• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4156 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۸ مرداد

آن وقت، من بورخسم

اسدالله امرايي

«مادر مي‌گويد براي‌مان ماشين بگيرند. مي‌گويد بايد هر‌چه سريع‌تر برگرديم خانه. صدايش تكانم مي‌دهد. محيط اطراف را احساس مي‌كنم. مي‌خواهم جلوش را بگيرم اما زبانم بند آمده و اختيار تنم با من نيست. خاله مي‌گويد براي ناهار برويم خانه پاپا. مي‌گويد كل فاميل جمع‌اند.

مادر نمي‌خواهد به آن خانه برود، آن هم حالا كه خانم كوچك و پاپا رفته‌اند. مي‌گويد تحمل آن همه خاطره را ندارد. مي‌گويد تا همين جا برايش كافي است. هرچه اصرار مي‌كنند نمي‌توانند مادر را به ماندن راضي كنند. منصور مي‌رود كه براي‌مان ماشين بگيرد.

من صداي فرياد پرندگان را به‌وضوح
مي‌شنوم. جهان را برداشته است. سوار ماشين كه مي‌شويم منصور خم مي‌شود و دستش را از كنار من كه صندلي عقب نشسته‌ام دراز مي‌كند و چيزي به راننده مي‌دهد. تمام.»

عطيه عطارزاده رمان «راهنماي مردن با گياهان دارويي» را نوشته كه نشر چشمه در مجموعه كتاب‌هاي قفسه قرمز نشر چشمه است كه چاپ ششم آن به بازار آمده است. كتاب‌هاي قفسه قرمز چشمه، داستان‌هاي ساختارگرا، جريان گريز و ضدژانر را دربرمي‌گيرند. اين كتاب نخستين اثري است كه از عطيه عطارزاده خوانده‌ام و پيش از اين كاري از او
نخوانده بودم.

رمان داستان زندگي دختر جواني است كه در پنج سالگي، بر اثر فرورفتن گل عاقرقرحا در چشمانش، بينايي‌اش را از دست
داده است.

او كه حالا 17 سال است رنگ دنيا را نديده، از تجربه‌هايش، از ادراك خاص نابينايان، از بوها و صداها براي ترسيم دنياي پيرامونش بهره مي‌گيرد.

هرچند چشمانش نمي‌بيند، در خانه‌اي همراه مادرش، در كار خشك كردن، تركيب و آماده‌سازي گياهان دارويي كار مي‌كند. نابينايي او باعث شده قواي ديگرش تقويت شود.

اين رمان ۲۳ فصل دارد كه هر فصل را نويسنده با عنوان پرده مشخص كرده است. نويسنده جايي از رمان به فكر مي‌افتد كه چرا بورخس نيست.مگر نه اينكه بورخس هم از شكم مادر بورخس به دنيا نيامده و بعدا
بورخس شده:

«هروقت گرفتار افكار دردناكي مي شوم كه مثلا چرا بورخس نيستم و تا كي بايد عمرم را صرف جدا كردن برگ رازقي از ساقه و كوبيدن گل در هاون كنم، ياد اين حرف مادر مي‌افتم كه اگر ياد بگيرم معناي همين كارهاي كوچك را بفهمم، زندگي حقيقي يا همان چيزي كه روحِ ساري در جهان مي‌نامدش، درونم به راه مي‌افتد. ديگر مهم نيست بورخس باشم يا نباشم. حتي اگر ساعت‌ها بي‌حركت گوشه‌اي بنشينم، در بودنم روي زمين و حتي كوبيدن رازقي در هاون، در روحي شريكم كه بورخس هم بخشي از آن است و آن وقت، من بورخسم».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون