي مشاهده كرد. در اين موقعيت اگر كسي انتظار بهبود داشته باشد يعني هيچ چيز از مباني علوم اقتصادي و اجتماعي و سياسي نمي‌داند.

عوامل موثر در وقوع اين مساله را چطور صورتبندي مي‌كنيد؟ به تعبير ديگر چه مسائلي در كاهش همبستگي اجتماعي دخيل هستند و سهم هر كدام از اين عوامل را چقدر مي‌دانيد؟ مثلا سياست‌هايي كه از سوي متوليان امور به كار مي‌رود، نقش خود جامعه و نهادهاي نسبتا مدني، ميزان آگاهي اجتماعي، نوع فعاليت رسانه‌ها، وسعت يافتن شبكه‌هاي اجتماعي مجازي، نحوه مواجهه قدرت‌هاي جهاني با كشور ما و نقض معاهدات بين‌المللي و... هر كدام را چقدر در اين مساله موثر مي‌دانيد؟

همه اين عوامل موثر بوده‌اند اما من در آنها نوعي اولويت‌بندي مي‌كنم. به نظرم بيشترين تاثير و نقش منفي را بايد در سياست‌هاي نادرست مسوولان جُست كه سال‌ها است متخصصان دلسوز نسبت به آنها هشدار مي‌دهند اما گوش شنوايي در كار نيست. سال‌ها است ما مي‌گوييم يك كشور با 80 درصد جمعيت شهري، با بيش از ده شهر ميليوني و صدها شهر بزرگ، با 5 ميليون دانشجوي مشغول به تحصيل و ميليون‌ها دانشجوي فارغ‌التحصيل، كشوري به‌شدت جوان و نيازمند داشتن چشم‌انداز براي آينده شان، يك كشور با اين همه تفاوت‌هاي فرهنگي از هر نوعش و اين همه سبك‌هاي زندگي و سلايق متفاوت را نمي‌توان مثل يك روستاي 50 خانواري اداره كرد. اما در همچنان بر روي همان پاشنه مي‌چرخد و مسوولان از لحاظ اقتصادي يك سياست رانت‌خواري و نوليبراليسم را در يك كشور به‌شدت ثروتمند پيش مي‌برند به صورتي كه ما با 80 ميليون جمعيت كه رقم اندكي به نسبت پهنه سرزميني و ثروتمندمان است، هنوز در تامين نيازهاي اوليه (غذا و مسكن و بهداشت ارزان و فراوان) مساله داريم؛ از لحاظ سياسي و فرهنگي نيز اصولا فكري نمي‌شود و گروهي معتقدند كه سبك زندگي خود را مي‌توانند به همه تحميل كنند و چون اين امرناممكن است، دايما گروهي از مردم را به سوي افزايش لايه‌هاي زندگي زيرزميني مي‌رانند، كه البته تبعات بي‌شمار و آسيب‌هاي اجتماعي بسيار زيادي دارد. اين در آنچه مربوط به مسووليت دولت‌ها است.

در مقايسه با اين، مسووليت در رده دوم، به مردم مربوط مي‌شود، البته در ميزاني بسيار كمتر. اما به هر رو اين يك واقعيت است. برخي از مردم ما و البته نه خوشبختانه همه آنها، فاقد رويكردهاي مدني و پختگي كافي براي درك شرايط موجود داخلي و خارجي كشور هستند و همين باعث مي‌شود اغلب به جاي رسيدن به راه‌حل‌هاي واقعي و تصميم‌گيري‌هاي درست، تن به خيال‌پروري، خود بزرگ بيني‌هاي بي‌ربط يا احساس حقارت‌هاي بيجا بدهند و به جاي عقلانيت به سراغ اسطوره‌هاي قديم و جديد بروند. البته حتي در مورد مردم نيز به نظر من مسووليت ما دانشگاهيان، روشنفكران و نخبگان به طور كلي بيشتر است. دليل اين امر آن است كه ما از موقعيت‌هاي بيشتري براي دسترسي به اطلاعات و ابزارهاي بيشتري براي تحليل اين اطلاعات برخوردارهستيم. امروز مي‌بينيم گاهي در بين برخي از مردم كوچه و بازار در جنايتكاراني مثل ترامپ، بولتون، هسپل (رييس جديد سيا) يا پمپئو (رييس پيشين و وزير امور خارجه جديد امريكا) و حتي در سياستمدار فاسد و جنايتكاري مثل نتانياهو كه تقريبا همه آنها در كشورهاي خودشان نيز به‌شدت منفور هستند و زير طيف بزرگي از اتهامات از فساد اقتصادي تا فساد جنسي و تمايل به جنگ طلبي براي منافع شخصي هستند، نوعي راه‌حل مي‌بينند. برخي از مردم كوچه و بازار در چنين شخصيت‌هايي براي خودشان اسطوره‌اي درست مي‌كنند كه مثلا اينها مي‌توانند در همكاري با ايرانيان مخالف حاكميت، آينده‌اي بهتر براي ايران بسازند و البته روشن است كه مي‌توان اين باورها را به حساب ناداني و عدم شناخت آنها از ايران و جهان و تاريخ اين كشور و مناسبات بين‌المللي گذاشت. اما وقتي مي‌بينيم برخي از دانشگاهيان و روشنفكران ما هم در همين حد بحث مي‌كنند و سطح تحليلي‌شان در همين باورها متوقف مي‌شود، اين يعني عمق فاجعه. حتي متاسفانه وقتي به گروهي از دانشجويان مي‌رسيم و بعضي از حركات آنها را مشاهده مي‌كنيم از اين هم نااميد‌تر مي‌شويم كه چطور ذهنيت‌هاي خلاقي كه بايد منتقد و عقلاني باشند، اينقدر كليشه‌اي و سطحي هستند. بدين‌ترتيب گاه شايد اين به ذهن برسد كه بگوييم متاسفانه معناي اين روندها آن است كه با هر حاكميتي و با هر سياستي وضعيت ما به‌شدت شكننده است و بايد ده‌ها سال كار كنيم تا شايد اميدي به بهبود آن داشته باشم.

و در نهايت در آخرين رده در ايجاد وضعيت كنوني، من موقعيت ژئوپولتيك و دخالت بيروني را مي‌گذارم. دليل اين بحث من آن نيست كه دخالت‌هاي بيروني كم بوده‌اند درست به عكس در طول 40 سالي كه از انقلاب مي‌گذرد همواره ما شاهد تلاش‌هايي براي اين دخالت‌ها بوده‌ايم و در سي سالي هم كه به انقلاب منتهي شد، باز هم ما اين دخالت‌ها را در بالاترين ميزان يعني در حد تغيير رژيم و كودتا داشته‌ايم. مساله اين نيست كه دخالت‌هاي بيروني از سوي قدرت‌هاي بزرگ كم بوده يا تاثير نداشته‌اند اما وضعيت ما در سال‌هاي اخير به اين دليل به سوي حاد شدن نرفته است كه دخالت‌ها هميشه و از هر زمان بيشتر در دوره جنگ انجام مي‌شد. ولي همه مي‌دانيم كه انسجام و همبستگي اجتماعي مردم ما در آن زمان بسيار بالاتر از امروز بود. حال چه بايد نتيجه گرفت؟ اين نتيجه احمقانه و مورد پسند امريكا و اسراييل را كه بايد جنگي ديگر آغاز شود تا ما به انسجام برسيم؟ هرگز! زيرا اين جنگ براي ما يعني تخريب 30 سال تلاش و كوشش همه مردم ايران براي ساختن گروهي از دستاوردها كه هر چند برخي انديشه متحجر، تندرو و راديكال مي‌خواهد آنها را بي‌ارزش نشان دهد ولي با اندكي عقلانيت مي‌توان به سهولت ارزش اين دستاوردها را شناخت. اينكه بايد دستاوردهاي بسيار بيشتري مي‌داشتيم يا بايد داشته باشيم بحثي ديگر است كه من صد در صد با آن موافق هستم و هر روز براي آن تلاش مي‌كنم. اما درس تاريخ آن است كه هرگز با تخريب گذشته نمي‌توان آينده بهتر ساخت. نقد گذشته با تخريب گذشته متفاوت است. اين چيزي است كه ما از مدرنيته درك نكرده‌ايم و براي همين، صد سال است پشت در مدرنيته درجا مي‌زنيم.

آيا مولفه‌هاي همبستگي اجتماعي در طول زمان تغيير مي‌كنند يا همچنان ثابت هستند؟ براي نمونه تفاوت‌هاي مشهودي كه بين سبك زندگي در جامعه در حال تشديد شدن است به نظر مي‌رسد تا حد قابل توجهي بر ميزان همبستگي اجتماعي تاثير گذاشته است. البته اگر اساسا مقوله سبك زندگي را از جمله مولفه‌هاي موثر در همبستگي اجتماعي بتوانيم قلمداد كنيم. نظر شما چيست؟

بدون شك چنين است يعني مولفه‌هاي همبستگي اجتماعي با گذشت زمان يا تغيير وضعيت زندگي ما، با تغيير فناوري‌ها و سبك‌هاي زندگي، با دگرگون شدن روابط اجتماعي، سياسي و اقتصادي دايما در حال تغيير هستند. اما مي‌توانيم از گروهي از عوامل ثابت يا نسبتا ثابت كه به همبستگي اجتماعي كمك مي‌كنند به مثابه اصول اين همبستگي نام ببريم و سپس ببينيم با تحولات مزبور چگونه اين عوامل تغيير مي‌كنند. از مهم‌ترين مولفه‌هاي ثابت همبستگي اجتماعي اين است كه هر جامعه‌اي و همه كنشگران آن بايد بدانند كه نمي‌توانند هويتي از آن خود داشته باشند مگر آنكه هويت‌هاي ديگر را به رسميت شمرده و براي همه در چارچوب قوانين و شؤون اجتماعي احترام قائل باشند. «خود» معنايي ندارد مگر آنكه بتوان با «ديگري» مبادله فرهنگي و اجتماعي داشته باشد. در مبادلات اجتماعي، گفت‌وگوها، داد و ستدها، ارتباطات ميان خود و ديگري است كه هر دو آنها ساخته مي‌شوند؛ به معناي ديگر ما با نفي «ديگري» يا بهتر بگوييم «ديگري»ها بيشتر از آنكه از به وجود آمدن آن «ديگري» جلوگيري كنيم - و گاه آن را تقويت مي‌كنيم- امكان ايجاد هويت خود را از ميان مي‌بريم. اگر تنها همين اصل اساسي را درك كنيم خواهيم فهميد كه ديگري ديگر زيستن، تفاوت و اختلاف در چارچوب‌هاي حفظ هنجارهاي اجتماعي همان اندازه براي يك زندگي مطلوب لازم است كه داشتن راه، روش‌ها و سبك‌هاي خاص زندگي براي خود.

حال اينكه بپرسيم آيا شاخص‌هاي انسجام تغيير مي‌كند يا نه، بايد گفت بدون شك همينطور است به اين دليل كه همه‌چيز در زندگي ما به صورت فردي و گروهي تغيير مي‌كند. چه كسي را مي‌شناسيد كه خودش و دوستان و نزديكانش امروز درست مثل ده يا بيست سال پيش زندگي كنند؟ حال بياييم رابطه يك نسل با نسل پيشين يا چند نسل پيش‌تر را بررسي كنيم. زمان‌هايي كه تغيير مي‌كنند، مكان‌هايي كه تغيير مي‌كنند، همه‌چيز را به سوي تحول مي‌برند. آيا مي‌توان ادعا كرد امروز كه ما در يك جامعه 80 در صد شهري زندگي مي‌كنيم همان وضعيتي را داريم كه شصت سال پيش در يك جامعه 80 درصد روستايي؟ آيا زندگي در يك شهر چند ميليوني مي‌تواند به همان صورتي باشد كه زندگي در يك روستاي دويست يا سيصد نفره؟ اگر دست از خيالبافي‌هاي بيهوده ‌برداريم پاسخ اين پرسش‌ها بديهي است. بنابراين بايد در هر زمان و مكان و موقعيتي، همه داده‌هاي آنها را گرد آورد و بر آن اساس شاخص‌هايي براي انسجام اجتماعي تعريف كرد. ساده‌ترين راه اينكه انتخاب‌هاي‌مان درست است يا نه، اين است كه ببينيم آيا اكثريت - و تا چه حد از اكثريت جامعه- از وضعيت موجود راضي‌اند و تا چه اندازه نسبت به آينده چشم‌اندازهاي روشن دارند؟ اينها را لازم نيست از مردم بپرسيم؛ اينكه چقدر آدم‌ها به محله، شهر و كشور خود وفادارند و آن را ترك نمي‌كنند؟ اينكه چقدر به هم و به مسوولان اعتماد دارند؟ اينكه چقدر در فكر ساختن خانواده، آوردن فرزند و انديشيدن به آينده اقتصادي، اجتماعي و سياسي كشور هستند، نشان مي‌دهد كه سطح اعتماد اجتماعي در كجا قرار دارد. وقتي در كشوري با هزاران سال پيشينه تمدني مي‌بينيم كه ساده‌ترين مسائل مثل سبك و سياق زندگي خصوصي مردم، يا هويت‌هاي قومي و محلي و ويژگي‌هاي اين و آن گروه اجتماعي بر اساس زور تعيين شده و آمرين حرف اول و آخر را در روابط ميان كنشگران مي‌زنند، ترديد نداشته باشيم وضعيت انسجام اجتماعي‌مان بسيار نامطلوب است.

در حال حاضر كدام مولفه‌ها در نسبت با همبستگي اجتماعي مورد تغيير يا ترديد قرار گرفته‌اند و جاي خود را به چه مولفه‌هاي جديدي داده‌اند؟

بسياري از مولفه‌ها تغيير كرده‌اند و البته نخستين آنها مولفه سبك زندگي است؛ ده‌ها سال است كه چند گروه با سبك زندگي خاصي كه حتي در ميان خود و فرزندان‌شان لزوما رايج نيست - ولي تظاهر مي‌كنند چنين است - تمايل دارند اين سبك زندگي را در خصوصي‌ترين روندهاي حيات مردم به آنها تحميل كنند. اين گروه‌ها مايلند براي همه از جمله پدر و مادرها تعيين كنند كه چطور بايد فرزندان‌شان را تربيت كنند. مايلند به هر كسي بگويند در زندگي روزمره‌اش چه بايد بكند و چه نكند و اين ربطي به مسائل ديني، اخلاقي و سياسي ندارد. اين صرفا يك باور ناآگاهانه است كه از نظام‌هاي غيرديني ريشه گرفته و با رويكردي آمرانه تلاش مي‌شود كه به يك پهنه فرهنگي و اجتماعي كه نه مي‌تواند آن را بپذيرد و نه پذيرفته است تحميل شود. نتيجه آن هم اين است كه هزينه‌هاي بسيار زيادي را براي همه به وجود آورده است؛ . شكل گرفتن دروغگويي، ريا، ظاهر‌سازي و به وجود آمدن يك زندگي زيرزميني در كنار زندگي ظاهري افراد.

مولفه ديگر به رسميت شناختن تغييرات جامعه و ايجاد حقوقي است كه اين تغييرات در قالب تقاضاهاي جديد اجتماعي ايجاد كرده‌اند. جامعه ايران امروز به‌شدت به اجتماعي شدن زنان رسيده است. اين جامعه به‌شدت جوان و تحصيلكرده است و اين وضعيت تقاضاهايي ايجاد مي‌كند مثل تقاضا براي شكوفايي اقتصادي تا زنان بتوانند وارد بازار كار شوند و اينكه جوانان بتوانند شغلي يافته و خانواده‌اي تشكيل دهند. باسواد و تحصيلكرده بودن، تقاضاي آزادي و برخورداري از محصولات فرهنگي، داشتن عرصه براي خلاقيت را بالا مي‌برد. ما نمي‌توانيم در كشوري كه شايد امروز نزديك به ده ميليون تحصيلكرده دانشگاهي در رده‌هاي مختلف دارد كه بخش بزرگي از جمعيت فعال آن را تشكيل مي‌دهند، به گونه‌اي برخورد كنيم كه گويي با افرادي نادان و نوسواد سروكار داريم.

مولفه سوم در ميان تعداد زيادي مولفه ديگر، نيز بحث اقتصاد است. ما يك كشور ثروتمند هستيم؛ ميلياردها دلار ثروت نفتي و گازي و منابع طبيعي و زمين‌هاي حاصلخيز و موقعيت‌هاي گردشگري و ژئوپولتيك و غيره داريم، نيروي جوان و تحصيلكرده‌اي داريم كه در ايران هستند و بسياري ديگر در خارج هستند، اما هنوز كاملا جذب سيستم‌هاي غيرايراني نشده و آماده كار و كوشش در كشور هستند. ما بايد با پيش گرفتن يك سياست اقتصادي انسان‌محور و نه پول‌محور و با كاهش شديد فقر و تلاش براي مهار آن بتوانيم به نيازهاي اقتصادي اين گروه‌هاي بزرگ پاسخ دهيم در غير اين صورت بايد خود را براي تنش‌هايي بزرگ و بزرگ‌تر آماده كنيم كه به سود هيچ كسي نخواهد بود.

 


بسياري از مولفه‌ها تغيير كرده‌اند و البته نخستين آنها مولفه سبك زندگي است؛ ده‌ها سال است كه چند گروه با سبك زندگي خاصي كه حتي در ميان خود و فرزندان‌شان لزوما رايج نيست - ولي تظاهر مي‌كنند چنين است - تمايل دارند اين سبك زندگي را در خصوصي‌ترين روندهاي حيات مردم به آنها تحميل كنند. اين گروه‌ها مايلند براي همه از جمله پدر و مادرها تعيين كنند كه چطور بايد فرزندان‌شان را تربيت كنند. مايلند به هر كسي بگويند در زندگي روزمره‌اش چه بايد بكند و چه نكند و اين ربطي به مسائل ديني، اخلاقي و سياسي ندارد. اين صرفا يك باور ناآگاهانه است كه از نظام‌هاي غيرديني ريشه گرفته و با رويكردي آمرانه تلاش مي‌شود كه به يك پهنه فرهنگي و اجتماعي كه نه مي‌تواند آن را بپذيرد و نه پذيرفته است تحميل شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون