تغيير هميشه ممكن است
محسن آزموده
يكي از باورهاي قالبي رايج در ميان ما كه بسيار هم تكرار ميشود، اين است كه شخصيت آدمها در سنين كودكي شكل ميگيرد و هر چه آدمي از اين سن و سالها دورتر ميشود، خميرمايه وجودش متصلبتر ميشود، به گونهاي كه در دهه سوم به سختي بتوان فردي را دگرگون كرد و در ميانسالي و پيري چنين تحولي محال است. اين تحويل يا فروكاستن تربيتپذيري انسان به سالهاي كودكي و نهايتا نوجواني او اين پرسش را پديد ميآورد كه پس نقش اراده و اختيار انسان چه ميشود؟ اگر اصل و اساس و بنياد آدمي در سنيني كه او كمترين نقشي در ساختن شخصيت خودش را دارد، پايهريزي ميشود، پس چرا فرد بايد كماكان بخواند و ببيند و تجربه كند و ياد بگيرد؟ به خصوص كه انسان دستكم تا سالهاي آغازين كهنسالي كه جسمش به دليل كهولت، فرتوت و ناتوان ميشود، معمولا در اوج توان تصميمگيري و انتخابگري به سر ميبرد. فيلسوفان اما در برابر اين جبرگرايي مستتر و پنهان، قيام ميكنند و بر نقش عقل و اراده در برابر جبر زمينه و زمانه اصرار دارند. آنها عميقا بر امكان تغيير و تحول تاكيد دارند و بزرگترين شاهد مثالشان نيز خودشان هستند. بسياري از فلاسفه بزرگ در طول حيات فكريشان دگرگونيهاي اساسي را تجربه كردهاند و در بنياديترين انديشههايشان بازنگري كردهاند. براي مثال ايمانوئل كانت فيلسوف شهير آلماني، در دهه چهارم زندگياش بهطور جدي درگير پرسشهاي ديويد هيوم، فيلسوف انگليسي شد. به گونهاي كه به تعبير خودش از خواب جزمي بيدار شد و در طول قريب به 10 سال بنياد فلسفهاي را بنا گذاشت كه تاريخ انديشه بشري را عميقا دگرگون ساخت. كساني كه با تاريخ زندگي بزرگان آشنايي دارند، ميدانند كه اين دست تحولات اساسي در همه ابعاد زندگي يك انسان امكانپذير است و اينهمه نشانه آنكه تغيير هميشه ممكن است و چنان نيست كه فكر كنيم، مسلوبالاختياريم و نقشي در زندگي خود ايفا نميكنيم.