• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3835 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۳۰ خرداد

نقد رمان «زمستان مومي» اثر صالح طباطبايي

تازگي يك ژانر قديمي

اميرعلي نجوميان منتقد ادبي و دانشيار ادبيات انگليسي و نظريه ادبي، دانشگاه بهشتي

 


زمستان مومي را دوبار خوانده‏ام. نسخه پيش‏ازچاپ آن را نويسنده در اختيارم گذاشت و بار ديگر رمان را بعد از چاپ براي حضور در جلسه نقد و بررسي آن در شهر كتاب پاسداران در اوايل خرداد امسال خواندم و در هر دوبار به‏راستي لذت بردم، به‌خصوص بار دوم چون معماي نهفته در اين داستان ژانر پليسي ديگر برايم حل شده بود و حال مي‌توانستم به جنبه‌هاي غيرمعمايي داستان بينديشم. اصلا مي‌گويند كه بهترين روش مطالعه يك داستان خوب يا تماشاي يك فيلم درخور توجه آن است كه آن را دست‏كم
دو بار بخوانيم يا ببينيم. زيرا بار اول معمولا درگير پي‏رنگ قصه ‏و مشتاق دانستن نهايت داستان و فرجام شخصيت‌هايش هستيم و چه بسا ظرافت‏هاي اثر به دليل توجه زيادمان به طرح داستان از نظرمان پوشيده بماند، ولي در بار دوم مجال پيدا مي‌كنيم كه بيشتر بر ريزه‏كاري‏هاي اثر درنگ كنيم.
كار صالح طباطبايي در زمستان مومي دو جنبه دارد: از يك‌سو، داستاني است كه در صورت ظاهر، داستاني معمايي يا پليسي است، ولي از سوي ديگر، خط فكري ديگري را نيز به موازات سير روايي همان داستان معمايي پي مي‌گيرد كه در اينجا مي‌خواهم بيشتر درباره اين خط دوم سخن بگويم. از جنبه نخست، يعني همان روايت داستان معمايي-پليسي، بايد بگويم كه كار طباطبايي چندان هم نوآورانه نيست.
هر چند ادبيات معاصر ايران به ژانر داستان‌هاي پليسي و معمايي كمابيش بي‏اعتنا بوده، در ادبيات جهاني، چنين ژانري به حد كفايت پرورانده شده و نمونه‌هاي شاخصي از آن پديد آمده است. از اين جهت، بايد بگويم كه نوآوري، به معناي دقيق كلمه، در اين جنبه از داستان زمستان مومي روي نداده است. ما با يك داستان كلاسيك معمايي- پليسي روبه‏روييم كه از قضا ريشه درسنت ديرينه اين ژانر ادبي از سده نوزدهم و اوايل سده بيستم دارد. ژانر پليسي- معمايي مسيري بس طولاني را طي كرده است و امروز در ادبيات پست‏مدرن اين ژانر ويژگي‏هايي متفاوت با آنچه در زمستان مومي مي‏بينيم پيدا كرده است. در اينجا داستان افسري از اداره آگاهي را مي‏خوانيم كه در آغاز داستان، با پرونده قتل زني روبه‏روست كه جسدش را در محل انباشت زباله‌ها در بيرون شهر انداخته‏اند در حالي كه بخشي از پيكرش را قبل يا بعد از مرگ با شمع مذاب موم‏اندود كرده‏اند (عنوان زمستان مومي از همين جاست زيرا سراسر ماجرا در زمستان روي مي‌دهد. البته اين عنوان مفاهيم استعاري ديگري هم در داستان پيدا مي‌كند.) اين افسر، كه سرهنگ فرخ پهلوان نام دارد، در پي حل معماي اين قتل است، ولي، هماهنگ با سنت داستان‌هاي پليسي قتل‏هاي سريالي، او به‏زودي درمي‏يابد اين آخرين قتل از اين دست نيست، بلكه تازه شروع زنجيره‏اي از قتل‏هاي مشابه است كه در آنها، همه قربانيان از ميان زنان روسپي ساكن در ناحيه خاصي از حاشيه شهر انتخاب مي‌شوند. چنان‏كه انتظار داريم، در نهايت، سرهنگ پهلوان معماي اين قتل‏هاي زنجيره‏اي را حل و قاتل را شناسايي مي‌كند و  همه‌چيز ختم به خير مي‌شود. بد نيست در اينجا سخنم را با نقل بخشي از عبارات پاياني داستان پي بگيرم:
«كتايون لحظه‏اي چشمانش را بست؛ سپس پاكت را گشود و آهسته و شمرده خواند:
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد/ زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آن‏همه ناز و تنعم كه خزان مي‏فرمود/  عاقبت در قدم
باد بهار آخر شد
... .
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز/ قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
فرخ لبخندي زد و به برف‏هايي كه داشتند زير نور خورشيد مثل شمع ذوب مي‌شدند نگاه كرد؛ با خود انديشيد: « گرماي اومدن بهار داره زمستون مومي رو آب مي‏كنه. » (ص268)
اما جنبه دوم و بسيار مهم‌تر زمستان مومي اين است كه داستان به شناسايي قاتل و افشاي انگيزه‌هاي قتل بسنده نمي‌كند. براي روشن‏شدن موضوع بايد به اين نكته توجه داشت كه مشكل بزرگ داستان‌هاي معمايي-پليسي «كلاسيك» آن است كه خواندن دوباره آنها ديگر لطفي ندارد؛ همه گيرايي داستان در همان نخستين‌باري است كه كتاب را مي‏خوانيم، و پس از حل معما يا افشاي شخصيت قاتل و انگيزه‌هايش معمولا جذابيت بيشتري ندارد كه خواندن دوباره‏‏اش را بطلبد. اين مشكل قديمي «يك‌بارمصرفي بودن» داستان‌هاي معمايي-پليسي كلاسيك در زمستان مومي با ترفندي نو برطرف شده است. اين همان جنبه‏اي از اين اثر است كه مي‌خواهم درباره‏اش بيشتر سخن گويم.
زمستان مومي، در كنار روايت ماجراي قتل‏هاي زنجيره‏اي و حل معماي اين قتل‏ها، ملاحظات روان‏شناسانه، فلسفي و حتي گاه علمي‏اي دارد كه نشان مي‌دهد هدف راستين اين داستان طرح اين پرسش مهم است كه چرا بايد چنين «قصه پرغصه‏اي» اصلا رقم بخورد. به بيان ديگر در اين داستان، گويي آن‏قدر كه پرداختن به اصل چرايي قتل و گناه اهميت دارد، افشاي هويت قاتل و انگيزه‌هاي فردي او مهم نيست. اين پرسش فقط در مورد قاتل مطرح نيست، بلكه حتي در خصوص روسپياني كه در جامعه، هميشه با پيش‏داوري درباره‏شان قضاوت مي‌كنيم نيز پرسيده مي‌شود. در اين باره كمتر سخن گفته شده است كه چرا چنين اشخاصي به بيراهه كشيده شده‏اند چه معمولا در كشورمان، سخن‏گفتن در اين‌باره از موضوعات ممنوعه (يا تابو) شمرده مي‌شود. زمستان مومي شرايطي را كه موجب بروز اين نابهنجاري‏هاي اجتماعي مي‌شود، وصف مي‌كند و به چرايي شكل‏گيري جرم و جنايت و زمينه‌هاي بروز انحرافات رفتاري و روان‏شناختي به‏زيبايي و با زباني گيرا مي‏پردازد. طباطبايي ابعاد مختلف فلسفي، اخلاقي و روان‏شناختي موضوعاتي چون جنون، جنايت و گناه را مرور مي‌كند و هنگامي كه به هر يك از اين ابعاد مي‏پردازد گويي همچون يك فيلسوف، دانشمند اخلاق، يا روان‏شناس به اين موضوعات مي‏نگرد. چه زماني‏كه درباره ريشه‌هاي فلسفي جبر و اختيار سخن مي‌گويد و چه زماني‏كه درباره شاهنامه و ابعاد اخلاقي داستان رستم و سهراب مي‏نويسد چنين مي‏نمايد كه آشنايي عميقي با اين مباحث دارد.
نكته‏اي كه ترجيح مي‏دهم پيش از پرداختن به ابعاد فلسفي، اخلاقي و روان‏شناختي كتاب به آن اشاره كنم نگاه همدلانه و انساني كتاب به همه شخصيت‌هاي داستان است. به همه شخصيت‌ها، اعم از سرهنگ مسوول پرونده كه خودش هم زندگي خانوادگي موفقي ندارد، تا قربانيان و حتي قاتل با نگاه همدلانه‏اي نگريسته شده است. كتاب هيچ‏كس را محكوم نمي‌كند يا در جايگاه شر (در برابر خير) قرار نمي‌دهد. به‏ويژه به شخصيت‌هاي زن داستان بسيار همدلانه پرداخته شده است، خواه قربانيان، زنان حاشيه‏نشين شهر، دختران خردسال يكي از قرباني‏ها و خواه همسر سرهنگ. اما ملاحظات فلسفي، اخلاقي و روان‏شناختي در‏ زمستان مومي متنوع و در عين حال مرتبط به يكديگرند. در كتاب، با خانم روان‏شناسي، به نام دكتر طليعه رادمنش، آشنا مي‏شويم كه در اين پرونده، سرهنگ پهلوان نخستين‏بار براي مشورت درباره دليل احتمالي موم‏اندود‏كردن پيكر قربانيان نزدش مي‏رود. دو بار ديگر نيز بين او و سرهنگ پهلوان ملاقات‏هايي صورت مي‌گيرد و در هر بار بحث‌هايي مهم و جدي ميان‏شان درمي‌گيرد كه به برخي از آنها  اشاره مي‌كنم. در ديدار نخست، بحث بسيار جالبي درباره BDSM (يا، به تعبير نويسنده، روش‌هاي نامتعارف لذت‏جويي) و تغيير تلقي جامعه غربي از آن در طي زمان پيش كشيده مي‌شود و در پيوند با همين بحث، مساله بسيار مهمي درباره «جنون» و تعريف آن طرح مي‌شود. نويسنده داستان، ظاهرا تحت تاثير انديشه‌هاي ميشل فوكو در كتاب تاريخ جنون، از زبان دكتر رادمنش در اين بخش از كتاب مي‌گويد:
«بيشتر مردم ترجيح مي‏دن كه «جنون» رو در برابر «عقل» كه اونو يگانه راه وصول به حقيقت مطلق مي‏دونن قرار بدن. ولي چنين نگرشي كاملا درست نيست» (ص 60) .
سپس در ادامه مي‏افزايد:
«... قرار گرفتن جنون در برابر عقل نه جنون را از هر اعتباري ساقط مي‏كنه و نه عقل رو در منزلت مطلقي جا مي‏ده... عقلانيت از طرفي پديده‏اي تاريخي- اجتماعيه كه در طول ادوار مختلف رفته‏رفته شكل كنوني‏اش رو پيدا كرده و از طرف ديگه تا حدي جنبه آماري داره. خيلي چيزهايي كه ما امروز اون‏ها رو از بديهي‏ترين امور معقول مي‏دونيم زماني اين طور به نظر نمي‏رسيدن. حق راي زنان توي همين اروپاي متمدن تا چندين دهه پيش از اين در نظر بيش‏تر مردم و حتي بخش وسيعي از جامعه زنان امر معقولي شمرده نمي‌شد. مردم‏سالاري كه امروز به نظر اكثر مردم بديهي‏ترين و معقول‏ترين شيوه اداره كشورهاست، در نظر بيش‏تر مردم قرون وسطا ياوه‏اي بيش نبود. اگه بخوام فهرستي از اين امور «معقول» كه نابخردانه يا غيرمعقول شمرده مي‌شدن ذكر كنم، سياهه بلندبالايي مي‏شه» (صص 61-62).
آن‏گاه چند سطر بعد درباره «جنون» همچون پديده‏اي تاريخي- فرهنگي مي‌گويد:
«حتي كلماتي چون «مجنون» يا «ديوانه» نشانه‌هايي از سير تاريخي معناي جنون را حفظ كردن. در عربي، مجنون به معناي جن‏زده و در فارسي، ديوانه به معناي ديوگونه يا ديوزده است... ساليان درازي در نظر مردم ديوانگي ديوگونگي شمرده مي‌شد، تنها به اين دليل كه انديشه و كردار ديوانگان با منطق عقلاني حاكم بر جامعه سازگار نبود... معلوم نيست هر اون‏چه منطق عقل به ما مي‏گه از اعتبار مطلق برخوردار باشه. در مقابل، چه بسا ديوانگي منطق خاص خودش رو داشته باشه. اراسموس از زبان مرد ديوانه كتابش مي‏گه: «چه كسي جز اوني كه احتمالا منو بهتر از خودم بشناسه مي‏تونه انديشه و رفتارم رو بهتر از خودم توضيح بده؟» و اين معناش همينه كه ديوانگي منطقي داره كه معمولا عاقلان ازش سر درنمي‏آرن... از قضا، بسيار ديديم كه بعضي از نوانديشان در عصور مختلف ديوانه و نابهنجار خونده شدن تنها به اين دليل كه جامعه معاصرشون نتونسته بود منطق نهفته در انديشه يا كردار اون‏ها رو بفهمه يا بپذيره» (صص62-61).
در ادامه، ترجمه فارسي شيوايي از شعري از اميلي ديكينسون، شاعره نامور امريكايي، ذكر مي‌كند كه همين مفهوم را در قالب نظم بيان كرده است: «جنون، چون فزوني گيرد، / آسماني‏ترين خِرد است/ در نظر هوشيار/ و عقل چون افزون شود، / سخت‏ترين ديوانگي/ اين اكثريت است كه/ در اين‏جا حكم مي‏راند./ همنواي جماعت باش/ تا عاقلت دانند. / ساز مخالف بزن/ تا بي‏درنگ خطرناكت خوانند/ و به زنجيرت كشند» (صص 62-63). بدين‌ترتيب، فرهنگ‏مداري و تاريخ‏مندي «عقلانيت» و «جنون» به‏زيبايي تبيين شده است. همين موضوع، بار ديگر در فصل پاياني كتاب، در گفت‌وگوي ميان سرهنگ پهلوان و قاتل به صورت ديگري بيان شده است: «اما عقل آدم ترازوي ثابتي نيست كه در آسمون مدرج شده باشه و براش فرستاده باشن... عقل آدم جوري كار مي‏كنه كه باهاش‌زاده شده و چيزي رو عقلاني مي‏دونه كه جامعه و محيط عقلاني‏اش بخونه» (ص232).
در ملاقات دوم سرهنگ پهلوان با خانم دكتر رادمنش، كه در داروخانه‏اي اتفاق مي‏افتد، چند بحث مهم ديگر پيش كشيده مي‌شود (صص111-102): موضوع نتيجه‏محوري در اخلاق (Consequentialism) كه به موجب آن، هدف وسيله را توجيه مي‌كند در قالب بحث درباره اسطوره رستم و سهراب پيش كشيده مي‌شود؛ به بيان ديگر، دو بار خدعه يا كتمان حقيقت از سوي رستم و در مقابل، سلوك جوانمردانه سهراب در برابر پهلوان پيشكسوت به بحث گذاشته مي‌شود؛ اين مي‌تواند هم نمونه زيبايي از نقد ادبي باشد و هم بحثي اخلاقي كه در اين بخش از رمان جا داده شده است تا در نهايت، نشان دهد كه كل اين داستان را مي‌توان در قالب كهن‏الگوي رستم‏وسهراب بازخواني كرد. در واقع، داستان رستم و سهراب قرارست ما را كمك كند تا درك دقيق‏تري از روابط عناصر دخيل در پيرنگ اين داستان پيدا كنيم، چنان‏كه در فصل آخر در ملاقات سوم سرهنگ پهلوان با دكتر رادمنش بار ديگر به اين موضوع بازمي‏گرديم: «حالا مي‏تونم به‏قطع بگم كه روش رستم رو بيش‏تر مي‏پسندم. در اين نبرد، ناپهلواني رستم خيلي بزرگ‌تر از پهلواني سهراب بود: او براي برقرارموندن آيين پهلواني و جوون‏مردي در كشورش حاضر شد ناجوون‏مردانه از پسر عزيزش دست بكشه...» (ص261). به‏نظر مي‏رسد كه بحث اخلاق و دوراهه‌هاي اخلاقي در سراسر رمان زمستان مومي موج مي‏زند، چنان‏كه امروزه اخلاق در همه جا مطرح است، حتي در علوم تجربي (اخلاق پزشكي، اخلاق مهندسي و...). بحث مهم ديگر در ديدار دوم موضوع نظريه‏پردازي است: جايگاه نظريه‌ها در عمل و در زندگي روزمره چيست؟ آيا بدون نظريه اصلا مي‌توان زيست؟
به‏جز اين ملاحظات بنيادين، در مواردي نه‏چندان كم‏شمار، ملاحظات گذرا ولي مهم ديگري هم در كتاب مي‏يابيم كه به يكي از آنها اشاره مي‌كنم: نويسنده، كه گاهي همچون يك راوي مستقل ظاهر مي‌شود (زمستان مومي را، در واقع، سه راوي روايت مي‌كنند: داناي كل، نويسنده و يك راوي اول شخص به‏ظاهر ناشناس)، با استفاده از فن فراداستان
(metafiction) درباره «مهر مادري» مي‏نويسد:
«در جايگاه يك نويسنده مرد، همواره به مهر مادري همچون معماي غريبي نگريسته‏ام. در شگفتم كه آيا حقيقت زيست‏شناختي فراگيري كه بايد آن را در طبيعت جنس مادينه جست در پس آن هست يا آن‏كه تنها پديده‏اي فرهنگي- انساني، مبتني بر حس مالكيت خاص زنانه، است. اگر جنس مادينه، در سرشت خود به مقتضاي مادرشدن، چنين احساس يگانه‏اي از خود بروز مي‌دهد، چرا برخي مادران هستند كه گويي كمترين بهره‏اي از اين احساس ندارند؟ و اگر مهر مادري مبنايي فرهنگي- انساني دارد و بر پايه حس مالكيت زن نسبت به آنچه در درون خود پرورده استوار است، چرا نمودهاي چنين احساسي را حتي در مادينه‌هاي بيش‏تر جانوران عالي نيز مي‏بينيم؟...» (ص254)
اين در نقد ادبي معادل بحث «طبيعت در مقابل فرهنگ nature versus nurture» است كه در اين‏جا با بياني اديبانه و به شكلي زيبا طرح شده است. نكته جالب اين‏جاست كه كتاب دلايل دو سوي اين بحث را به‏خوبي بيان مي‌كند و خواننده را در برابر چنين پرسش‏هايي كه مي‌توان آنها را پرسش‏هاي بنيادين اخلاقي ناميد به انديشيدن فرامي‏خواند.
رشته‏اي كه همه عناصر داستان زمستان مومي را در تركيبي اندام‌وار به هم پيوند مي‏زند و انسجام مي‏بخشد مضمون «قضاوت اخلاقي» است كه در جاي‏جاي داستان رخ مي‏نمايد: هنگامي كه نمي‌توانيم در جايگاه ديگران باشيم، چگونه قادريم در خصوص خوبي يا بدي اعمال‌شان به‏درستي يا به‏دقت قضاوت كنيم؟ آيا حكم اخلاقي امري محتوم و قطعي است يا نسبي و مشروط؟ هر قاتلي به خود اجازه مي‌دهد كه بالاترين حد قضاوت را در مورد قرباني خود به كار ببندد و سخت‏ترين حكم را در موردش اجرا ‏كند. به نظر مي‏رسد كه مضمون جنايي داستان اصلا از آن رو انتخاب شده است كه اين ديدگاه متصلب را درباره قضاوت به پرسش بگيرد:
- شايد عوامل و انگيزه‌هاي ارتكاب جنايتي مثل قتل نفس، آن‏هم قتل از درجه اول، گوناگون باشن، ولي حقيقت واحدي هست كه در مورد يكايك اين قتل‏هاي صادقه قاتل هدف يا انگيزه خود از جنايت‌رو مهم‌تر يا والاتر از حرمت جون انسان يا انسان‏هاي ديگه مي‏دونه. پس، يا در اهميت هدف يا انگيزه‏ش بيش از اندازه اغراق مي‏كنه يا جون قرباني‏ش رو، پيش خودش، بيش از اندازه كم‏اهميت و كم‏ارزش جلوه مي‏ده يا هر دو اينها...
- اما هميشه دقيقا اين طور نيست؛ وقتي كسي با انگيزه به‏ظاهر مقدسي، چون پاك‏كردن اجتماع از وجود كساني كه اون‏ها را مايه تباهي جامعه مي‏دونه به حذف‌شون دست مي‏زنه، به خيال خودش، براي حيات اجتماع ارزش بيش‏تري قايله... لابد خودش رو مصلح مي‏دونه نه قاتلي منفعت‏طلب.
- از قضا اين‏هم نوعي منفعت‏طلبيه، اما منفعت‏طلبي جمعي، نه فردي، تفسير دگرگونه‏اي از نظريه فايده‏گرايي كه مي‏گه عمل اخلاقي عمليه كه بيشترين خوشي يا سعادت رو براي بيشترين تعداد مردم فراهم كنه. راسكولنيكوف، شخصيت اصلي جنايت و مكافات داستايفسكي به همين حربه متوسل مي‏شه... (صص111-112).
در واقع، قاتل داستان زمستان مومي نيز انگيزه به‏ظاهر منزهي براي قتل‏هاي خود دارد، چنان‏كه هر يك از ما ممكن است در زندگي‏مان با دلايلي به‏ظاهر موجه به ديگران آسيب برسانيم. داستان قطعيت چنين دلايلي را به پرسش گرفته است. مضمون غالب (leitmotif) ديگر در زمستان مومي مساله «اراده آزاد» يا همان بحث ديرينه جبر و اختيار است كه در سراسر داستان به آن برمي‏خوريم، به‏ويژه در فصل پاياني، كه در رويارويي سرهنگ با قاتل، اين بحث آشكارا بين دو طرف درمي‌گيرد:
«وقتي نوزادي، از پدري پليد و مادري پتياره، به دنيا بياد، اون طفل بيچاره چه‏قدر آزادي در به‏ارث‏بدن صفات وراثتي‏ش از والدينش داشته؟ وقتي اون مادر يه روز سرد زمستوني نوزاد ناخواسته‏ش رو توي قنداق بپيچه و بذاره گوشه شبستون مسجدي و بره پي كارش، به اون بچه چه‏قدر اختيار داده كه كجا بزرگ بشه؟ وقتي زوجي نوزاد رو به فرزندي بگيرن، به اون بچه بي‏زبون چه‏ اختياري در انتخاب ناپدري و نامادري‏ش داده شده؟ چه‏قدر آزادي انتخاب داشته كه در خونه اون‏ها جور ديگه‏اي نگاهش كنن، جور ديگه‏اي صداش بزنن، يا جور ديگه‏اي بزرگش كنن؟... حالا بذارين كه من از شما بپرسم: آيا مي‏تونين بگين اين شخص چه‏قدر آزادي و اختيار داشته تا مرتكب گناه نشه؟» (صص229-230)
 در اينجا در حدود هفت صفحه به بحث داغ و پرتنشي بر سر « اراده آزاد» برمي‏خوريم كه ظاهرا جمع‏بندي همه آن چيزهايي است كه در جاي‏جاي كتاب در اين باره گفته شده است. نويسنده اجازه مي‌دهد كه هر دو سوي اين بحث عمده دلايل خود را ارايه كنند، اما دست‏كم در ظاهر به نظر نمي‏رسد كه خود او جانب هيچ يك از دو طرف را گرفته باشد.
در پايان، بايد بگويم كه زمستان مومي اثر داستاني بسيار گيرايي است زيرا خواننده را در مسير حل اين معما گام‏به‏گام پيش مي‏برد و او را لحظه‏اي به حال خود رها نمي‌كند و با نهايت ظرافت، سررشته‌هايي كه در بخش‌هاي بعدي داستان به هدف‏هاي مشخصي ختم مي‌شوند به دست خواننده مي‌دهد. آنتوان چخوف سفارش مي‌كرد كه اگر در پرده اول نمايش سلاحي بر ديوار آويخته بود، بايد در پرده‌هاي بعد از آن سلاح استفاده شود؛ اين توصيه دراماتيك چخوف در زمستان مومي به‏خوبي به كار بسته شده است، مثلا هنگامي كه در فصل اول دختربچه‏اي پاكت فال حافظ به سرهنگ مي‏فروشد، در فصل آخر اين پاكت گشوده و فال خوانده مي‌شود. رويكرد بسيار همدلانه كتاب به زندگي مطرودان اجتماع بي‏اندازه تاثيرگذار است چنان‏كه كمتر خواننده‏اي ممكن است از خواندن برخي از بخش‌هاي كتاب سخت متاثر نشود. نكته آخر آنكه تعدد شخصيت‌ها - كه در بسياري از داستان‌هاي جنايي همچون تكنيكي براي پنهان‏كردن شخصيت قاتل به كار مي‏رود- در زمستان مومي ديده نمي‌شود، شايد از آن رو كه آنچه در اين رمان خواندني از درجه اول اهميت برخوردار است موشكافي انگيزه‏ قتل‏ها و مباحث فلسفي، اخلاقي و روان‏شناختي مرتبط به آن است. زمستان مومي صالح طباطبايي، در چارچوب قراردادهاي ژانري كلاسيك، داستان بسيار پركششي را با پرسش‏هايي نامتعارف و تازه روايت مي‌كند.  
اين كتاب امسال از سوي نشر روزنه منتشر شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون