• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3787 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۳۱ فروردين

درباره «آفتاب‌دار»، نوشته احمد هاشمي

داستان زندگي آدم‌هاي متوهم

سعيد كاويان‌پور

 

«آفتاب دار» به اذعان پشت جلدش، ماجراي آدم‌هايي است كه با قاعده خودشان زندگي مي‌كنند؛ آنها از خيالات‌شان تصوري واقعي دارند. آرزوهاشان آنقدر دور از دسترس شده كه به خيالش پناه آورده‌اند. همگي توهم دارند؛ رحيم، همه قيافه‌ها را آشنا مي‌بيند و از همه قيافه‌هاي آشنا مي‌ترسد. مدام بو مي‌كشد و از اين طريق آدم‌ها را به‌ خاطر مي‌آورد. مسيرش را از روي بو پيدا مي‌كند. رضا، فقط خوره فيلم نيست؛ زندگي را بازي مي‌كند. وقتي حس مي‌گيرد و ديالوگ فيلمي را مي‌گويد انتظار دارد طرف مقابل پا به‌پايش بازي كند. جوري در قالب شخصيت رضا موتوري فرورفته كه مي‌خواهد انتقامش را بگيرد. نگران تنهايي عباس قراضه است كه بعد مرگ رفيقش كسي را ندارد. بس كه با قهرمان فيلم بيليارد‌باز همذات‌پنداري كرده، باورش شده بازنده به دنيا آمده و با اين بهانه روي شكست‌هاي زندگي‌اش سرپوش مي‌گذارد. يدي احساس مي‌كند دايم تعقيب مي‌شود، حتما ماموري كمين‌ نشسته و الان است گشت نيروي انتظامي آژير بكشد. اسد خيالاتي هم شك ندارد يكي حقش را خورده، هر روز توي اداره‌اي پرسه مي‌زند و دنبال مقصر مي‌گردد.
اين توهم‌ها به خودي خود زيان‌بار نيستند. زماني مشكل‌ساز مي‌شوند كه ديگر به كار تسكين دردها نمي‌آيند. در آن شرايط فرد مبتلا ناچار است خيالاتش را به ديگران بقبولاند.
آدم‌هاي اين داستان، خيال پولدارشدن دارند. وقتي اين توهم خدشه‌دار مي‌شود به كلاهبرداري رو مي‌آورند. شركت‌شان تعطيل شده، كلي بدهي دارند ولي كماكان مصرند خودشان را پولدار جابزنند. ناكامي عشقي رحيم هم از همين سنخ است. همه عمر از وابستگي فرار كرده، ترسيده به كسي دل ببندد و طرف رهايش كند با اين حال خودش را عاشقي تمام‌عيار مي‌داند و اصرار دارد اين توهم را به يارش ثابت كند: «پاي كاري ايستادم كه مي‌دانستم از اول اشتباه است. خواستم تا ته‌خط با تو باشم. كدام ته خط؟ مي‌دانستم ته اين خط اين است كه مي‌روي، يكي منتظرت است.‌گيريم كه جدا شده باشي. خودت گفتي كه يك چيزهايي هيچ‌وقت از ياد آدم نمي‌رود. تو يكي را داشتي كه هميشه به يادش باشي، حالا من هم يكي را دارم.»
اين قبيل انتظاركشيدن براي رضا ناموسي است؛ يكي را مي‌خواهد كه اگر 20 سال ول كرد و رفت، طرف منتظرش بماند و آنقدر از او مطمئن باشد كه نپرسد اين مدت كجا بوده و با آغوش باز پذيرايش باشد. مدام روياش را فرياد مي‌زند بلكه توجه ديگران جلب شود. اما وقتي مي‌بيند توي باور رضا موتوري تنهاست، به پيرمردي دم موت پناه مي‌آورد تا جاي عباس قراضه‌ قالبش كند.
اين‌ها، واكنش آدمي تشنه است. سرابي كه مي‌بيند هيچ دليلي بر وجود آب نيست. بايد پيش برود تا با حقيقت روبه‌رو شود. آدم‌هاي آفتاب ‌‌دار، تا ته‌خط مي‌روند. از اتفاق، دست خالي نمي‌مانند، از تنهايي درمي‌آيند. صحنه مكاشفه پاي درختي است كه به طرح روي جلد كتاب ارجاع مي‌دهد؛ رگه‌هاي باريك نور از ميان برگ‌ها رد شده و لابه‌لاي سايه درخت، روشنايي باز كرده. رحيم را ياد اصل و نسبش مي‌اندازد.
«آفتاب درختي. آفتاب دار. پدربزرگ من هم آفتاب‌دار بوده، راهش را از هر منفذي پيدا مي‌كرده. حالا يه مدت كوتاهي هم شغلش آفتابه‌دار بوده...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون