سرودههايي تازه از هومن ربيعي
يك
فراغت از عشق در هفت پرده
نه اينكه فكر كني
تقريباً يا حدوداً
احتمالاً يا تساهلاً
ارفاقاً يا اضطراراً،
نه!
كاملاً و دقيقاً
تماماً و قطعاً
تحقيقاً و يقيناً
من دانا نيستم،
زيرا به زيبايي دل بستم
دو
به خودم پشت كرده ام
دارم مدام حرف ميزنم
پشت سرش صفحه گذاشته ام
رفتهام داخل كُتاش تمام و كمال؛
بگذار تا فراموش كنم نام كوچكش را
خاطرات خط خورده از خاطراتم را
بگذار وداع كنم براي آخرين بار:
تمام سهم من از شاعري،
گم كردن تو بود، اي پُر معنا!
در شلوغي كلماتي كه به هم نميرسند،
معلق در هوا
سه
از آن روزي كه
بليطِ يكسره گرفتي به مقصدِ هميشه
ديگر هيچ به تو فكر نكردم حتي يك لحظه
باور كن عينِ حقيقت را مينويسم
تنها اتفاقي كه فرو افتاد اين بود:
روز و ساعت و دقايقِ رفتنت
مبداء تاريخم شد:
قبل از تو
بعد از تو
چهار
بربطِ ناگهان
بر بيسرانجام
در ثانيههاي ناتمام
داستاني تازه آغاز ميكند:
يادت هست نغمهاي را كه هميشه
روي منظرههاي روياي ما راه ميرود؟
هيچ شعري از من نميتراود
آنجا كه تو ايستادهاي به سكوت!
نام تو را با تمام جهان به اشتراك گذاشتم
كه از تمام بودها تنها تو مانده بودي
در كنار جادهاي ابدي
بي هيچ چمداني
پنج
از كوتاهي فرصت نيست
تقصير عقربهها نيست
هميشه در ميمانيم
در انتخاب كلمات
براي گفتن حالات...
اي پرستو!
پاييز را كجاي جهان ميگذراني
كه هر بهار دوباره
با بوي عشق بر ميگردي؟
شش
جايي كه فراموشت كنم
پيدا نميشود خلوت!
كجا با هم نرفتهايم
بروم يادت نباشد؟
نه انگار، آنجا هم نيست
ميداني كه يادها كم نيست...
حالا ديگر همين است:
تهران بيتو
شهر كوچكي
براي گم شدن
هفت
ميخواستم بيشتر صدايت كنم به نام
كمتر توانستم بگريزم از دام سكوت
كمتر توانستم كام بگيرم از كلام؛
ميخواستم بيشتر نگاهت كنم خيرهتر
كمتر توانستم پلك بگشايم
از خمارِ غيبت تو؛
ميخواستم بيشتر ببويمت
با تمام نفس
كمتر توانستم حبس كنم
هواي تو را در اين قفس...
همه قصه همين بود
اي عصاره شعر
اي بهانه مهر
هر قدر بيشتر خواستمت، كمتر داشتمت