• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4159 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۲ مرداد

نگاهي به نمايش «خداحافظ باغ آلبالوي من»

فروتر از انتظار مخاطب تئاتر شهر

محسن آزموده

نمايش «خداحافظ باغ‌آلبالوي من» نخستين تجربه رسمي سارا مخاوات در مقام كارگردان در تالار سايه مجموعه تئاتر شهر، شب‌هاي پاياني خود را سپري مي‌كند. نگارنده در مقام مخاطب عمومي تئاتر، شبي موفق به تماشاي اين نمايش شد كه با وجود گرماي كشنده و ازدحام مخوف اين شب‌هاي محوطه پارك دانشجو، كار با تاخيري
20 دقيقه‌اي آغاز شد، به دليل مشكلي فني كه طبيعتا تماشاچيان نبايد در جريان آن قرار بگيرند! كل نمايش، كمتر از 50 دقيقه به طول انجاميد، بازنمايي ساده و سرراست جهان خصوصي زني تنها و وازده. عنوان نمايش، اشارتي آشكار به واپسين شاهكار جاودانه آنتون چخوف دارد، زوال آرمان‌ها و اميدهاي يك طبقه، در نتيجه تغيير و تحولات سياسي و فرهنگي و اقتصادي جامعه كه در از دست شدن باغ آلبالو و تخريب و ويرانگي محتوم آن به نمايش درمي‌آيد. منتها اينجا باغ آلبالو، به فضاي تاريك و بسته و نمور و به‌هم‌ريخته اوهام ذهن زني افسرده و شكست‌خورده دلالت دارد كه در آن دو شبح نماينده آرزوها و خيال‌هاي او هستند و تخيلات و آرزوهاي او را بازي مي‌كنند.

در طول نمايش اين دو پرهيب (سايه) با يكديگر صحبت مي‌كنند، شوخي مي‌كنند، مي‌خندند، گريه مي‌كنند، قهر مي‌كنند و دعوا مي‌كنند. آنها تنها بازماندگان ذهن خسته و ملول زن هستند كه از همه‌جا وامانده و تنها در سر خيال مهاجرت را مي‌پروراند؛ اگرچه به تلخي مي‌بيند كه تمام درها بسته است و راهي به رهايي متصور نيست. در ميان گفت‌وگوها پاي دو شخصيت زن شناخته‌شده در تاريخ ادبيات اروپايي به ميان مي‌آيد: اسكارلت اوهارا، زن زيبا و سركش و جسور و عمل‌گراي رمان بربادرفته اثر ماندگار مارگارت ميچل و اما بوواري، زن فريبنده و سودايي و عاشق‌پيشه و بي‌وفاي رمان مشهور مادام بوواري، اثر جاودان گوستاو فلوبر. از زبان دو شبحي كه نماينده پرسوناهاي متفاوت زن اصلي هستند، جملات اين دو شخصيت به گوش مي‌رسد. شايد اشاره‌اي به نهفتگي ويژگي‌ها و خصايل اسكارلت اوهارا و اما بوواري، در شخصيت زن داستان. منتها اگر اسكارلت اوهارا، با تكيه بر استعدادها و توانمندي‌هايش مي‌توانست بر مشكلات فائق آيد و اگر اما بوواري، در كامجويي‌‎هايش؛ ولو در نيمه نخست رمان، موفق بود، شخصيت اصلي «خداحافظ...»، تنها به زنجموره و ناله كردن كفايت مي‌كند و در مورد او از پيروزمندي‌هاي ولو مقطعي خبري به گوش نمي‌رسد و رخدادي به ديده نمي‌آيد.

در سراسر كار، با غرولند و زاري‌هاي آدمي مواجه هستيم كه بيش از آنكه منكوب و محتوم محيط بيروني باشد، گرفتار تار عنكبوت‌ها و گيروگرفت‌‎هاي دروني خودش است و كارگردان و نويسنده، بر خلاف دو شاهكار پيشين، در بازنمايي اين فروبستگي‌ها نيز ناموفقند تا جايي كه مخاطب درنمي‌يابد چرا بايد تماشاچي بدبختي‌هاي زني باشد كه يك زندگي معمولي، گيرم با اندكي مشكلات كه بالاخره در زندگي همه هست، داشته و دارد و حالا مدام غرغر و شكايت مي‌كند و از ناكامي‌هايش سخن مي‌گويد؛ به بيان روشن‌تر شخصيت اصلي نمايش- دست‌كم در اين مخاطب - هيچ احساس همدلي و همدردي‌اي را بر نمي‌انگيزد و بيننده را مجاب نمي‌كند كه با رنج نه چندان دردناك و بسيار خصوصي‌ او، كه خيلي هم خاص و متفاوت نيست، همذات‌پنداري كند. فراموش نكنيم كه در روزگاري زندگي مي‌كنيم كه آدميان به دلايل مختلف و صدالبته انضمامي، در شرايطي بسيار وحشتناك و تلخ فقر و فلاكت و جنگ و قحطي و بيماري زندگي مي‌كنند و همه ما هر روزه، در معرض صدها خبر موحش و دردناك هستيم و بنابراين دليل ندارد ميان اين همه مصيبت، ساعتي را به تماشاي ضجه‌هاي بي‌مورد زني ماليخوليايي اختصاص دهيم كه خودش هم نمي‌داند چه مي‌خواهد و دست آخر هم با گرته‌برداري ناقص و ساده‌انگارانه‌اي از بزرگ‌ترين شاهكارهاي تاريخ ادبيات، حقيرانه‌ترين راه‌حل را برمي‌گزيند؛ گويي كارگردان و نويسنده فراموش كرده‌اند از چه محيطي به سالن تاريك تئاتر قدم گذاشته‌اند و شايد لازم است دست‌شان را گرفته و از پله‌هاي زيرزمين چارسو و سايه بالا برد و از ايشان خواست چشمان‌شان را باز و اطراف را دقيق نگاه كنند؛ به عبارت ديگر، مشكل اصلي نمايش «خداحافظ باغ آلبالوي من» با وجود تلاش قابل احترام كارگردان و عوامل، متن و اجراي ضعيف آن است كه آن را از سطح اثري در شأن و اندازه يكي از اصلي‌ترين و قديمي‌ترين سالن‌هاي نمايشخانه ملي ايران فروتر مي‌برد و اين پرسش بي‌پاسخ را به ذهن تماشاچي متبادر مي‌كند كه چطور اثري در حد و اندازه‌ يك نمايش دبيرستاني، اجازه يافته در اين سالن اجرا شود؟! البته فضاي تئاتر ملي، متعلق به همگان است و اتفاقا خيلي خوب است كه اين روزها كه عموم نمايشخانه‌‎هاي خصوصي با زدوبندهاي مرسوم و با انگيزه‌هاي اقتصادي، به آثار بازاري اختصاص يافته، فضاي تئاتر ملي، از آثار مستقل و جوان و كمتر شناخته‌شده حمايت كند. اما اين بدان معنا نيست كه هيچ متر و معياري براي اختصاص يك سالن به يك كار، در نظر گرفته نشود.

بدون شك هنرمندان جوان نمايش «خداحافظ باغ آلبالوي من» بسيار زحمت‌كشيده‌اند و از اين حيث، كارشان درخور تقدير است، اما بد نيست پيش از به صحنه در آوردن آن در تئاتر شهر، آن را در سالن‌هايي چون تالار مولوي براي مخاطبان محدودتر به نمايش آورند تا با نقاط قوت و ضعف خود بيشتر آشنا شوند. در اين صورت انتظار مخاطبي عامي چون نگارنده نيز كه در سالن سايه، شاهد آثار به‌يادماندني هنرمندان مستقل و باتجربه بوده، برآورده مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون