لزوم تغيير نوع نگاه
به ادبيات مهاجرت
امير مهنا| درباره مفهومي به نام«ادبيات مهاجرت» حرف و حديث فراوان است. اولين موردي كه به محض شنيدن اين گونه ادبي پر طرفدار در ايران ميشنويم اين است كه يك نويسنده مهاجر، به محض خروج از مرزهاي كشور ديگر آن توش و توان لازم براي خلق آثار ادبي را از دست ميدهد و اگر هم به نوشتن اصرارداشته باشد، اثري توليد خواهد كرد كه به مذاق مخاطب خوش نخواهد آمد. منظور اين است كه فعالان ادبي در ايران، بيش از هرمورد ديگر در اين رابطه، به نيمه خالي ليوان نظر داشتهاند و در مواجهه با آثار نويسندگان مهاجر، به كارهايي توجه داشتهاند كه از سر سياستورزي و نگاه يكسويه نوشته شدهاند.
اگر اهل تدقيق و تحقيق پيرامون اين گرايش ادبي باشيم، بيگمان درخواهيم يافت كه ازميان دهها كتاب منتشر شده نويسندگان ساكن ديگر كشورها، هستند كارهايي كه از زاويههاي مختلف قابل توجهند و ميتوان رگههاي موثر از همگاميشان با رشد ادبيات داستاني در داخل كشور را مشاهده كرد.
نكته جالب توجه درميان كارهاي درخشان نويسندگان بزرگ در سرتاسر جهان اين است كه بخش قابل توجهي ازآنها، ازسوي نويسندگاني پديدآمدهاند كه به اشكال مختلف در كشور خود نبودهاند. اين دسته ازآثار كه اتفاقا در زمره بهترينهاي ادبي به شمار ميروند و موفق به دريافت جوايز ادبي معتبر هم شدهاند و در زادگاه نويسنده هم طرفدار دارند، حامل اين پيام هستند كه هر نويسنده مهاجر، ضرورتا عنادي با وطن خود و مردم خود ندارد و به قول معروف، دست سرنوشت او را ازجايي به جاي ديگر پرتاب كرده است.
با گشتي ساده در بازار كتاب درمييابيم كه بسياري از آثار پدپدآمده در حوزه ادبيات، به قلم نويسندگاني پديدآمدهاند كه در كشور زندگي نميكنند و درونمايه آنها هم چيزي به جز دغدغههاي نوشتن به عنوان يكي از راههاي شناخت خود و ديگران نيست.
به نظر ميرسد زمان آن فرا رسيده كه به مفهوم مهاجرت و ادبيات مهاجرت، كمي مهربانانهتر نگاه كنيم و همه آثار پديدآمده در اين زمينه را با يك چوب نرانيم.