بوق نزن!
احمد آوازه
(اي كه از كوچه معشوقه ما ميگذري)
بچه خوابيده، برو، وقت سحر بوق نزن
قرص خواب پدرم تازه اثر كرده در او
تا سحر ناله زد از درد كمر، بوق نزن
يك زن حامله در آنطرف كوچه ماست
پا به ماه است و پر از خوف و خطر، بوق نزن
تو كه راننده آژانسي و بسيار شريف
مشتري را نكن اينگونه خبر، بوق نزن
گر چه تكريم پدر بر همه واجب شده است
بابت عرض ارادت به پدر بوق نزن
شب دامادي خود، گرچه خودم هم زدهام
تو ولي اي گل من، شاهپسر! بوق نزن
تيم محبوب شما برده، مبارك باشد
شادماني كن و از جات بپر، بوق نزن
بستهاي بار سفر را، به سلامت، اما
نيمهشب آمدي از سير و سفر، بوق نزن
توي اين عصر پر از تكنولوژي، تا پسرت
بگشايد سر شب روي تو در، بوق نزن
جان من شعر مرا توي ترافيك نخوان
به تهِ قصه رسيديم، دگر بوق نزن