• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3748 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۸ بهمن

پدر

آرش عباسي نمايشنامه ‌نويس

بابا... صدام رو مي‌شنوي بابا؟... معلومه كه نمي‌شنوي. ولي با اين حال من بايد باهات حرف‌ بزنم... دارم فكر مي‌كنم همين حالا چند نفر توي دنيا تصميم گرفتن حرفاشون رو به پدر يا مادرشون بزنن؟ يا چندتا پدر و مادر دارن حرف هاشون رو به بچه‌هاشون مي‌زنن. من همين حالا مي‌خوام به ياد بيارم آخرين چيزي كه ازت توي ذهنم مونده چيه؟درست همين حالا كه بزرگ‌ترين امتحان زندگيم رو بايد بدم مي‌خوام باهات حرف بزنم. نمي‌دونم مي‌دوني اينجا كجاست يا نه. اما فقط اينو بدون كه براي رسيدن به امروز خيلي سختي كشيدم. برام ساده نبود. براي هيچ‌كس ساده نيست اما فكر مي‌كنم براي من بيشتر از همه سخت بود... . راستش نمي‌دونم چرا الان كه فقط چند دقيقه تا مسابقه مونده دارم باهات حرف مي‌زنم. معمولن ميگن اين لحظات نبايد به چيزي فكر كرد. يا لااقل به چيزايي كه ذهن رو درگير مي‌كنه نبايد فكر كرد. اما من سال‌هاست كه مي‌خوام حرفم رو بهت بزنم ولي نميشه... هر بار انگار خجالت مي‌كشم فكر مي‌كنم نبايد اين حرفا رو بهت بزنم، فكر مي‌كنم تو تقصيري نداشتي، با اين حرفا فقط تو رو مقصر نشون ميدم در صورتي كه شايد خيلي چيزا دست تو نبوده. براي همين توي اين سال‌ها هيچ‌وقت به زبون نياوردمشون... مدام انداختمشون به يه فرصت ديگه، يه جاي ديگه، يه روز ديگه. يه جورايي داشتم در مي‌رفتم از گفتن شون از طرفي هم هميشه دلم خواسته بهت بگم... . مي‌دوني، من يادم نمي‌ياد آخرين بار كي و كجا تو رو ديدم. نمي‌دونم آخرين تصويري كه ازت دارم دقيقن مال چه وقتيه. مي‌دونم كه فقط ده سالم بود. اون موقع باور نداشتم هر رفتني ممكنه برگشتي نداشته باشه... . درسته آخرين تصوير ازت رو يادم نمي‌ياد اما در عوض نخستين‌باري كه حس كردم نيستي رو خوب يادمه. از مدرسه برگشته بودم و رختخواب خالي تو توي اتاق پهن بود و خودت نبودي. الان فقط اين تصوير توي ذهنمه؛ يه رختخواب خالي. حتي يادم نيست آخرين بار همون روز صبح قبل از رفتن به مدرسه ديدمت يا شبش قبل از خوابيدن... بارها بهش فكر كردم اما چيزي يادم نمونده. فقط يادمه ظهر كه برگشتم رختخواب تو خالي بود. يادمه يه نفر كه الان يادم نيست كي بود بهم گفت تو رو بردن بيمارستان چون حالت باز بد شده بود... دوباره همون سر دردها اومده بود سراغت ولي سخت‌تر از هميشه... درست از اين لحظه به بعد نبودن تو شروع شد و تا الان ادامه داشته... . حالا كه خيلي از اون سال‌ها گذشته. حالا كه من بزرگ شدم بايد حرفي رو كه سال‌ها دوست داشتم بهت بگم رو بگم. منو ببخش بابا ولي مي‌خواستم بهت بگم... اگه تو اينقدر زود نرفته بودي من الان آدم ديگه‌اي بودم. من الان آدم موفقي‌ام. خيلي موفق. جايي‌ام كه خيلي‌ها آرزوش رو دارن. همين لحظه حداقل چشم يه كشور به منه كه برم روي تُشك اما... اما باز بايد بگم اگه اينقدر زود نرفته بودي من آدم ديگه‌اي بودم... مسخره‌اس ولي... . خيلي خوراكي‌هايي كه توي بچگي آرزوشون رو داشتم خورده بودم... اگه تو اينقدر زود نرفته بودي خيلي جاها رو ديده بودم خيلي سفرها رو رفته بودم. خيلي چيزها رو پوشيده بودم. حتا خيلي كتاب‌ها رو خونده بودم. اگه تو اينقدر زود نرفته بودي شايد من آدمي بودم كه بلد نبود داد بزنه بلد نبود بشكونه بلد نبود زور بگه... . من هنوزم از همه معلم‌هايي كه اول مهر نخستين سوال‌شون شغل پدرامون بود متنفرم... اينا همه براي اينه كه تو يه موقعي رفتي كه نبايد مي‌رفتي... يادمه اون موقع‌ها مي‌گفتن تو رفتي پيش خدا ولي من هيچ‌وقت نمي‌فهميدم خدا چه كاري ممكنه با تو داشته باشه؟ گرفتن تو از من و برادر و خواهرام چه كمكي مي‌تونست به خدا بكنه؟ مگه خدا نمي‌دونست ما چقدر به تو نياز داريم؟ مگه خدا نمي‌دونست ما نبودنت رو ممكن نيست هيچ‌وقت فراموش كنيم. پس با تو چه كاري داشت كه تو رو برد پيش خودش؟ نفهميدم، نفهميدم هيچ‌وقت نفهميدم... . با اين حال مي‌خوام بگم يه پدر هميشه يه پدره، با چشم‌هاي يه پدر، با دست‌هاي يه پدر، با بوي يه پدر... مي‌دوني بابا من فكر مي‌كنم يه پدر هميشه يه پدره، يه پدر شجاع يه پدر ترسو، يه پدر فداكار يه پدر دزد يه پدر دروغگو... حتا يه پدر غايب... . يه پدر ممكنه هر جور پدري باشه ولي مهم اينه كه اون براي بچه‌هاش هميشه يه پدره و هميشه يه پدر باقي مي‌مونه... . آخرين حرفي كه مي‌خوام بهت بگم اينه كه دلم برات تنگ شده بابا. من هنوز مي‌تونم پشت سر آدم‌هايي كه مدل سيگار تو رو مي‌كشن ساعت‌ها راه برم و تو رو ببينم كه دستم رو گرفتي و ميگي هيچ‌وقت خيال رفتن نداري... ... الان دارن اسمم رو صدا مي‌زنن. منم بايد برم روي تشك. فقط يه چيزي مي‌خوام بگم... گوشه سمت چپ سالن چون ديدش خوب نيست هميشه خاليه، توي مسابقه هرجا كم آوردم اونجا رو نگاه مي‌كنم. لطفن اونجا بشين... ... اونجا باش و به جاي همه سال‌هايي كه نبودي تشويق كن. حتا صداي دست زدن تو با همه چند هزار نفري كه توي سالن هستن فرق داره... اونجا باش چون من اونجا رو نگاه مي‌كنم... دوستت دارم بابا... دوستت دارم بابا.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون