• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4132 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۱ تير

غير آن نتوانم گفتن

 

 

در دو نوبت پيشين در كار واكاوي مقاله هشتم فيه ما فيه بوديم و اين نوبه اين مقاله را به پايان مي‌بريم. گفتيم كه مولانا در نقد علماي زمان خودش، آنها را به داشتن علم نامفيد متهم مي‌كند و مي‌گويد اگر علم آنها را «در آتش اندازي اين همه نماند، ذاتي شود صافي از اين همه. نشانِ هر چيز كه مي‌دهند از علوم و فعل و قول، همچنين باشد و به جوهر او تعلق ندارد.» اين سخن مولانا را اگر در پرتو فراز پاياني مقاله هشتم فيه ما فيه ببينيم، معنايش اين مي‌شود كه علماي واجد علم غيرمفيد، زندگي اصيل ندارند و علم و فعل و قول آنها، ربطي به جوهر آنها ندارد. يعني پندار و كردار و گفتار آنها، فاقد اصالت است. اما فاقد اصالت يعني چه؟ يعني امري كه برخاسته از جوهر و بنياد وجود آدمي نيست و - به قول معروف - قلابي است. مولوي در فراز سوم مقاله، بر اين معنا مهر تاييد مي‌زند؛ چراكه در وصف تفاوت يا برتري خودش بر «علماي اهل زمان» مي‌گويد: «من مرغم، بلبلم، طوطي‌ام. اگر مرا گويند كه بانگ ديگرگون كن نتوانم، چون زبان من همين است، غير آن نتوانم گفتن. به خلاف آنكه او آوازِ مرغ آموخته باشد، است، او مرغ نيست، دشمن و صياد مرغان است. بانگ و صفير مي‌كند تا او را مرغ دانند. اگر او را حكم كنند كه جز اين آواز آوازِ ديگرگون كن تواند كردن، چون آن آواز بر او عاريت است و از آنِ او نيست، تواند كه آوازِ ديگر كند. چون آموخته است كه كالاي مردمان دزدد از هر خانه قماشي نمايد. » معناي كلام مولانا روشن است. او مي‌گويد من حرف خودم را مي‌زنم چراكه غير آن نتوانم گفتن؛ اما علماي زمانه‌اش بانگ و صفير مي‌كنند تا ديگران آنها را مرغ و بلبل و طوطي پندارند اگرچه في‌نفسه چنين نيستند و چون سخن‌شان اصالت ندارد، اگر آنها را حكم كنند كه سخني ديگر ساز كنيد، چنين توانند كردن.

واژه «صياد» كه مولانا در وصف علماي فاقد علم مفيد به كار برده، كاملاً گوياست. صياد در پي شكار است. عالِم طالبِ مشتري نيز همچو صيادي است كه مستمع را مرغ مي‌پندارد؛ پس بايد حرفي بزند كه مخاطب را خوش آيد؛ چنانكه صياد بانگي سر مي‌دهد كه آن مرغ را خوش‌ آيد و مرغِ بي‌خبر از حقيقت امر نيز، به دامش درآيد. كنه كلام مولانا اين است كه عالِم اصيل علمِ خودش را عرضه مي‌كند و عالم متقلب، فروشنده است؛ هم از اين رو علمي را عرضه مي‌كند كه كار و بارش بي‌مشتري نماند. مولانا در مثنوي چنين علمي را علم تقليدي هم مي‌داند: علم تقليدي بود بهر فروخت/ چون ببينيد مشتري خوش برفروخت. يعني علم تقليدي براي فروختن به ديگران است و اگر مشتري ببيند، گل از گلش مي‌شكفد! از اين حيث، از منظر مولانا، اكثر علما و استادان دانشگاه، علمي را اندوخته‌اند تا آن را بفروشند و معيشت و منيت‌شان را با آن تامين و ارضا كنند. و علم اكثر اين افراد، علم تقليدي است؛ البته نه به اين معنا كه علم‌شان حاصل تحقيق نيست، بلكه به اين معنا كه علم آنها ربطي به حقيقت وجودشان ندارد.

علم تحقيقي، از نظر مولانا، چنين وصفي دارد: «مشتري علمِ تحقيقي حق است». و به همين دليل، «دايماً بازار او در رونق است. » مولانا در مذمت علم تقليدي و مشتري‌طلبي عالمان واجد علم تقليدي مي‌گويد: علم تقليدي و تعليمي است آن/ كز نفور مستمع دارد فغان/ طالب علم است بهر عام و خاص/ نه كه تا يابد از اين عالم خلاص/ علمِ گفتاري كه آن بي‌جان بود/ طالب روي خريداران بود/ اين خريداران مفلس را بهل/ چند باشد شادي يك مشت گل.

بنابراين، مولانا كلاً علم حاصل از تعليم را مصداق علم تقليدي مي‌داند؛ و كسي كه چنين علمي دارد، به ناچار در پي مشتري است براي عرضه كالايش و به تبع آن، رونق گرفتن دنيايش. اگر سخن مولانا فقط ناظر بر نقد آن گروه از عالماني بود كه سخنان مشتري‌پسند مي‌گويند آنچه براي‌شان اصالت دارد، نه ارايه كالاي فكري مرغوب (يا آنچه حقيقت مي‌پندارند) بلكه از دست نرفتن مشتريان و خريداران است، راه همدلي با نقد او بر عالمان باز بود؛ اما مولانا هر گونه علم تعليمي را مصداق علم تقليدي مي‌داند و چنانكه نوبت پيشين از او نقل كرديم، معتقد است دفتر صوفي سواد و حرف نيست/ جز دل اسپيد همچون برف نيست/ زاد دانشمند آثار قلم/ زاد صوفي چيست؟ آثار قدم.

چنين ديدگاهي، هيچ آبي در آسياب دانش نمي‌ريزد. اينكه بگوييم علم تقليدي و تعليمي، از فراري شدن مستمعان در فغان است، اگرچه سخن حقي است، ولي از اهميت علم تقليدي (يعني همين علمي كه در نهادهاي آموزشي سنتي و مدرن آموزش داده مي‌شود) نمي‌كاهد. اگر همين علم تقليدي نبود، هيچ پيشرفت و تمدني در زندگي بشر حاصل نمي‌شد.

وانگهي، اگر فيزيكدان فاضل و فرهيخته‌اي مثل ماكس پلانك را با فلان صوفي بي‌سواد پشمينه‌پوش مقايسه كنيم، چه حجتي در دست داريم تا ماكس پلانك را تحقير كنيم و آن صوفي را تجليل؟ بساط تقليد در تصوف هم به تمامي دامن گسترده بود و بسياري از صوفيان، اعراض از دنيا خرج جلب دنيا مي‌كردند. يعني بسياري از بزرگان تصوف هم طالب روي خريداران بودند و از شادي يك مشت گل، مسرور و مبتهج مي‌شدند. مريدبازي، كه آفت تصوف بود، يكي از علل اساسي‌اش چيزي نبود جز اشتياق اقطاب تصوف به خريداران مفلس.

از قضا خود مولانا هم خيلي از مريدان را همواره در كنار خود داشت و خود او نيز از نفور مستمع بيزار بود. چنانكه مي‌دانيم، مولانا مثنوي را در جمع مريدانش مي‌سرود. او مي‌گفت و آنها مي‌نيوشيدند و مي‌نوشتند. گاه مريدي يا مستمعي حوصله‌اش سر مي‌رفت و چنانكه بايد مشتري سخنان مولانا به نظر نمي‌رسيد. يعني اعراض و نفوري نسبت به كلام مولانا نشان مي‌داد و از شنيدن حكايت‌هاي او ملول مي‌شد. وقتي مستمع ملول مي‌شد، مولانا هم دامن رغبت را از دست مي‌داد و مي‌گفت: ‌گر هزاران طالب‌اند و يك ملول/ از رسالت بازمي‌ماند رسول/ اين رسولان ضمير رازگو/ مستمع خواهند اسرافيل‌خو.

نيك پيداست كه مولانا نيز به جد طالبِ مستمع و مشتري مشتاق بود. يعني حتي اگر بپذيريم فيزيك مدرن مصداق علم تحقيقي است و داستان‌هاي صوفيان برآمده از علم تحقيقي، باز مولانا و ماكس پلانك در اين ويژگي مشترك بودند كه هر دو در مقام ارايه دانايي‌شان، شنونده مشتاق و مجذوب را خوش داشتند و از نفور مستمع به فغان مي‌آمدند يا دست كم دلسرد مي‌شدند.

خلاصه اينكه، نكته‌هاي نيكوي مولانا به جاي خود، اما تقسيم‌بندي علم تقليدي و علم تحقيقي، فقط به درد تحقير علم و دانش مي‌خورد. علاوه بر اين، بسياري از آنچه مولانا رذائل عالم علم تقليدي مي‌داند، در كار و بار عالمان علم تحقيقي هم مشهود بوده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون