• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4132 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۱ تير

مي‌خواهيم بخشي از آلودگي بصري باشيم، يا يك آفريننده؟

احمدرضا دالوند

سال 1376 به اتفاق شادروان عليرضا فرهمند و تعدادي همكار جوان، دفتري دست و پا كرده بوديم و به كار توليد تحريري و كليه مراحل گرافيكي و فني چندين نشريه يا بهتر بگويم بولتن و مجلات داخلي اصناف و برخي ادارات و سازمان‌ها مشغول بوديم.

بودن در كنار عليرضا فرهمند بودن غنيمتي تكرارنشدني بود كه در همان روزها هم به آن آگاه بودم و قدر لحظه لحظه‌اش را مي‌دانستم. هنگامي كه فرهمند به كنفرانس «اسلام و جهان غرب» در نيكوزيا دعوت شد، گويا در آنجا ديداري با شمس‌الواعظين داشته و بنا بر قول فرهمند، شمس‌الواعظين به او مي‌گويد كه قرار است روزنامه‌اي‌ راه بيندازند و از پيرمرد مشورت مي‌گيرد و دنبال چند اسم، از جمله من نيز بوده‌اند و به فرهمند مي‌گويد از فلاني هيچ خبري ندارم، مي‌خواهم به همكاري دعوتش كنم، كه فرهمند ماجراي همكاري ميان ما را مي‌گويد. پس از اينكه فرهمند به تهران آمد روزي به من گفت عده‌اي مي‌خواهند روزنامه جديدي راه بيندازند و از من خواسته‌اند دعوت‌شان را به اطلاع تو برسانم. و نام شمس‌الواعظين را گفت كه من را به ياد كيهان دوران اوايل انقلاب و مجله كيان انداخت. به فرهمند گفتم تا حالا نه با هيچ روزنامه‌اي كار نكرده‌ام، سال‌هاست فقط با ماهنامه‌ها همكاري داشته‌ام. همين «ژورناليسم اصناف» ما را بس! اما شادروان فرهمند كه بعد از سال‌ها دوري از «روزنامه» بد جوري هيجان كار در روزنامه و تجديدفراش مجدد با كار روزنامه‌نگاري داشت. پاسخ داد كه اين سوابق شما تا حد زيادي اجتناب‌ناپذير بوده، چراكه دهه شصت، دهه ماهنامه بود، و حالا كه گشايشي در رواج روزنامه حاصل شده چرا بايد پرهيز كرد؟ و افزود خودش هم سال‌هاست كه در هيچ روزنامه‌اي كار نكرده، اما وسوسه شده با اين روزنامه جديد كار كند. اعتراف مي‌كنم ديدن شوق مردي كهنه‌كار مثل عليرضا فرهمند، من را نيز وسوسه كرد.

براي آغاز، همه‌چيز فكر شده و برنامه‌ريزي شده بود. دو ماه قبل از انتشار گروه جمع شد، وظايف و اختيارات نيز تعريف شد. دفتر هم كه يك ساختمان ويلايي بود با استخري كوچك در حياط، كه هر بعدازظهر بدون استثنا توسط سردبير آبياري مي‌شد و تراس طبقه دوم و آشپزخانه وسيع همكف نيز كه به تدريج به بهترين جا براي نوشتن و فكر كردن بچه‌هاي تحريريه تبديل شد و البته يك تحريريه كوچك و كم‌جمعيت. من هم به عنوان مدير هنري روزنامه، اتاقي كوچك داشتم ميان پاسيو و اتاق معاونين سردبير حسين قندي و مسعود شهامي‌پور. طراحي روزنامه در همان اتاق و در بيخ گوش سردبير و سايرين انجام شد. يادم هست روزهايي كه داشتم براي بيلبورد روزنامه براي نصب در معابر عمومي شهر طراحي مي‌كردم، مرحوم كاوه گلستان براي فيلمبرداري از شكل‌گيري نخستين روزنامه جامعه مدني ايران با گروهي از همكاران اروپايي‌اش به دفتر روزنامه آمده بودند؛ وقتي به اتاق من وارد شد و كارهاي انجام شده را ديد، به من گفت كه اولين فريم فيلمش را از روي مونيتور من مي‌گيرد و من هم با زوم روي بخشي از طراحي بيلبورد و نمايش مرحله به مرحله طرح، تا ديده شدن كامل آن با او همفكري كردم و هرگز يادم نمي‌رود كه كاوه به هيجان آمد و از همان جا يك دوستي خاطره‌انگيز ميان ما شكل گرفت. وقتي «قواعد استاندارد بصري1» روزنامه را كه در همان مدت قبل از انتشار طراحي كرده بودم، نشانش دادم به من گفت: اين كار تازه‌اي‌ است اي كاش دوستان مقاومت نكنند و بپذيرند.

زمان به سرعت گذشت و ما به انتشار نخستين شماره نزديك شديم. مي‌دانستم كه دشوارترين شماره روزنامه، نه نخستين شماره، كه دومين شماره است. مدت‌ها دورخيز كرده بوديم كه نخستين شماره را دربياوريم؛ اما براي دومين شماره فقط يك نيمروز وقت داشتيم. در چنين فرآيندي كار مدير هنري با همه اعضاي روزنامه متفاوت است. يعني سرعتي كه لازمه كار تحريريه است در ساختارسازي بصري صفحات روزنامه جواب نمي‌دهد. من بايد با تاني ظرفي را مي‌ساختم كه به نحو احسن مظروف را در خود جا دهد. به ويژه كه از ابتدا چارت حرفه‌اي استاندارد آن طور كه در روزنامه‌هاي اروپايي رايج است، در رسانه‌هاي ما به طور كامل وجود نداشته است.

از همان ابتدا در انتخاب ميان صفحه‌آرايي دستي و كامپيوتري بگو مگو‌هاي زيادي داشتيم. من طرفدار كامپيوتر بودم، اما سردبير، همكار سابقش در روزنامه كيهان را براي امور فني روزنامه دعوت كرده بود كه از كامپيوتر سردرنمي‌‌آورد. اين مدير فني قديمي، خواهان صفحات دستي بود و با اختيارات زيادي كه از طرف سردبير داشت هم به ما كمك مي‌كرد و هم مروج نوعي سليقه بود كه از زيبايي‌شناسي رسانه‌اي و «ارتباطات بصري2»، هيچ نمي‌دانست. او كه از گرافيك هيچ نمي‌دانست به راحتي در صفحه اول روزنامه دخالت مي‌كرد. مي‌خواهم بگويم، صفحه اول روزنامه جامعه، برخلاف ايده‌هاي من و بنا برسنت غيراصولي «پركردن صفحه بدون در نظر گرفتن قدرت بصري تيتر و عكس» به محل تاخت و تاز مسوول امور فني تبديل شده بود. او با مشتي تيتر و عكس به آتليه مي‌آمد و ساختار صفحه را به ميل خود و نه بر اساس دستورالعمل تدوين شده من، تعيين مي‌كرد. به طوري كه در همان ايام به «طراحي مجدد3» اغلب «صفحات اول روزنامه» در آتليه شخصي‌ام ناگزير شده بودم، انتشار اين طراحي مجدد صفحات اول و آنچه چاپ شده است، مي‌تواند بيانگر اين دو نكته مهم باشد:

1) «قدرت نمايش بصري تيتر» و «خوانش همزمان آن» به آداب «ديدن» و انتقال «فرهنگ بصري» توسط رسانه‌ها به مرد مخاطب.

2) كجاي دنيا يك مديرهنري پس از پايان كار شاق روزنامه تا اوايل شب، به منزل مي‌رود و تا پاسي از شب به اجراي مجدد صفحه‌اي مي‌پردازد كه در مناسبات خام و تعريف نشده رسانه‌اي دچار شلختگي و بي‌سليقگي شده است؟ تازه من دارم درباره روزنامه جامعه حرف مي‌زنم كه هنوز هم الگوي گرافيك رسانه‌اي است.

باري، وقتي كار را به دست گرفتم خيلي زود دريافتم كه ژورناليست ايراني در آن زمان، درك بصري‌اش يا درحد قالب بصري كيهان و اطلاعات؛ يا در حد قالب بصري ايران و همشهري است. روزنامه جامعه هيچ يك از اين الگوها نبود. من بنا بر تخصصم اين قالب‌هاي منسوخ بصري را تجزيه تحليل كرده و تكليف خود را مي‌دانستم. اما عادات كهنه در پذيرش «فرم روزنامه» به طور ناخودآگاه هنوز در ذهن دوستان ما رسوخ داشت.

اين پرسش از ارباب جرايد هنوز هم پرسيدني است كه: وقتي رسانه‌اي را طراحي مي‌كنيم، آيا مي‌خواهيم بخشي از آلودگي بصري باشيم، يا يك آفريننده؟

پانوشت:

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون