• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3180 -
  • ۱۳۹۳ شنبه ۲۵ بهمن

گفت‌وگو با هوفر حقيقي، به بهانه نمايشگاه آثارش در نگارخانه مهروا

بازمي‌گرديم؛ نه آنچنان كه بوديم

  حافظ روحاني /  مجموعه جديد آثار هوفر حقيقي را ديگر نمي‌توان به مانند آثار ديگرش عكس ناميد، در مجموعه «زمان‌لرزه» عكس بهانه و ماده خامي است براي ساختن آثاري كه قرار است يك تجربه شخصي و خصوصي را به مفهوم زمان و طبيعت پيوند بزند. به اين ترتيب است كه خاطرات شخصي هنرمند و خاطرات زمين لايه‌لايه روي يكديگر را مي‌گيرند تا تصويري از حيات بشري شكل بگيرد. هوفر حقيقي بعد از مدت‌ها آزمودن فضاهاي شهري اين‌بار به سراغ تجربه‌اي جديد رفته است. به بهانه اين نمايشگاه با او گفت‌وگويي كرديم كه مي‌خوانيد.

  در نوشته نمايشگاه توضيحاتي مي‌دهي كه ايده اين نمايشگاه بر اساس تبديل عكس سفرها به آثار هنري بود، آيا واقعا مجموعه بر مبناي همين فكر شكل گرفته؟

عكس سفر يك ويژگي دارد كه ما به آنها رجوع و از آن سفر ياد مي‌كنيم، خاطرات را مرور مي‌كنيم و بعد كه لپ‌تاپ را مي‌بنديم، يا كامپيوتر را خاموش مي‌كنيم، انگار آن عكس‌ها هم خاموش مي‌شوند و كارايي‌شان را از دست مي‌دهند. من خيلي دوست داشتم تا به اين عكس‌ها يك بازدهي ثانويه‌اي بدهم و از آنها كاربري ديگري بكشم. هدف اصلي‌ام اين بود كه يكسري لوح درست كنم كه مثل سفرنامه باشند يعني اولي مربوط به فلان سفر و ديگري مربوط به سفري ديگر. ولي وقتي جلوتر رفتم به اين نتيجه رسيدم كه اين عكس‌ها مي‌توانند، صرفا بازگو‌كننده يك سفر نباشند. آنها را در كنار هم قرار دادم، با هم قاطي‌شان كردم تا چيزي شبيه يك سفرنامه براي خودم بشوند. با اضافه كردن تعدادي عناصر زيبايي‌شناسانه مثل سياه و سفيد كردن‌شان، يا اضافه كردن عناصر بصري‌اي كه خودم اضافه نكرده بودم نوعي سفرنامه تخيلي يا جعلي از آنها ساختم. هدف اصلي و ماده خام اوليه عكس‌هاي سفر بود و اين فكر كه چه كار مي‌توانيم بكنيم تا اين عكس‌ها خاموش نشوند.

  اگر فكر اوليه به اين سادگي بوده، پس احتمالا فكرها در مسير و روند كار شكل گرفته كه مثلا اول آنها را در كنار هم مونتاژ كردي يا آنها را به شكل‌هاي مختلف چيدي؟

شكل‌هاي اوليه اين تصاوير خيلي فرمال بود. در دو، سه تاي اوليه‌اي كه درست كردم و چيزي جز شكل برايم مهم نبود يعني يك تجربه فرمي كه ماده خامش عكس‌هاي سفر بود. من چندين بار سعي كردم تا براي آن كارها چيزي بنويسم، پنج، شش مدل نوشتم و هر كدام را كه نگاه مي‌كردم حذف مي‌كردم، در حالي كه اين نوشته‌ها متفاوت و بعضا متضاد هم بودند. در آنجا بود كه فهميدم ايده اين كار هنوز براي خودم به وضعيت خودآگاه نرسيده. من قصد داشتم تا اين كارها را همان موقع نمايش بدهم ولي فكر كردم كه بايد صبر كنم تا اين روند تكميل شود، درست است كه ممكن است هنرمند از بعضي چيزها در اثر خودش آگاه نباشد ولي نه ديگر به اين حد. زمان گذشت و كار به اينجا رسيد كه من براي نمايشگاهم وقت گرفتم، يك سال پيش از زمان برگزاري‌اش. در اين يك سال اين روند تبديل ناخودآگاه به خودآگاه خيلي سريع‌تر انجام شد.

  يعني تا آن موقع همه‌چيز خام بود، فقط مي‌دانستي كه قرار است كاري با آنها بكني، ولي نمي‌داني چه كاري؟

حتي بعضي‌ از كارها تمام شده بود و زيبايي بصري هم داشت، به همين شكلي كه الان هست، با جزييات كمتر. كارها يكسري تصوير بودند، زيبا و دكوراتيو بودند و لزوما معناي خاصي را منتقل نمي‌كردند، ولي با كنار هم قرار دادن آنها بود كه خودم شروع كردم به كشف روابط بين‌شان. سفر چيزي است كه هر كس مي‌تواند با آن همذات‌پنداري كند، ديدم كه با همنشيني اين عكس‌ها كنار هم يكسري «داستانك»هايي به وجود مي‌آيد كه لزوما ابتدا و انتها ندارند و قرار نيست كه هيچ معناي مشخص و عيان و معلومي را منتقل كنند. وقتي نظر دوستان نزديك و استادهايم را مي‌گرفتم، مي‌گفتند كه چشم در اين كارها مي‌چرخد و بيننده مي‌تواند با تماشاي آنها تخيل كند ولي در يك سال اخير بود كه من عناصر بصري زيادي را به اين كارها و حتي كارهاي قبلي اضافه كردم كه باعث شد تا وضعيت براي خودم خودآگاه‌تر شود ولي هنوز شايد بخشي را ندانم كه چه كار كرده‌ام.

  خودآگاه يعني فكر زمان و لايه‌هاي زمين شكل گرفت؟

بله. اين مجموعه اسم نداشت و چندين اسم عوض كرد. من روي اسم خيلي حساسم و دوست دارم كه بخشي از مفهومي را كه مي‌خواهم منتقل كنم، كه شايد در كار به يك شكل بيان شده، در اسم هم حتما نمايش داده شود. با اسم‌هاي مختلف ور رفتم و آخر به «زمان‌لرزه» رسيدم. شنيدن اين اسم، نخستين چيزي كه به ذهن متبادر مي‌كند زمين‌لرزه است، يك بازي كلامي بود، ولي بعد فكر كردم چقدر با آنچه در ذهن من بود، همخواني دارد و من در وضعيت خودآگاه از بيان كردنش عاجز بودم و نمي‌توانستم كه به شكل نوشته توضيحش دهم. «زمان‌لرزه» كليدي شد و دري را به روي من باز كرد كه فهميدم دارم چه كار مي‌كنم: اينها قطعات زمين‌اند كه روي هم لغزيده‌اند و چون هر مكاني يك زمان دارد، پس زمان هم دارد مي‌لرزد. با اين اسم عناصري خودآگاهانه به كار اضافه شد، هم بر منطق تركيب‌بندي و هم منطق محتوا به كارها اضافه شدند: مثل دايناسور، مثل مجسمه عيسي مسيح مونته‌ويدئو، مثل مجسمه آزادي وسط يك بيابان، مثل آن شاتل فضايي كه ميموني دارد از آن فاصله مي‌گيرد.

  اسم‌هاي قبلي چه‌ها بودند؟

يكي‌اش «زنگ‌ها براي چه كسي به صدا درمي‌آيند»، مدتي گذشت، خيلي از اين اسم خوشم نيامد، بعد از مدتي اسم ديگري به ذهنم رسيد كه از جمله انگليسي‌‌اش اسم فارسي‌اش به ذهنم آمد: «Come From Heaven»، «از بهشت آمده» يا «از بهشت برگشته». باز كمي با اين اسم ور رفتم، با چند دوست مشورت كردم و سبك سنگين كردم تا اينكه به «زمان‌لرزه» رسيدم. «زمان‌لرزه» اسم كتاب كرت وونه‌گات است، من اين كتاب را خيلي وقت پيش خوانده بودم، وقتي دوباره به آن رجوع كردم، ديدم كه كلي از ايده‌ها و فكرها از آن كتاب به من منتقل شده بوده، بدون اينكه بخواهم الزاما در كارها به آن كتاب ارجاع بدهم، فهميدم كه خيلي از عناصري كه وونه‌گات در كتاب اشاره مي‌كند مثل شرح دنياي مدرن كه دارد به كدام سمت مي‌رود به كار خودم شبيه است. من اين را نوشته نمايشگاه ذكر نكردم، ولي براي خودم يك جور اداي دين به وونه‌گات هم بود.

  نوشته نمايشگاه اشاره مي‌كند كه ما در نهايت قرار است به طبيعت برگرديم، به اصل خودمان.

قرار است برگرديم به طبيعت و به اصل‌مان ولي نه با شرايط قبل. در واقع جمله آخر نوشته نمايشگاهم اين بود كه: «انسان دوباره به طبيعت بازخواهد گشت، ولي اين‌بار نه او همان آدم قبلي است و نه ما.» به شكلي در لايه ديگري دارد يك رابطه عاشقانه را هم بيان مي‌كند كه عشقي شكست خورده و دوباره متصل مي‌شود، ولي شرايط ديگر، شرايط قبلي نيست. اين عشق را من به عشق مادرزمين، زمين به انسان در نظر گرفتم كه اين دو زماني عاشق و معشوق يكديگر بودند و داشتند با آرامش با همديگر سازش مي‌كردند، ولي هرچه جلوتر آمد انسان دچار تشويش‌ها و مشكلات قرن 19 و 20 شد، صنعتي شدن و هزاران چيز ديگر. اينها باعث شد كه انسان هرچند دوباره به طبيعت برمي‌گردد، ولي اين‌بار ديگر مثل دفعه قبل نيست، اين‌بار برمي‌گردد به يك طبيعت سياه و سفيد كه شايد همان نما و جلوه را داشته باشد، ولي چون خودش آنقدر در آن دخل و تصرف كرده كه اصل را از بين برده.

  كارها به همين تعداد بود، اثري در روند كار حذف شد؟

كارها همين تعداد بودند و يكي يكي درست شدند، انتخاب از بين چند تا كار وجود نداشت. هشت تا كار بود كه يكي هم در حدود سه ماه مانده به نمايشگاه اضافه شد. البته كارها نه تا بود، يكي را حذف كردم و يكي ديگر درست كردم و شد نه تا كار. يعني يك كار كاملا به كاري ديگر تبديل شد.

  چون به نظر مي‌رسد كه در بعضي از كارها تصاوير شخصي‌تر هستند، ولي در تعدادي تصاوير رويايي‌تر و خيال‌انگيزتر مي‌شوند. يعني انگار از يكجا به بعد ديگر خيلي به عكس‌هاي خودت وفادار نبودي؟

در كارهاي قديمي‌تر حتما وفادارتر هستم و تعداد لايه‌هاي استفاده شده در هر فتومونتاژ كمتر است، اولي‌ها حدود 10 تا 15 عكس هستند كه با هم مونتاژ شده‌اند، ولي در نمونه‌هاي جديدتر 30 تا 35 عكس با هم مونتاژ شده‌اند. در كارهاي اوليه خاطره‌ها بيشتر هستند تا در كارهاي جديدتر. ولي خودم هم آگاه بودم كه اين كارها دارند به يك سمت ديگر مي‌روند، ولي سعي كردم كه خيلي جلويش را نگيرم چون چهار سال طول كشيده بود، فكر كردم كه زماني كه بر اين كارها گذشته جز اين كار است. اين را هم در جايي توضيح ندادم، ولي جلوي اين تغييرات را نگرفتم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون