بهار سرلك/ سال گذشته آكادمي نوبل «پاتريك موديانو» را به خاطر «وصف هنرمندانه سرنوشت انسانها و بازنويسي استادانه سالهاي اشغال فرانسه توسط آلمان نازي» برنده جايزه نوبل ادبي دانست. همچنين اين آكادمي موديانو را «پروست زمان ما» خواند. او پانزدهمين رماننويس فرانسوي است كه پس از نويسندگاني مانند «آندره ژيد»، «فرانسوا مورياك»، «آلبر كامو»، «ژانپل سارتر»، «كلود سيمون» و «لوكلزيو» نوبل ادبيات را از آن خود كرد. موديانو سال 1945 در حومه پاريس و در شهر بولوني-بيانكور به دنيا آمد. مادرش بلژيكيالاصل و هنرپيشه تئاتر و پدرش يهودي بود. اصالت پدرش باعث شد او پيش از وقوع جنگ جهاني و طي آن در فرار و دور از خانواده باشد. بنابراين پاتريك موديانو با پدري در حال فرار و مادري كه هميشه به خاطر اجراي نمايش در حال سفر بود كودكي و نوجواني آشفتهاي را پشت سر گذاشت. پاتريك در غياب پدر و مادرش به تنها عضو باقيمانده خانواده، يعني برادر كوچكش وابسته ميشود اما برادرش كه به بيماري دچار بود در 10 سالگي از دنيا ميرود. سپس پاتريك با خيابانهاي پاريس انس ميگيرد و چنان با اين شهر درميآميزد كه سالها بعد خيابانهاي اين شهر محور اصلي داستانهاي او ميشوند.
موديانو پيش از گرفتن جايزه نوبل از سوي مترجمان ما به خوانندگان ايراني معرفي شده بود؛ كتابهاي «ناشناختهماندگان» و«مرا نگين كوچولو ميناميدند» ترجمه ناهيد فروغان، «خيابان بوتيكهاي تاريك»، ترجمه فروغ احمدي، «جواني»، «ماه عسل» و «افق» ترجمه حسين سليمانينژاد، «محله گمشده» ترجمه اصغر نوري، «آه!اي سرزمين محبوب من»، ترجمه رويا خويي در دسترس خوانندگان ايراني قرار داشت و خوانندگان با اسم او آشنايي داشتند. به تازگي «اييوان كامرون» مترجم انگليسي كتابهاي «براي اينكه در محله گم نشوي» و «در كافه جواني گم شده» براي روزنامه گاردين مصاحبهاي با موديانو انجام داد. از طرفي «ريچل دوناديو» خبرنگار فرهنگي روزنامه نيويورك تايمز هم به ملاقات اين نويسنده فرانسوي رفته و مصاحبهاي با او ترتيب داده است. در ادامه تلفيقي از اين دو مصاحبه را ميخوانيد.
حتي قبل از اينكه موديانو جايزه نوبل را به خانه ببرد رماننويس مطرح فرانسوي به شمار ميرفت و آثارش به 36 زبان ترجمه شده بود. اما فقط خوانندگان انگليسي پس از انتخاب او به عنوان برنده جايزه نوبل، از وجود چنين نويسندهاي باخبر شدند و انتظار ميرود تا اواسط سال بعد 20 اثر ديگر از او به انگليسي ترجمه شود. براساس گزارش انتشارات «گاليمور»، ناشر كتابهاي موديانو، فروش كتابهاي او در سال 2014 به 400 هزار نسخه رسيد.
موديانو 30 جولاي 1945، يك سال بعد از آزادي پاريس، به دنيا آمد. او البته خود را فرزند اشغال پاريس ميداند؛ در واقع وقتي كه توافقهاي عجيبوغريب صورت گرفت كه شامل توافق بين پدر و مادرش هم ميشد. مادرش، بازيگر زيباي سينماي فلميش بود كه در طول جنگ براي كمپاني فيلم آلماني در پاريس كار ميكرد. پدرش، زاده پاريس، نسبي يهودي داشت، اما در حين اشغال پاريس او خود را يك يهودي معرفي نكرد؛ پدر پدر موديانو در سالونيك يونان به دنيا آمد.
پاتريك موديانو در كتاب «تبارنامه» شرح حالي كوتاه و رازآميز از 21 سال نخستين زندگياش مينويسد؛ سال 1959 وقتي 14 ساله بود و مادرش در نمايشي كه در سالن تئاتر «فونتين» روي صحنه ميرفت، كمكم محله «پيگال» پاريس را كشف كرد: «آنجا، در خيابان فونيتن، ميدان بلانش، خيابان فروشو بود كه براي نخستينبار وقتي در پاريس قدم ميزدم راز و رمزهاي اين شهر را كشف كردم و بدون اينكه چيزي دستگيرم شود شروع به خيالپردازي يك زندگي براي خودم كردم. » 17 ساله كه بود فقط وقتي احساس خوشحالي ميكرد كه به تنهايي در خيابانها قدم بزند. از آن زمان به بعد، مكانهاي پر جزييات، اسم خيابانها و جغرافياي دقيق شهري پايتخت ويژگي بيشتر نوشتههاي او شد.
فضاي فراموشنشدني و سودازده محلههاي قديمي طبقه كارگرنشين- كافهها، پاركينگها، مسافرخانههاي فرسوده و كلوبهاي شبانه كثيف، بلوارهاي پيچدرپيچ روياگونه، خيابانها، ميدانها و ايستگاههاي مترو- با طنيني از كودكي نااميد و ناكام موديانو در رمانهاي او به تصوير كشيده شدهاند. در داستانهاي او شخصيتهاي عجيبوغريب، رازآميز و بدشگون مدام ظاهر ميشوند و بدون هيچ دليل واضحي از صحنه داستان محو ميشوند. اين پاريس همان پاريسي است كه گاهي يادآور فضاي فيلم «زير سقفهاي پاريس» اثر «مارسل كارنه» است و گاهي يادآور سالهاي زندگي «سارتر» و «ژوليت گركو» در محله «سنت- جرمن- د- پرز» است.
مدتهاست كه به پرسه زدن در محلههاي مختلف پاريس معتاد شدهام و هنوز هم احساسي شبيه به شيدايي ولگردي در خيابانهايي كه اسمشان Rue Git-le-Coeur, Rue des Mauvais-Garçons and Rue Abbé-de-l’Epée است دارم؛ همين موضوع و علاقه هميشگي به اينكه زندگي در شهري كه تازه در آن مستقر شدهاي چه شكلي است، باعث نشد موديانو ايدهآلترين نويسنده من شود. بنابراين وقتي شانس ترجمه تازهترين رمانش «براي اينكه در محله گم نشوي» و همچنين اثري كه سال 2007 خلق كرد، «در كافه جواني گم شده» دست داد بدون معطلي آنها را ترجمه كردم. اخيرا هم دعوتم كرد به ديدنش بروم.
موديانو حالا 70 سال دارد و همه فكر ميكنند او مردي خوددار است و با ابراز احساسات ميانهاي ندارد. قدي بلند دارد. بسيار معاشرتي و متواضع است. هنگام حرف زدن دستهايش را خيلي تكان ميدهد و وقتي سوالي از او ميپرسي با دودلي جواب ميدهد و اغلب جوابهايش ناتمام است. هميشه دنبال «كلمه مناسب» است و مثل شخصيتهاي داستانهايش در صحبتهايش پرانتز باز ميكند. آپارتمان موديانو و همسرش، دومينيك، در «گاردن» لوگزامبورگ است. پشت ميز تحرير او، پنجرههاي بلندي رو به حياط آرام خانهاش است. قفسههاي كتابخانه از زمين تا سقف رسيدهاند؛ رمان، كاتالوگهاي هنري، دفتر تلفن پاريس قديمي، كتابي از مورخ امريكايي «رابرت پكستون» كه مهمترين كتابش در مورد «ويشي فرانسه» ثابت كرد فرانسه در مقابل قوانين آلمان ايستاده است. او روي لبه مبلي كه تكيهگاه ندارد، نشسته است در حالي كه پكستون ابهامات اخلاقي پاريس را در طول جنگ كشف كرد، موديانو سوالهاي «پتن چه چيزهايي را آشكار كرد و چه اسنادي را پنهان كرد و چه كرد تا اين اسناد و مدارك نجات بيابند، را بررسي كرد. (پدر موديانو در بازار سياه جنس ميفروخت.) كميته نوبل هم موديانو را به خاطر «پرورش هنر خاطره كه با آن زبانبستهترين تقديرهاي بشريت را احضار ميكند و پرده از زندگي جهاني اشغال برميدارد. » شايسته تقدير دانست.
وقتي كنار قفسههاي كتابخانهاش نشسته بوديم، تصميم گرفتم تمركز مصاحبهام روي بعد «توپوگرافي» (مكاننگاري) رمانهايش باشد. سوالم اين است كه آيا اسمگذاري خاص خيابانهاي پاريس و آدرسها در دنيايي كه شخصيتها و رويدادهاي داستاني آنقدر مرموز هستند كه خاطره خواننده از آنها مبهم است، شيوه فضاسازي موديانو است؟
ميگويد: «با استفاده از اينها سعي در ايجاد مراجع داشتم. ساختمانها، خاطرهها را در ذهن زنده ميكنند و هر چقدر محيط داستان دقيقتر باشد، قصه بهتر در تخيل خواننده جاي باز ميكند. وقتي نوجوان بودم تحت تاثير همهچيز قرار ميگرفتم... آنقدر اين تاثيرها پرقدرت بودند كه به اسارت خاطرههايم درآمده بودم. تصاويري هستند كه در تمام طول زندگيتان شما را تعقيب ميكنند... وقتي بچه بودم زندگي خانوادگي مغشوشي داشتم و اغلب من را با وسايلم به حال خود رها ميكردند. شروع به پرسه زدن در خيابانهاي شهر كردم و هر بار كه خودم را مجبور به پرسه زدن سواي از محله خودمان ميكردم مخلوطي از ترس و شيدايي در من به وجود ميآمد.»
در رمان «افق» كه سال 2010 منتشر شد، موديانو درباره شخصيت اصلي داستان «بوسمانز» مينويسد: «او هرگز اسم خيابانها و تعداد ساختمانها را فراموش نميكند. اين شيوه فردي او در مخالفت با لاقيدي و گمنامي شهرهاي بزرگ بود و شايد هم ترديدهاي زندگي.»
در رمانهاي موديانو مراجعي به مرزبانان نامريي، «مناطق بيطرف»، مناطق داخلي كشور وجود دارد كه خواننده خود را در فضاي غريب محلههاي خاصي از پاريس ميبيند؛ جايي كه گويي آدمهايش گرفتار مه شدهاند و فقط ميتواني آنها را به يك نظر ببيني. آنها هويت خود را تغيير ميدهند و از نامهاي مستعار استفاده ميكنند، در عوض خيابانها، آدرسها و شماره تلفنهاي منسوخ مطلقا منحصربهفرد هستند. وقتي اين شخصيتها از كنار رود سن رد ميشوند، حال و هواي داستان عوض ميشود؛ وقتي از زير پلهاي كوتاه مترو بين ايستگاههاي «سگيور» و «ديوپلكس» رد ميشوند در واقع وارد يك منطقه ممنوعه شدهاند. بدين شكل، گويي موديانو يك جغرافياي پاريسي ذهن را خلق كرده كه به همراه خاطراتش روي محلههاي اطراف زندگي او قرار گرفته است. مثل نسخه دستنوشتهاي كه پاك شده و دوباره روي آن نوشته شده است.
«وقتي بچه بودم اين حس را داشتم كه اگر از ساحل شمالي رود سن عبور كنم دارم وارد دنياي فانتزي ميشوم كه كمي ترسناك است. آن روزها (بازار روز) «لو آلز» آنجا بود و دفتر روزنامهها هم بود و شانزليزه حس و حال ساحل دريا را داشت... در سمت ديگر ساحل جنوبي، شهريتر بود اما زرقوبرقش كم نبود. البته، امروز هيچكدام از اين مكانها معنايي ندارند.»
در رمان «گشت شبانه» «مرداني كه زندگيشان بر باد رفته است» در بلوار «هوسمن» و بلوارهايي كه شهر قرون وسطايي را تكه تكه كرده، پرسه ميزنند؛ در «يادداشت سياه» خيابان «دو لائودي» پر از تهديد و اضطراب است و پاريس پس از جنگ الجزاير را در ذهن زنده ميكند؛ ميدان «پانتئون» زير نور ماه، منحوس بهنظر ميآيد. از خيابان «لاريستون 93»، جايي كه گشتاپوي فرانسوي ماموريتي را انجام داد و جايي كه در رمان «ميدان اتول»، نخستين رمان موديانو كه در سال 1968 منتشر شد زبانها آزادانه حرف ميزنند تا ميدان «گريسيودان»، كه در آخرين رمانش آمده، اسامي خيابانها فضاي سودازدگي پرقدرتي را ايجاد ميكنند كه فرانسويها به اين فضا grisaille (خاكستري مطلق) ميگويند.
موديانو همانند «شارل بودلر» عميقا از ويراني و تغيير مكانهاي قديمي پاريس تاسف ميخورد. ميگويد: «در زمان بودلر كل منطقه چرخوفلك را خراب كردند. او در اين باره شعري سرود... امروزه يك جورهايي پاريس صميميت خود را از دست داده و همهچيز يكسان شده است، اما هنوز هم بعضي محلهها احساس غريب و رازآميزي در خود دارند... اغلب اين احساس را دارم كه كاغذ سلفوني روي پاريس كشيده شده است و اين حس را دارم كه انگار خاطرههاي من موهوم شدهاند. بيشتر شبيه به جسد يك حيوان خانگي محبوب است - مثل گربه يا سگ - كه با پنبه پر شده و آن را به تاكسيدرميست ميسپاريد. اين حيوان را تشخيص ميدهي اما او ديگر زنده نيست.»
خاطرههاي نامعلوم اشباحي از جواني موديانو را به خاطر او ميآورند و اين شخصيتها گاهي در آثار او پديدار ميشوند و اين احساس را به خواننده ميدهند كه او دوباره همان رمان را از ابتدا نوشته است. اين زاويه ديدي است كه او منكرش نميشود: «فكر ميكردم اين شخصيتها را به شكلي به هم پيوسته نوشتهام، در دورههاي پيدرپي فراموشي، اما اغلب همان چهرهها با همان نامها، همان مكانها و همان جملهها كه دهان به دهان ميگشتند مثل طرح لباسهاي نقشدار كه انگار كسي كه آن را بافته نيمهخواب بوده است.»
دسامبر 2014 زماني كه آكادمي سوئد جايزه نوبل ادبيات را به موديانو تقديم كرد، او گفت: «مثل همه آنهايي كه سال 1945 به دنيا آمدهاند من هم فرزند جنگ هستم و مخصوصا اينكه چون در پاريس به دنيا آمدم فرزندي هستم كه تولدم مديون پاريس اشغال شده است. » آن سالها سالهايي بودند كه نسل والدين موديانو به سرعت از آن عبور و فراموشش كردند. تعداد انگشتشماري از نويسندگان فرانسوي واقعيتهاي اشغال و سالهاي بعد از جنگ را با طعنه و كنايه در آثار خود آوردند.
ارواح پدر موديانو، «آلبر»، كه در زمان جنگ جهاني دوم دستگير شد و مادر بلژيكياش، «لوييزا كولپن»، كه ستاره سينما «فلميش» بود و امسال درگذشت، در صفحههاي كتابهاي موديانو ميچرخند. اما او مينويسد: «حتي عكسهاي پدر و مادرم تبديل به عكسهايي از آدمهاي خيالي شدهاند. فقط برادرم (كه مرگش در 10 سالگي تاثيري شوكآور روي موديانو گذاشت)، همسرم و دخترانم برايم واقعي هستند.»
شخصيتهايي كه وجود خود را از پدر و مادر موديانو مايه گرفتهاند در بسياري از رمانهاي او ظاهر ميشوند. خود تاييد ميكند خاطراتش از آنها دچار ابهام شده است: «به شكل غريبي انگار قبل از تولدم با آنها ملاقات داشتم. ترجيح ميدهم به آنها قبل از اينكه فرزندي داشتند، فكر كنم.»
در رمانهاي او مكانهايي مانند «وال-دو-گرس» با اشتياق به تصوير كشيده شدهاند و هيچ دلتنگي در اين تصاوير وجود ندارد.
همچنين محله «كانتيننت كانترواسكارپ»، كه در دل منطقه پنجم پاريس است و موديانو در مقدمهاي كه براي كتاب «ژورنال» اثر «الن بر» نوشته است اين محله را «مرغزار ميان كوير» مينامد كه هيچ اهريمني نميتواند به آن نفوذ كند. بخشهاي «دفتر يادداشت سياه» مانند نقشهاي است كه خواننده را در منطقه 14 پاريس راهنمايي ميكند. بخش آموزشگاهي پاريس را خيابانهاي «دولم»، «راتاد»، «كلود برنارد»، «پيير-او-ماري-كوري» تشكيل ميدهند؛ خياباني كه از گورستان «مونپارناس» ميگذرد و گويي «نميشود هيچ انتهايي براي اين خيابان متصور شد» خيابان «فروآدوو» است كه به وفور در كتابهاي «تصادف شبانه»، «Afterimage» و «در كافه جواني گم شده» آمده است؛ در حالي كه راوي داستان «گلهاي تباهي» وقتي از محله «سنت ژرمن دوپرز» صحبت ميكند، ميگويد: «اينجا دهكده سابق من است كه ديگر آن را نميشناسم»، محيطي كه بيشتر كافههايي كه موديانو در جواني به آنها ميرفته و آنها را ميشناخته مدتهاست ناپديد شدهاند.
«وقتي بچه بودم، سنت ژرمن بيشتر محله طبقه كارگر بود... براي مثال خيابان «روفين» زهوار در رفته بود. هنوز جنگ نزديك بود و خيابانها سياه و تاريك بودند...»
در پاريس موديانو، شخصيتها به دشواري ميتوانند شهر را كه زماني ميشناختند، بشناسند؛ بهطور مثال، ساخت بلوار «پريپريك» باعث شد بسياري از خانههاي فرسوده، كافهها، مسافرخانهها و پاركينگهاي منطقه 18 خراب بشوند و با اين خرابي تمامي رازها و زندگي طبقه كارگري كه در آن منطقه سكونت داشتند، ناگفته ماند.
اغلب ميگويند همه رمانهاي پاتريك موديانو، مثل هم هستند. اين گفته تا حدودي درست است اما به همان شيوهاي كه «پل سزان» نقاش فرانسوي، مدام يك سيب را نقاشي ميكرد. 30 كتابي كه موديانو آنها را با فضاسازي دقيق خلق كرده، در محيط پرمخاطره و كثيف پاريس اشغالشده يا آزادشده ميگذرد كه اين داستانها شبيه به هم و روي هم ديگر سوار شدهاند و اين در حالي است كه هر كدام كاملا از يكديگر متفاوت هستند.
او درباره اين تشابه توضيح ميدهد: «اغلب مرجعهايي كه وجود دارد، چيزهايي است كه خواننده را به عقب بازميگرداند اما همهشان يكي است. مانند عكاسي كه سعي دارد از يك نفر از زاويههاي مختلف عكس بگيرد و عكسها خوب از آب درنميآيند. او از يك زاويه عكس ميگيرد و سپس كمي مكث ميكند بعد از يك زاويه ديگر عكس ميگيرد.»
سال 1968، موديانو نخستين رمان خود «ميدان اتول» (يا مكان ستاره) را وقتي 19 يا 20 ساله بود نوشت. خودش ميگويد: «خيلي جوان بودم» و وقتي 23 سال داشت با كمك «رمون كنو»، دوست مادرش، آن را منتشر كرد. رمون كنو با كتاب «تمريناتي در سبك»، همان داستاني كه آن را به 99 روش تعريف كرده است، تاثيري شگرف روي ادبيات و البته موديانو گذاشت. موديانو درباره كنو ميگويد: «او ميدانست كه والدينم خيلي مراقب من نيستند و من در پانسيونها زندگي ميكنم. » وقتي موديانو 14 يا 15ساله بود، كنو در انجام تكاليف موديانو به او كمك ميكرد. كنو كتاب «ميدان اتول» را به ناشرش «گاليمار» سپرد كه پس از چاپ اين كتاب، گاليمار ناشر هميشگي موديانو شد. راوي داستان يهودي كلاهبرداري بود كه بلافاصله پس از انتشار كتاب موديانو وارد نقشه ادبي فرانسه شد. موديانو ميگويد: «دهه 60 در فرانسه، هر اتفاقي كه در دوران اشغال افتاد، درباره يهودها و مسائل مربوط به آنها حرفي زده نميشد.» خود موديانو درباره لحن خشن رمان ميگويد: «شايد اين لحن به اين خاطر شكل گرفته كه كسي درباره اين مسائل حرف نميزد. نوشتن مثل خاليكردن يك دمل چركي است.»
بعد از نوشتن و انتشار اين كتاب، داستانهاي موديانو لحني متفاوت به خود گرفتند كه كمي آرامتر و سودازدهتر، چيزي بين فيلم سپيا و فيلم نوآر، بودند و بيشتر به فيلمهاي «هانري كارتيه برسون» نزديك است تا به آثار ديگر نويسندگان.
اغلب راويهاي داستانهاي او مرد جواني است كه سعي در بخشيدن مفهوم به پيكرهاي سايهدار پاريس كودكياش دارد. برخي از رمانهاي او در پاريس دهه50 و اوايل دهه 60، زماني كه جنگ با الجزيره در جريان بود، ميگذرد. كتابهاي موديانو شبيه به رمانهاي رازگوني است كه جستوجو براي كسب اطلاعات بيشتر، رازهاي بيشتر را خلق ميكند.
بيشتر كتابهاي او نيمه خودنوشت يا شبهخودنوشت هستند و او بهشدت از دنياي شخصياش محافظت ميكند. ماه آگوست، انتشارات دانشگاه «ييل»، كتاب «تبارنامه» را منتشر كرد. در واقع اين كتاب شرح حال غيرداستاني نسب موديانو است كه در سال 2005 به فرانسه منتشر شده بود. موديانو ابتدا مطالب اين كتاب را يادداشت ميكرده و اصلا قصد چاپ آنها را نداشته است و اضافه ميكند: «مخصوصا وقتي درباره مسائل خصوصيتر صحبت ميكني، درباره آدمهايي كه در زندگيات اهميت زيادي دارند، خطر ميكني و هميشه از حقيقت اين آدمها و مسائل حرف نميزني، بنابراين هميشه ماهيت زندگينامه خودنوشت من را اذيت ميكرد.»
موديانو براي نگارش كتاب «خيابان بوتيكهاي تاريك» (1978) برنده جايزه گنكور شد. داستان اين كتاب درباره كارآگاه شخصياي است كه در دهه 1950 حافظهاش را از دست ميدهد و سعي در دوبارهسازي آن دارد. امسال شهردار پاريس خياباني را به اسم «دورا برودر» نامگذاري كرد. «دورا برودر» موضوع و عنوان كتابي است كه موديانو در سال 1997 منتشر كرد. اين كتاب سرگذشت واقعي جستوجوي دختري است كه در طول جنگ گم ميشود و مشخص ميشود او را از كشور خارج كردهاند.
انتشارات «هاوتن مفلين هاركورت» اكتبر امسال تازهترين كتاب موديانو «براي اينكه در محله گم نشوي» (2014) را به انگليسي منتشر كرد. داستان درباره مرد ميانسالي است كه پس از سالها پرونده قتل حلنشدهاي را ميگشايد. انتشارات ييل نيز به تازگي كتاب «تصادف شبانه» (2003) را منتشر كرده است كه در آن سانحه رانندگي باعث شكلگيري رازي ميشود و كتاب «سيركي كه ميگذرد» (1993) درباره زندگي مرد جوان و زن سالخوردهاي در نيمه دهه 60 است.
اغلب موديانو با كمرويي و لكنت زبان صحبت ميكند. درباره وقتي كه فهميد پدرش نسب يهودي دارد، جو سياسي اين روزهاي فرانسه، درباره اينكه چطور در كتابهايش سرنوشت و شرايط تعلقات سياسي و همچنين انتخابهاي اخلاقي يك نفر را تعيين ميكنند، پرسيدم او جملهاي را آغاز كرد كه پايان زودرسي داشت: «پيچيده است.»
نسخه شخصيت داستاني موديانو- شخصيتي كه بيشتر زيركي دارد تا كمرويي - در داستان «روزهاي سياه» آمده است. رماني كه نويسنده فرانسوي «مريم انيسيموف» كه يكي از دوستان صميمي موديانو در دهههاي 60 و 70 بود، سال 2014 منتشر كرد. انيسيموف با خونگرمي ميگويد: «موديانو درباره پرسوناي خودش افسانه درست كرده است. او اصلا خجالتي نيست. او باهوشتر از آن چيزي است كه مردم فكر ميكنند.»
نور عصرگاهي خورشيد مدام جاي خود را تغيير ميدهد. رازهاي زيادي هنوز حل نشدهاند. موديانو من را به در خروجي خانهاش راهنمايي ميكند. در خانه رو به قفسه شيشهاي كتابخانه كه چند كاتالوگ حراجي كريستي و يك جعبه از كارتهاي پوكر ايتاليايي در آن است، قرار دارد.
برش
خاطرههاي نامعلوم اشباحي از جواني موديانو را به خاطر او ميآورند و اين شخصيتها گاهي در آثار او پديدار ميشوند و اين احساس را به خواننده ميدهند كه او دوباره همان رمان را از ابتدا نوشته است. اين زاويه ديدي است كه او منكرش نميشود: «فكر ميكردم اين شخصيتها را به شكلي به هم پيوسته نوشتهام، در دورههاي پيدرپي فراموشي، اما اغلب همان چهرهها با همان نامها، همان مكانها و همان جملهها كه دهان به دهان ميگشتند مثل طرح لباسهاي نقشدار كه انگار كسي كه آن را بافته نيمهخواب بوده است.»