دمار روزگار یعنی دقیقاً کجا؟
رضا شکراللهی
کمتر کسی هست که روزی به کسی وعده نداده باشد دمار از روزگارش درآورد. کلاً دست به تهدیدمان خوب است. البته بیشتر وقتها هیچ غلطی هم نمیکنیم یا بهتر است بگویم نمیتوانیم بکنیم، ولی همین که سر طرف داد میکشیم «دمار از روزگارت درمیآورم» دلمان خنک میشود. حالا اینکه بعضیها کینهجوتر از بیشتر ما هستند یا دستشان به جایی بند است یا پشتشان به جایی گرم یا اصلاً خودشان منبع گرما و اصل دستگیره اند، داستانش فرق میکند. این جور جاهاست که خبرش را میشنویم و برای دیگران هم تعریف میکنیم که فلانی یا فلان جا دمار از روزگار فلانکس درآورد. خیلی ساده، یعنی بیچارهاش کرد. اما خودِ «دمار» یعنی چه؟
دَمار با فتحه روی دال در زبان عربی یعنی هلاک. عربها مصدر تدمیر هم دارند به معنای تخریب و ویران شدن و ویران کردن. دمار به همین معنا و به معنای انقراض و زوال و محو شدن، در زبان فارسی هم کاربرد داشته با این تفاوت که در زبان فارسی اغلب آن را دِمار (با کسره روی دال) میگفتهاند. بخوانید از ناصرخسرو: ای تن، به یقین دان که تو را عاقبتِ کار / چون گِردِ تو پیچیده دو مار است، دمار است
اما مگر میتوان دمار و هلاکت را از روزگار کسی بیرون آورد؟ نکته این است که این یکی دمار ارتباطی به معنای آن در زبان عربی ندارد. در لغتنامهی دهخدا دمار با عنوان کلمهای ترکی ضبط شده به معنای چوبهایی که در میان برگ است. حالا اینکه این دو دمار ریشهی مشترک هم دارند یا نه، زبانشناسان باید بگویند.
«دمار» ترکی به طور عام معنای رگ و رگه دارد. مثلاً به رگ و ریشههای گوشت و زردپی و رگ و عصب آمیخته با گوشت میگویند دمار. با این وصف، واقعیترین دماردرانِ ما کبابیها هستند که رگ و ریشههای آمیخته با راستهی گاو و گوسفند را درمیآورند تا گوشت آمادهی به سیخ کشیده شدن و کباب شدن و به نیش کشیده شدن شود. برگ و چنجهاش فرقی ندارد، در هر دو حال باید دمار از روزگار گوشت درآورد.
در معنای مجازی دمار نیز در دهخدا چنین آمده است: دمار از جان کسی برآوردن؛ او را بسیار عذاب دادن. سخت شکنجه دادن. کنایه است از به هلاکت افکندن و هلاک کردن و کشتن او. فردوسی: گر او درنیاید درین کارزار / برآریم از جانِ دیوان، دمار
روایتی که از شکنجه و قتل به شیوهی دمار درآوردن از آدم نقل میکنند، خشونتِ مثبتِ ۱۸ دارد، ولی چه میتوان کرد؛ بخشی از تاریخ ماست لابد: دست و پاي محكوم را میبستند، پشت گردنش را سوراخ میکردند و چنگك میانداختند و نخاع محکوم مفلوک را بیرون میكشیدند. احتمالاً تصورِ شدت درد و زجر این وضع و ذره ذره مردنِ طرف سبب شده که کمکم به جای دمار از جان درآوردن، برویم سراغ روزگار طرف و تهدید کنیم دمار از روزگارش درمیآوریم! اما از من میشنوید، پند سعدی کارگشاتر است:
تا بتوانی برآر از خصم، دمار/ چون جنگ ندانی، آشتی عیب مدار