فروشنده اصغر فرهادي كمي عقبتر از بهترينهاي كارنامه او
جسيكا كيانگ
ترجمه: حسام نصيري
براي نااميديها و سرخوردگيهاي كوچك اما چندوجهي كه سرچشمه شكافهاي ترميمناپذير روابط هستند، روايتگري بزرگتر از كارگردان ايراني، اصغر فرهادي، نيست. چهار فيلم آخر او «چهارشنبهسوري»، «درباره الي»، «جدايي» و «گذشته» همگي به طريقي زناشويي سازشكارانه را موردبررسي قرار داده و ظرفيت خيرهكننده فرهادي براي رديابي پيامدهاي امري كه به طرز غيرقابلباوري روزمره است را ثابت كردهاند. دردي كه پاسخ داده نشد، يك دروغ مصلحتي خيرخواهانه، تلفن فراموششده، بهاينترتيب كه با منطقي دقيق و ساعت گونه داستان را به سمت نقاط اوج خارقالعادهاي سوق ميدهند كه هم اجتنابناپذير و هم غيرمنتظرهاند. آخرين فيلم او «فروشنده» كاملا تابع همين الگوست اگرچه بيشتر به گسست ميپردازد تا به جدايي، درباره خردهشيشهاي است كه در يك ازدواج، مغاكي ميگشايد كه خود نمايانگر شكافي عميق در جامعه ايراني است. اما با اينكه فيلم پر از كنايه و داراي بافتاري غني است، فرهادي تصميمهايي ميگيرد كه نهايتا «فروشنده» را از مرتبه جهانشمول و بزرگِ بهترينهاي كارنامهاش عقب ميكشد. فيلم بهاندازه همه آنچه فرهادي تاكنون ساخته باصلابت و گيراست اما به نحوي كوچكتر است. خردهشيشه مورداشاره همان افافي است كه بيتامل زده ميشود و دري كه بهراحتي نيمهباز رها ميشود. در سكانس افتتاحيه خارقالعاده آپارتمان عماد و همسرش رعنا به خاطر آسيبي كه عمليات ساختماني همسايه به پي آن وارد ميكند رو به خرابي ميگذارد و تركهاي مهيب ناگهان سراسر ديوارها و در امتداد راهپله پديدار ميشوند و آن دو بهاجبار ازآنجا نقلمكان ميكنند. عماد روزها معلمي است محبوب دانشآموزانش و شبها بازيگري است كه در كنار رعنا در اقتباسي بومي از «مرگ فروشنده» نقشآفريني ميكند.
مبهم رها كردن واقعه تصميمي است كه براي تشديد تنشهاي قصه گرفتهشده است و تماشاگر را در ترديد به قابلاعتماد بودنِ رعنا رها ميكند. اما بعد از گشايشي بيطرفانه كه در آن تساوي نسبي رابطه آنها به نمايش گذاشته ميشود كشيده شدن به سمت پرسپكتيو عماد تا حذف پرسپكتيو رعنا خيلي آزارنده نيست و به نقاط عطف نسبتا ژنريكي ميانجامد. در تمام اين مدت تئاتر روي صحنه است. آنچه به طور متناوب مركز توجه قرار ميگيرد توازي اجراهاي شبانه و خط داستاني فيلم است كه درست مثل اثر آرتور ميلر شامل دو صحنه مجزاست كه در آنها همسران به شوهرهايشان التماس ميكنند سركار نروند. استعاره نمايشي بر وسعت تفسير فيلم ميافزايد و فرهادي دقت دارد بين طراحي صحنه و فضاي داخلي فيلم تقابل بصري ايجاد كند تا اين توازيها را شفاف سازد. درواقع تمام يكسوم پاياني فيلم در خانه قديمي رو به خرابي عماد و رعنا رخ ميدهد. حتي وراي آن ايده اجرا درملأعام بهخوديخود غامض است به خصوص توسط يك زن در فرهنگي به بازدارندگيِ فرهنگ ايران كه در آن خطر حرف مردم (كه چندين بار در فيلم استفاده ميشود) از خطر خشونت و پيگرد قانوني ويرانگرتر است. تعجبي در كار نيست كه آنها با آخرين باقيمانده وسايلشان در آپارتمان قديمي در قابي بسته ميشوند كه يادآورِ «شرم» اينگمار برگمان است. حتي وراي درونمايه شرم و تحقير «فروشنده» فيلمي درباره بياعتمادي و ترس مردان نسبت به زنان است؛ بحث اين است كه فرهادي در ارايه ديدگاهش با كنار زدن رعنا مقصر محسوب ميشود (و اين بهخصوص جاي حسرت هست چراكه كاراكتر رعنا آنگونه كه عليدوستي به تصوير ميكشد يكي از درخشانترين و چشمنوازترين نقشِ اولهاي زن در آثار فرهادي است) كه موفق ميشود ديدگاه مردسالارانه را حتي وراي توان فرهادي كاملا از درون نقد كند. به همه اينها تكيهبر خاص بودن نگرشهاي فرهنگي و اجتماعي ايران مدرن را بيفزاييد و آنوقت آموزههاي فيلم فروشنده از درخشندگي و قابللمس بودن بهترينهاي كارنامه او فاصله ميگيرد. با همه اينها از تجربه قصهگويي مهيج و چابك فرهادي ميتوان لذت وافري برد بهگونهاي باورپذيرتر و منسجمتر از فيلم نااميدكننده «گذشته»، حتي وقتيكه داستان پيچيدگي تارعنكبوتي بيشتري مييابد او توانايي خارقالعادهاي دارد براي نشاندن امر دراماتيك در واقعيت با صحنههايي بسيار ساده در حد بيرون پريدن نان از تُستر يا قژقژ پنجرهاي شكسته. در بهترين صحنه فيلم يك وعده شام در مجموعهاي از اظهارنظرهاي سرسري و نگاههايي كه بين آنها ردوبدل ميشود از لذتي مختصر به يك رسوايي مهلك ميرسد. اينجا لحظهاي است كه ما را به ياد فرهادي بيرقيب «جدايي» و «درباره الي» مياندازد. ناظري عميقا انسانگرا بر دلشكستگيهاي جهانشمول و قابلدرك كه يكشب بر سر يك ظرف ماكاروني اتفاق ميافتد و هرگز تمام نميشود.