• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3714 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۹ دي

گفت‌وگو با حسين شيخ رضايي درباره گفت‌وگو

گفت‌وگو هيچگاه غير اخلاقي نيست

محسن آزموده

سخن گفتن از گفت‌وگو در روزگاري كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهاي رسانه‌ها را به خود اختصاص داده‌اند، ممكن است شوخي به نظر برسد، اما از قضا در چنين شرايطي است كه بايد هر گونه دعوت به گفت‌وگو را جدي گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدي گرفت؛ به خصوص كه حسين شيخ رضايي معتقد است كه گفت‌وگوي موثر امري آموختني و نيازمند تمرين و ممارست است. يكي از برنامه‌هاي نشر جوان كرگدن انتشار مجموعه گفت‌وگو انديشي است كه از اين مجموعه تاكنون كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ (مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل) منتشر شده است. حسين شيخ رضايي از مديران اين نشر، مديريت اين مجموعه را به عهده دارد. اين عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران دكتراي خود را در سال 1385 از دانشگاه دورهام لندن گرفته و غير از پژوهش در حوزه فلسفه علم و آموزش فلسفه به كودكان، ترجمه‌ها و تاليف‌هاى متعددى هم منتشر كرده و به تدريس در دانشگاه‌هاى مختلف نيز مشغول است. به مناسبت شروع فعاليت مجموعه گفت‌وگو انديشي با ايشان گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد:

 

شما در پيش‌گفتاري كه بر كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ (مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل) آورده‌ايد، بر اهميت و ضرورت «گفت‌وگو» در فرآيند انديشيدن تاكيد كرده‌ايد و گذشته از آنكه انديشيدن را از اساس فرآيندي گفت‌وگويي خوانده‌ايد، گفت‌وگو را مقوم تفكر دانسته‌ايد و آن را در تاريخ فلسفه از سقراط تا عصر حاضر ساري و جاري خوانده‌ايد. از همين نكته مي‌خواستم آغاز كنم و پرسش‌هايي را با شما در ميان بگذارم. نخست اينكه آيا مي‌توان در معناي دقيق فلسفي از گفت‌وگو تعريفي قابل‌دفاع عرضه كرد و در مناسبت با اين تعريفي كه ارايه مي‌كنيد، آيا اساسا گفت‌وگو امكان‌پذير است يا خير؟

اينكه براي گفت‌وگو تعريف دقيق فلسفي عرضه كنيم كار ساده‌اي نيست. در واقع شايد بتوان گفت در تعاريف مختلفي كه فيلسوفان، منتقدان ادبي، متخصصان تعليم و تربيت، الهي‌دانان و... از گفت‌وگو عرضه كرده‌اند، وجوه مختلفي
مد نظر بوده و به اصطلاح وجوه مختلفي پررنگ شده است. به اين ترتيب، ما در عمل با طيف و گستره‌اي از تعاريف براي گفت‌وگو سروكار داريم كه هر يك در واقع وجه و جنبه‌اي از اين پديده انساني را برجسته مي‌كند و در بافت و زمينه خاصي مي‌تواند به عنوان چارچوب نظري استفاده شود و گره‌هايي را بگشايد.

من در اينجا مي‌توانم به تعريفي حداقلي و شايد ساده اشاره كنم كه مي‌تواند مبناي صحبت ما قرار گيرد و البته اگر در ادامه بحث موقعيتي پيش آمد به برخي از تعاريف و كاربردهاي ديگر گفت‌وگو هم اشاره مي‌كنم. در اين تعريف اوليه دو عنصر مهم وجود دارد؛ نخست مولفه «مبادله» است. گفت‌وگو فرآيندي است كه ستون فقرات آن «مبادله» و «دادوستد» است. گفت‌وگو در عام‌ترين شكل خود «مبادله» و «بده‌وبستاني» است كه عمدتا به واسطه زبان (به معناي هر نظام قراردادي از نشانه‌ها) صورت مي‌گيرد. البته ممكن است كسي از گفت‌وگوي غيرزباني هم صحبت كند، ولي شايد چنين كاربردي را بتوان توسعه استعاري مفهوم گفت‌وگو دانست. گفت‌وگو در معناي اوليه خود مبادله‌اي است در قالب زبان كه البته مي‌تواند در قالب زبان شفاهي يا زبان مكتوب رخ دهد. آنچه مبادله مي‌شود نيز مي‌تواند بسيار عام در نظر گرفته شود، از افكار و ايده‌ها و احساسات گرفته تا اخبار و نظريه‌ها. اما حتما دقت داريد كه گفت‌وگو، مبادله، دادوستد و نظاير اينها همه كنش‌هايي متقابل‌اند: چيزي داده مي‌شود و چيزي ستانده مي‌شود، چيزي گفته مي‌شود و چيزي شنيده مي‌شود و به همين ترتيب؛ به عبارت ديگر گفت‌وگو هميشه دست‌كم دو طرف دارد، دو طرفي كه در رابطه‌اي دادوستدي با هم برقرار مي‌كنند. اين را هم بگوييم كه لازم نيست اين دو طرف لزوما دو انسان يا دو جامعه انساني باشند. متفكران مهمي گفت‌وگو را ميان طرف‌هايي غيرانساني هم تعريف كرده‌اند. مثلا ميخاييل باختين كه متفكري حقيقتا اصيل و جهاني است و قسمت عمده توجه متفكران معاصر به مفهوم گفت‌وگو مديون بازكشف آرا و نظرهاي او درباره گفت‌وگو، منطق گفت‌وگويي و تخيل گفت‌وگويي است از گفت‌وگو ميان آثار ادبي سخن مي‌گويد. آثاري كه در آنها دايما به آثار ديگر ارجاع داده مي‌شود، آثار ديگر فراخوانده مي‌شود و از خلال اين رفت‌وبرگشت و فراخواني معاني تازه‌اي خلق مي‌شود. در چنين آثار كه بينامتني بودن در آنها غالب است نيز با نمونه‌اي از گفت‌وگو سروكار داريم كه گفت‌وگوكنندگان لزوما عوامل انساني نيستند. اما دومين مولفه گفت‌وگو نوع رابطه خاصي است كه ميان طرف‌هاي گفت‌وگو برقرار مي‌شود. دادوستدي بودن نيازمند آن است كه طرف‌هاي گفت‌وگو تا حد زيادي خود را هم‌سطح ببينند، يا دست‌كم در خلال فرآيند گفت‌وگو اين هم‌سطحي را رعايت كنند و رسيدن به اين هم‌سطحي را ايده‌آل و مطلوب خود تلقي كنند. متقابل و دوطرفه بودن گفت‌وگو لازم مي‌آورد كه طرفين از پيش خود را آماده كرده باشند كه چيزي عرضه كنند و چيزي برگيرند و به اين ترتيب از برقراري رابطه يك‌طرفه و از بالا بپرهيزند. گفت‌وگوي اصيل نيازمند هم‌شاني و هم‌افقي و آمادگي براي دادن و ستاندن است. شايد همين نكته دوم بتواند كمكي باشد براي مجزا كردن مفهوم گفت‌وگو از محاوره. در فرآيند محاوره درست است كه ظاهرا طرف‌ها در مكان فيزيكي واحدي جمع شده‌اند و ظاهرا در حال تعامل با يكديگرند، اما در واقع هر كدام از آنان به تنهايي سخن خود را مي‌گويد و آنچه مي‌گويد متاثر از آنچه از ديگران مي‌شنود نيست، اگرچه ممكن است به دليل ملاحظات عملي گاه او مجبور به سكوت شود تا ديگري حرف بزند. اما نكته مهم اين است كه پس از آغاز مجدد سخن، گوينده ادامه سخن قبلي خود را پي مي‌گيرد و آنچه شنيده بر آنچه مي‌گويد اثري ندارد. محاوره را مي‌توان به دنباله‌اي از تك‌گويي‌ها تشبيه كرد كه در آن در هر لحظه بلندگو در دست كسي است و او پس از ارايه نطق خود بلندگو را به ديگري مي‌دهد تا او نطقش را آغاز كند. حال با توجه به اين دو مولفه (دادوستدي بودن و آمادگي براي هم‌سطح شدن) مي‌توان به بخش دوم سوال شما نيز پاسخ داد، اينكه آيا گفت‌وگو اصولا امكان‌پذير است يا خير. به نظر من هر دوي مولفه‌هايي كه ذكر شد مولفه‌هايي مدرج و تشكيكي است. يعني مي‌توان از بيشتر يا كمتر بودن آنها سخن گفت. مي‌توان از آمادگي بيشتر براي هم‌سطح و هم‌شان شدن در برابر آمادگي كمتر حرف زد. اگر چنين باشد، پس گفت‌وگو نيز امري مدرج و تشكيكي است و مي‌توان از گفت‌وگويي واقعي‌تر و اصيل‌تر يا گفت‌وگويي كمتر واقعي و اصيل حرف زد. شايد بتوان گفت گفت‌وگوي محض و ناب كه هردوي اين ويژگي‌ها را به شكل كامل داشته باشد، بيشتر نوعي ايده‌آل و آرمان است كه ما سعي مي‌كنيم خود را به آن نزديك كنيم، اما شايد هيچ‌وقت به آن دست نيابيم. عوامل انساني و روان‌شناختي زيادي هست كه نمي‌گذارد ما خود را در موقعيت آرماني هم‌شاني و هم‌سطحي قرار دهيم. اما اگر از اين نقطه آرماني دور شويم و شكل‌هاي غيرآرماني‌تر گفت‌وگو را در نظر آوريم، بايد بگوييم نه تنها ممكن است، بلكه امري است ممدوح و مطلوب كه كنشگران اجتماعي بايد آن را تقويت كنند و از طريق سازوكارهايي در ميان شهروندان تثبيت و تحكيم كنند.

فرض كنيم امكان گفت‌وگو را بپذيريم. با اين فرض پرسش اين است كه آيا گفت‌وگو در هر شرايطي امكان‌پذير است يا خير؟ به عبارت روشن‌تر، شرايط تحقق گفت‌وگو چيست؟

به نظر من گفت‌وگو آموختني است و گفتمان غالب در يك جامعه كه دربردارنده نظام آموزش، روابط رايج ميان مردم، رسانه‌ها، ادبيات و... است، مي‌تواند آن را ممكن يا ناممكن كند. يكي از شرايط اصلي تحقق گفت‌وگو در معنايي كه ما تعريفش كرديم، وارد شدن و تثبيت آن در نظام تعليم و تربيت است. امروزه متفكران و متخصصان زيادي در حوزه تعليم و تربيت هستند كه از «آموزش گفت‌وگويي» سخن مي‌گويند. البته همه مي‌دانيم كه آموزش مبتني بر گفت‌وگو ريشه در شيوه كار سقراط دارد و در واقع سبك گفت‌وگوي سقراطي هميشه در طول تاريخ، دست‌كم تاريخ فلسفه، مطرح بوده است. اما امروزه آموزش گفت‌وگويي شاخ و برگ بسياري پيدا كرده و در انواع موضوعات درسي و آموزشي به يكي از رايج‌ترين شيوه‌هاي آموزش بدل شده است. پائولو فريره، متفكر مشهور برزيلي، از طرح‌كنندگان و مدافعان چنين رويكردي در آموزش و پرورش بوده است، رويكردي كه در آن اصل گفت‌وگوي همسطح و از موضع برابر ميان تمام شركت‌كنندگان در حلقه آموزش، يعني هم دانش‌آموزان و هم معلم است. در چنين رويكردي قرار است شركت‌كنندگان هر كدام از منظر و موضع خود به مساله مشترك پيش رو نگاه كنند و استدلال و نقطه‌نظر خود را با ديگران به اشتراك بگذارند و در واقع آموزش از اين طريق پيش رود.

نمونه بهتر و جالب‌تر و موفق‌تر برنامه «فلسفه براي كودك» است كه باز هم در آن متيو ليپمن طراح اصلي اين برنامه كل نظامش را بر مبناي بحث گروهي داخل حلقه كندوكاو استوار كرده و قرار است گفت‌وگو ستون فقرات برنامه باشد. در اينجا هم باز تاكيد بر گفت‌وگوي مساوي و مبتني بر برابري شركت‌كنندگان است و قرار است تنها مزيت هر سخن قوت استدلال حامي آن باشد.

بنابراين، در پاسخ به سوال شما تاكيد مي‌كنم كه گفت‌وگو به معناي واقعي و اصيل آن حتما و قطعا آموختني است و امكان‌پذيري‌اش صددرصد وابسته به وجود بسترها و نهادهاي لازم براي آموزش به نسل‌هاي آينده است. نمي‌توان انتظار داشت نسل و جامعه‌اي كه در خانواده و كلاس درس تمرين گفت‌وگو نكرده است، به يكباره در سطح مدني و شهروندي و سياسي و اجتماعي مهارت‌هاي گفت‌وگويي را به خوبي اجرا كند. گفت‌وگوي موثر نيازمند نوعي مهارت است و كسب مهارت نيازمند تمرين و ممارست است.

پرسش بعدي ناظر به مطلوبيت گفت‌وگو است. يعني فرض كنيم كه بپذيريم اساسا امكان گفت‌وگو هست و شرايط آن نيز فراهم آمده است. سوال مهم ديگر اين است كه اساسا چرا بايد گفت‌وگو كرد و بر گفت‌وگو چه فوايدي مترتب است؟

شايد در پاسخ به اين سوال بد نباشد ابتدا كمي درباره گستردگي دامنه گفت‌وگو سخن بگوييم. بسياري از متفكراني كه درباره پديده گفت‌وگو تامل‌ورزي كرده‌اند، اين را متذكر شده‌اند كه نبايد گفت‌وگو را محدود دانست به مكالمه‌ها و سخن‌هايي كه ميان افراد در سطوح مختلف يا حتي در آثار ادبي در جريان است. گفت‌وگو در سطوح و لايه‌هايي بسيار عميق‌تر، جاهايي كه ممكن است ما سنتا مربوط به گفت‌وگو به حساب نياوريم، در جريان است. به عنوان نمونه، باختين معتقد است گفت‌وگومحوري نه فقط در ادبيات بلكه در كل زبان و بالطبع در كل انديشه جاري و ساري است. از نظر باختين هر آنچه كسي مي‌گويد، فارغ از محتوا و انگيزه گوينده آن، واكنشي است به چيزي كه كسي پيش‌تر گفته است. به اين تعبير، هر انديشه و بياني در واقع بخشي از يك گفت‌وگوي عام‌تر است، كه البته ممكن است طرف‌هاي گفت‌وگو به لحاظ زماني يا مكاني بسيار از هم دور باشند، يا ممكن است طرف‌هاي گفت‌وگو در واقع يك فرد واحد باشند و فرد در واكنش به سخنان و افكار پيشين خود، چه در مقام تاييد و چه در مقام رد، چيزهايي بگويد. به عبارت ديگر، از نظر باختين هيچ سخن و انديشه‌اي در خلأ صورت نمي‌گيرد. حتي متفكري كه در كنج خلوت و تنهايي خود نشسته است و چيزي مي‌نويسد كه ظاهرا قرار است هيچگاه منتشر نشود هم در حال گفت‌وگو است. او يا به آنچه ديگران تاكنون نوشته‌اند واكنش نشان مي‌دهد يا در حال روشن كردن ذهن خود است و مي‌خواهد صداهايي دروني را كه درون ذهنش با هم در گفت‌وگو هستند، منعكس كند و ميان‌شان آشتي دهد. در هر حال، گفت‌وگو پديده‌اي عام در تمام سطوح گفتماني است.

نمونه ديگر از نظريه‌ها و افرادي كه گفت‌وگو را در لايه‌هايي عميق‌تر رصد كرده‌اند، متفكراني‌ هستند كه از اصطلاح «خودِ گفت‌وگويي» سخن به ميان مي‌آورند. اين روانشناسان، جامعه‌شناسان و فيلسوفان ذهن بر اين ايده اصلي تاكيد دارند كه ذهن ما داراي اين توانايي غريب است كه مي‌تواند با خود گفت‌وگو كند، به اين معنا كه در گفت‌وگويي دروني مي‌تواند داراي شقاق و چندپارگي شود و هر كدام از بخش‌هاي آن از منظري خاص به مساله پيش رو نگاه و از منظري خاص آن مساله را ارزيابي كند و بعد در گفت‌وگويي دروني اين بخش‌هاي مختلف با يكديگر وارد دادوستد و تعامل شوند و بكوشند طرف‌هاي ديگر را قانع كنند. به عبارت ديگر، در اين تلقي «خود» و «نفس» ما از بيخ و بن هويت و موجودي گفت‌وگوپيشه است و اين توان را دارد كه از منظرهاي مختلف به مساله‌اي واحد بنگرد و سناريوهاي مختلف را طرح كند و آنگاه در گفت‌وگويي دروني يكي از آنها را بر ديگري ترجيح دهد. اين در واقع همان تصويري است كه ويگوتسكي روانشناس معروف از انسان به دست مي‌دهد و طبق آن ما ابتدا در معرض گفت‌وگوهايي بيروني با ديگران قرار مي‌گيريم و آنگاه اين گفت‌وگوها را دروني مي‌كنيم و مي‌آموزيم كه خود نيز چگونه در تنهايي و خلوت وقتي مي‌خواهيم به مساله‌اي فكر كنيم، گفت‌وگويي دروني ترتيب دهيم.

علاوه بر اين موارد، مي‌توان نمونه‌هاي ديگري مانند متفكر اگزيستانسياليست مارتين بوبر را نيز مثال زد كه نظام فلسفي و الهياتي خود را بر مبناي «مواجهه» و تقابل رابطه «من – تو» با رابطه «من – آن» بنا مي‌كند. براي بوبر هم گفت‌وگو يكي از اركان اصلي تعريف‌كننده مواجهه اصيل و كل‌گرايانه با «تو» است.

همه اين نمونه‌ها در امري واحد مشترك‌اند: گفت‌وگو علاوه بر سطح ظاهري زبان و مكالمات روزمره، در عميق‌ترين لايه‌هاي حيات فرهنگي و ذهني ما نيز مندرج است. انديشيدن ما، سخن گفتن ما، نفس ما و چه‌بسا رابطه ما با امر الوهي و ماورايي همه مصاديق و نمونه‌هايي از گفت‌وگو است.

پس در پاسخ به سوال شما در مورد فوايد مترتب بر گفت‌وگو بايد اشاره كرد كه داشتن نظريه‌اي كارآمد در باب گفت‌وگو تسهيل‌كننده نظريه‌پردازي درباره تمام اين حوزه‌ها است. ضمن آنكه كسب مهارت در انجام گفت‌وگوي اصيل و واقعي از ابزارهاي اصلي شكوفايي در حوزه‌هاي ذكرشده است.

اما شايد بتوان پرسش شما را در سطحي انضمامي‌تر و ملموس‌تر هم پاسخ داد. گفت‌وگو را به‌سادگي مي‌توان معيار و ملاك متمدن بودن يك جامعه دانست. شايد هيچ‌چيز به اندازه چندصدايي بودن نتواند جامعه دموكراتيك و متمدن را از انواع جوامع سنتي و اقتدارگرا مجزا كند. رواج و تداول گفت‌وگو با هر موضوع و در هر سطحي نشانه‌اي است از اينكه جامعه انحصار حقيقت را از گروه يا نهاد خاصي سلب كرده و آن را در اختيار عموم شهروندان قرار داده است تا به كمك هم و از خلال گفت‌وگو به اموري مورد وفاق دست يابند. به اين ترتيب، كمترين فايده رواج گفت‌وگو حركت به سمت جامعه‌اي متكثرتر و چندفرهنگي‌تر است.

البته در سطوح عملي، مانند موثر بودن گفت‌وگو در حل مسائل يا تاثير گفت‌وگو در درمان برخي بيماري‌هاي رواني و ذهني، نيز شواهد مويدي وجود دارد.

مرزهاي گفت‌وگو تا كجاست؟ يعني هر فرد انساني اولا تا كجا مي‌تواند به شرايط گفت‌وگويي تن دهد و ثانيا آستانه‌هاي تحمل او تا كجاست و از كجا به بعد مي‌توان ادامه گفت‌وگو را غيراخلاقي و نامطلوب شمرد؟

به نظرم شما دو سوال را همزمان طرح مي‌كنيد. سوال نخست بيشتر روان‌شناختي است؛ اينكه آستانه تحمل افراد براي وارد شدن در گفت‌وگو تا كجاست. من البته متخصص روان‌شناسي و مخصوصا روان‌شناسي اجتماعي نيستم و نمي‌توانم پاسخ‌هايي دقيق به پرسش نخست شما بدهم. اما به عنوان نكته‌اي كلي مي‌توانم بر چيزي كه پيش‌تر گفتم تاكيد كنم. گفت‌وگو آموختني است و هرچه در جامعه‌اي بيشتر آموخته شده باشد، سطح پذيرش آن بالاتر است. بدون پژوهشي دقيق و صرفا با اتكا به مشاهدات خودمان هم مي‌توانيم دريابيم كه ميان جوامع بسته و دموكراتيك، يا ميان جوامع فردگرا و جمع‌گرا يا ميان جوامع دينمدار و سكولار تفاوت‌هايي ميان سطح نفوذ گفت‌وگو، رغبت افراد و نهادها براي گفت‌وگو و پذيرفته شدن گفت‌وگو به عنوان ضرورتي اجتماعي وجود دارد. اما البته آمار و ارقام دقيق‌تر نيازمند پژوهش‌هاي ميداني و موردي است.

اما پرسش دوم شما جنبه هنجاري و اخلاقي دارد؛ از كجا به بعد ادامه گفت‌وگو غيراخلاقي خواهد بود. اين پرسشي جالب است و مي‌طلبد كه از منظر فلسفي يا از منظر اخلاقي درباره آن تامل كنيم و ببينيم مثلا نظام‌هاي مختلف فلسفه اخلاق چه ارزش‌داوري‌ها و قضاوت‌هايي ممكن است درباره روايي يا ناروايي گفت‌وگو داشته باشند. من در اينجا فقط مي‌توانم از نگاهي كه خودم همدلي بيشتري با آن دارم حرف بزنم. اگر نوعي «منظرگرايي» به علاوه «نظريه چشم‌انداز» را قبول داشته باشيم، آنگاه هيچگاه گفت‌وگو درباره هيچ موضوعي و در هيچ سطحي غيراخلاقي نخواهد بود. تركيب مورد نظر من به شكل ساده متشكل از دو مولفه اصلي است. نخست اينكه طبق منظرگرايي هر قضاوت، حكم، داوري، بيان واقعيت و نظريه‌پردازي‌اي هميشه و لاجرم از درون يك منظر و به‌اصطلاح چارچوب مفهومي انجام مي‌شود. نمي‌توان جايي بيرون يك چارچوب مفهومي ايستاد و چنين كارهايي كرد. ما همواره از خلال عينكي خاص به جهان مي‌نگريم و در اين نگرش چيزهايي را بديهي و مفروض و چيزهايي ديگر را شايسته بررسي مي‌يابيم. پس قضاوت، داوري، ترجيح و نظريه‌اي كه وابستگي به چارچوبي مفهومي نداشته باشد نداريم.

مولفه دوم كه بيشتر تحت تاثير نظريه چشم‌انداز است مي‌گويد منظر و چشم‌اندازي كه ما اتخاذ مي‌كنيم، و گفتم كه اتخاذ آن طبق منظرگرايي ضروري است، بسيار به موقعيت اجتماعي و سياسي ما وابسته است. جايگاه اقتصادي، سياسي، اجتماعي، جنسيتي و گفتماني ما برخي چارچوب‌ها را براي ما مفروض و بديهي و برخي ديگر را غيرقابل‌فهم مي‌سازد. البته من در اينجا فرصت شرح و بسط اين دو نظريه فلسفي را ندارم. اما مي‌خواهم بگويم اگر شما به چنين تركيبي باور داشته باشيد به آن معنا خواهد بود كه منظر و چشم‌انداز شما، كه تحت تاثير جايگاه اجتماعي و سياسي شماست، همواره معارف و چيزهايي را در اختيارتان مي‌گذارد كه در اختيار ديگران كه آن چشم‌انداز را ندارند نيست، و همين اختلاف‌منظر و چشم‌انداز لازم مي‌آورد كه هميشه گفت‌وگويي دايمي در جريان باشد، با اين هدف غايي كه از چشم‌اندازهاي ديگر نيز سر درآوريم و آنها را نيز در نحوه مواجهه خود با جهان وارد چارچوب مفهومي خود كنيم. به اين ترتيب، گفت‌وگو در هيچ سطح و با هيچ موضوعي، به شرط آنكه شرايط گفت‌وگوي اصيل را داشته باشد و در آن دادوستدي در كار باشد و اشتياقي به هم‌سطحي، غيراخلاقي نخواهد بود. اين نكته پيوند محكمي با مسئله آزادي بيان دارد و به همين دليل است كه در برخي از نظام‌هاي ارزشي و حقوقي آزادي بيان حق پايه و طبيعي افراد در نظر گرفته مي‌شود كه سلب‌ناشدني است.

زيرعنوان كتاب «صدق به چه كار مي‌آيد؟» چنين است «مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل». آيا تفاوتي ميان «مناظره» با «گفت‌وگو» مي‌توان ترسيم كرد؟

گفت‌وگو به لحاظ اجرا مي‌تواند اشكال مختلفي داشته باشد. يك شيوه رايج در جهان آكادميك مناظره است، به اين شكل كه دو متخصصي كه آراي مختلفي درباره يك موضوع دارند و پيش‌تر در بحث‌هايي نظري آراي هم را نقد كرده‌اند زير سقف واحدي كنار هم بيايند و رودررو با هم بحث كنند. معمولا هم اين بحث در چند دور انجام مي‌شود. ابتدا يكي نظراتش را مي‌گويد. بعد ديگري دفاع مي‌كند و بعد باز فرد اول بر مبناي حرف‌هاي گفته‌شده ادامه مي‌دهد و دومي پاسخ مي‌دهد و... در كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ هم همين روند را شاهديم. اين مناظره در سال 2002 در دانشگاه سوربن ميان ريچارد رورتي و پاسكال آنژل بر سر موضوع «صدق» درگرفته است. اين بحث در واقع گفت‌وگويي است كه به لحاظ شكل اجرا در قالب مناظره انجام شده است.

ژانر گفت‌وگو يكي از پر مخاطب‌ترين ژانرهاي كتاب است، خواه در حوزه ادبيات و سياست و خواه
در حوزه فلسفه. به نظر شما چرا چنين است؟

اينكه جذاب است را قبول دارم. داستان‌ها و رمان‌هايي كه گفت‌وگويي‌اند خواندني‌ترند و متوني فلسفي كه در قالب بحث و گفت‌وگو و چالش دوطرفه تنظيم شده‌اند جذابيت خاصي دارند. ما هم به همين دليل تصميم گرفتيم در نشر كرگدن مجموعه‌اي داشته باشيم با عنوان « گفت‌وگوانديشي»
كه تنها كتاب‌هاي گفت‌وگومحور در آن منتشر شود. اما اينكه چرا اين نوعِ ادبي مخاطب‌پسند است من دو نكته به ذهنم مي‌رسد. يكي اينكه در گفت‌وگوها ما هميشه چيزهايي درباره خلق‌وخو و شرايط زيست و اخلاق فردي و شرايط تاريخي و اجتماعي گفت‌وگوكنندگان مي‌فهميم، چيزهايي كه معمولا در متن‌هاي غيرگفت‌وگويي آنها را نمي‌خوانيم. شايد يكي از دلايل جذابيت گفت‌وگو همين باشد.

نكته دوم اينكه گفت‌وگو پيوند نزديكي با داستان و روايت دارد و ما به لحاظ تاريخ تكاملي خود چنان تكامل يافته‌ايم كه شنيدن داستان را به شكل طبيعي و فطري دوست داريم. مادران در همه فرهنگ‌ها براي كودكان‌شان داستان مي‌گويند و كل صنعت سينما و رمان بر پايه علاقه كودكان و بزرگسالان به شنيدن داستان شكل گرفته است. اما اينكه شنيدن داستان چه مزيت زيستي‌اي براي ما دارد خود سوال جالبي است كه كساني كه در قلمرو نظريه شناختي داستان كار مي‌كنند درباره‌اش تحقيق كرده‌اند. شايد يك پاسخ آن باشد كه داستان به ما تجربه زيسته افراد ديگر را مي‌دهد و به ما امكان مي‌دهد با مشكلاتي كه آنان مواجه بوده‌اند مواجه نشويم. به اين ترتيب، شنيدن داستانِ زندگي ديگران احتمال بقا و توليدمثل ما را بيشتر مي‌كند و طبيعي است كه مزيتي زيستي براي ما به حساب‌ آيد. شايد همين سبب شود كه ما بالفطره شنوندگاني خوب براي قصه‌ها و گفت‌وگوهاي ديگران باشيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون