غياب فلسفه و ترور
محسن آزموده
موج خشونت و وحشت سراسر كره خاكي را درنورديده است. در زمانهاي زندگي ميكنيم كه هيچكس در هيچ جا احساس امنيت نميكند. امنيت و آرامش چونان هوايي است كه در آن تنفس ميكنيم، تا هست، بدون توجه به حضورش آن را به سينه فروميدهيم و بازميدميم، اما با كوچكترين اختلالي مثل كمبود هوا يا آلودگي يا دودآلودي آن به ضرورت و اهميتش پي ميبريم و تازه در مييابيم كه چرا سعدي در ابتداي گلستان شكرانهاش را با آن آغاز كرده بود.
در برابر آسيبهاي طبيعي، بشر در طول تاريخ كوشيده خود را به ابزارهاي مختلف مجهز كند و راههايي براي پيشگيري يا هدايت عارضه مربوطه بازيابد و البته در اين زمينه به موفقيتهايي دستيافته كه بعضا خود مشكلات ديگري را به وجود آوردهاند، اما در مجموع دست و پنجه نرم كردن با اين دسته از عوامل تهديد كننده امنيت ناگزير زندگي تلقي ميشود و گريز و گزيري از آنها نيست. علل و عوامل بشري و به تعبير فلسفي شرور انساني نيز هميشه در طول تاريخ وجود داشتهاند و با وجود كوششهاي پيگيرانه انسان براي كاهش آنها، هميشه شاهد رفتارها و گفتارهاي خشونتطلبانه به انگيزههاي مختلف عمدتا سياسي بودهايم، تحت عنوان جنگ يا آشوب يا شورش يا سركوب يا... به همين خاطر همواره يكي از جديترين بحثهاي فلسفي در طول تاريخ، بحث از شر يا شرور بوده است با اين صورتبندي ساده كه: اگر شرور وجود دارد، چگونه ميتوانيم آنها را با يك نظام عادلانه براي هستي توجيه كنيم؟ فراسوي بحث شرور كه آشنايان با فلسفه ميدانند، چه مايه پيچيدگيها و دشواريهايي يافته، آنچه وضعيت امروز زندگي بشر را از تاريخ
شرارت باري كه برشمرديم، متمايز ميكند، گستردگي و تنوع و پيچيدهتر شدن سرسامآور شرور انساني در قالب خشونتورزي است، آن هم با وجود ادعاهاي حالا ديگر غيرقابل اعتنايي مثل اينكه بشر به لحاظ اخلاقي نيز پيشرفت كرده و در تعاملات و ارتباطاتش و رقابت ناگزيرش براي قدرت به روشهاي مسالمتآميزتر روي آورده است. اخبار و شواهد دست كم در زمانه ما به كلي خلاف اين ادعا را ثابت ميكنند كه «متمدنتر شدن بشر به اخلاقيتر شدن او ياري ميرساند.» فقدان امنيتي كه سراسر جهان زندگي انسان امروز را در بر گرفته با وجود پيشرفتهاي باورنكردني او در عرصه فناوري و علوم است، سهل است، اين امكانات نوظهور ساخت دست بشر به او ياري رسانده تا بارها گستردهتر و سريعتر و موثرتر به خشونت دست بزند و ابعاد وسيعتري از حيات ساير انسانها را تهديد كند.
فلسفه گذشته از اينكه شر در عالم هستي، حيثيت واقعي داشته باشد يا نداشته باشد، بايد به اين سوال پاسخ دهد كه چه راهحلي ميتواند براي پيشگيري از اين خشونت كور ارايه كند؟ ممكن است بسياري بر اين باور باشند كه در اين شرايط از فلسفه هيچ كاري برنميآيد. اما اهل فلسفه ميتوانند همين طريق و سياق پاسخگويي را مشكل اصلي بدانند و بگويند راه حال اتفاقا در بازگشت به فلسفه و فلسفهورزي در معناي پرسشگري و تلاش و كوشش ناتمام و بيپايان براي حقيقت جويي است. صرف نظر از علل و عوامل سياسي و اجتماعي و اقتصادي برآمدن خشونتها و خشونتورزيهاي گسترده اخير، در سطح فكري، علت عمده اين خشونتورزيها قطعيتگرايي و جزم باوري و فقدان تامل و انديشه است، يعني غياب فلسفه. همه شواهد نشانگر آن است كه عاملان مستقيم اين خشونتورزيهاي جوانهايي خام و ساده انديش هستند كه بدون فكر و انديشه و بر اثر تحريكات و تهييجات عاملان غيرمستقيم اصلي دست به اين اعمال خشونتبار ميزنند. نكته مهمتر اما گزارشهايي است كه نشان ميدهد بسياري از سران اين گروهها نيز به لحاظ فكري و فلسفي بسيار كم مايه هستند و آشنايي شان با علوم انساني بسيار اندك و ناچيز است و عموما اگر با علوم جديد آشنايي داشته باشند، با رشتههاي فني و پايه سر و كار داشتهاند. فلسفه به انسان ميآموزد كه با وجود اهميت احساسات و عواطف و هيجانات بايد عقلاني انديشيد و بر اساس منطق و خرد تصميم گرفت و دست به عمل زد. ضمن آنكه فلسفه پس از هر پاسخي كه صد البته در نتيجه خردورزي به دست آمده، باز يك اما و اگر ميگذارد و هيچگاه با قطعيت جزمانديشانه نميگويد «اين است و جز اين نيست.» همين عدم قطعيت است كه او را از تصميمهاي خشونتبار و نينديشيده باز ميدارد و به جاي شبهراهحلهايي رهزن و خطرناك، انسانها را به صبر و تحمل و تامل فرا ميخواند؛ امري كه متاسفانه در دنياي خشونتبار امروزي كمتر به آن بها ميدهيم. در غياب فلسفه و فلسفه ورزي اين ترور و وحشت است كه زندگي بشر را مملو ساخته و كنش و واكنشهاي كور و نسنجيده و نامعقول را به بار آورده است.