• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3905 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۳ شهريور

نگاهي به «آينه‌هاي روبرو» به كارگرداني محمد رحمانيان

زندگي لب مرز مرگ

مرجان فاطمي

قصه از يك آتش‌سوزي شروع مي‌شود. يك آتش‌سوزي مهيب در ساختماني كه زنان روسپي و تنها و واپس زده جامعه را در خودش جا داده است. ساختمان مي‌سوزد و زناني كه روح و احساس و آبرو را مدت‌هاست پشت در گذاشته‌اند و آن‌سوي ديوارهاي اين ساختمان پناه گرفته‌اند زير دست و پاي معترضان فساد، سياه و كبود مي‌شوند، برخي مي‌گريزند و برخي مي‌سوزند. «نزهت» يكي از همين زنهاست؛ زني فريب‌خورده و خسته كه بهرام بيضايي در نمايشنامه «آينه‌هاي روبرو»، او را از جمع ساير اين زن‌ها جدا مي‌كند و وارد قصه‌اش مي‌شود. دختر هجده ساله ته تغاري، يك معلم خوشنام كه قرار است همين روزها سر سفره عقد بنشيند اما... يك مرتبه حساب و كتاب دنيا تغيير مي‌كند. او پاسوز برادر زنداني خود مي‌شود و كل زندگي‌اش از هم مي‌پاشد. نزهت با خيال نجات برادر زنداني، به تله كثيفي كه تيمسار نقشه‌اش را كشيده پا مي‌گذارد و رو دست مي‌خورد. برادر كشته مي‌شود و لكه ننگي كه به دامان نزهت مانده پدرش را دق‌مرگ مي‌كند. نزهت از عالم و آدم مي‌بُرد. با حس عميق انتقام روزگار مي‌گذراند، هر روز در خيالش بارها تيمسار را مي‌كشد و با هر بار كشتن او، خودش هزار بار مي‌ميرد. نزهت ساخته و پرداخته بيضايي همين زن درب و داغان است؛ يكي از هزاران زني كه بدون آرمان و هدفي از پيش تعيين شده، پاي‌شان ناخواسته به دنياي سياست باز شد و از همان جواني، قرباني سياست‌هاي كثيف حاكم شدند و در مرز مرگ و زندگي، روزها و شب‌ها و دقيقه‌ها و ثانيه‌هاي‌شان را كشتند. بيضايي، قصه نزهت را از نقطه اوج شور و شوق جواني روايت كرد و او را تا عمق درماندگي و نابودي رساند و محمد رحمانيان، دو روي سكه زندگي نزهت را به بهنوش طباطبايي سپرد.  نقطه اوج بازي طباطبايي درست همان نقطه شروع است. زماني كه نزهت با سرووضعي آشفته و خراب، از ميان زن‌هاي بيرون آمده از پشت حصارها دنبال راه فرار است. هر كاري مي‌كند و به هركسي رو مي‌اندازد تا باقيمانده همين روح و جسم ناتوانش را حفظ كند. طباطبايي در قامت نزهت شكست خورده، با دست‌هاي لرزان، موهاي آشفته و لباس‌هاي پاره، به دست و پاي مردي ساده و تنها چنگ مي‌زند و التماس مي‌كند: «نذار منو بكشن.» اين آينده سياه همان دختر جوان و شادابي است كه رحمانيان در فيلم روي پرده، نمايش مي‌دهد. دختري با موهاي بافته شده و لباس‌هاي رنگ به رنگ كه از دنيا چيزي بيشتر از همين اتفاق‌هاي خوشايند روزمره نمي‌خواهد. روي پرده دختر با هيجان مي‌خندد، چشم‌هايش برق مي‌زند و با لباس‌هاي چيندار، روزهاي منتهي به مراسم عقد را مي‌گذراند. اين طرف، روي صحنه تئاتر، همان دختر، سال‌ها بعد داخل كافه‌اي نشسته و از گذشته پر رنج مي‌گويد و سيگار دود مي‌كند. تفاوت اين دو نقش، رفته‌رفته با گذشت زمان كمتر مي‌شود. طباطبايي رفته‌رفته تغيير حالت مي‌دهد. لبخند نزهت رفته‌رفته رنگ مي‌بازد، رنگ از صورتش مي‌رود، لطافت و آرامش جاي خودش را به آرايش غليظ و رنگ‌هاي تند مي‌دهد اما جاي اندوه در صورتش ثابت مي‌ماند. نزهت روي پرده از يك جايي به بعد مي‌شكند و طباطبايي اين شكست و زخم عميق را به بهترين شكل به نمايش مي‌گذارد. آنجايي كه بغضش مي‌تركد و مي‌گويد: «اگر جراتشو داشتم خودمو مي‌كشتم اما من از قبرستون مي‌ترسم... مي‌ترسم» و اشك‌هايش جاري مي‌شود، عمق انزجار از زندگي را مي‌شود درونش ديد؛ عمق نفرت از وجود خودش. اينكه تنها علت نفس كشيدنش در اين شهر شلوغ، فقط ترس از قبرستان است و نه هيچ چيز ديگر. حالا همين انسان تنها يا همين مرده متحرك، مقابل مردي نشسته كه بدون اينكه بداند، تمام عمر عاشقش بوده. نزهت تنها و سرخورده كه تمام اين سال‌ها حتي يك ستاره در آسمان نداشته، ناگهان با نشانه‌هايي از عشق خيري قناعت روبه‌رو مي‌شود و دوباره ردي از لبخند روي لب‌هايش مي‌نشيند. طباطبايي دوباره تغيير لحن مي‌دهد. كاري مي‌كند كه رگه‌هاي اميد نشسته در جانش را با تمام وجودمان از ديالوگ‌هايش حس كنيم. آخر نمايش وقتي مي‌گويد: «يعني تمام اين مدت، يكي عقب من مي‌گشت؟ يكي رو داشتم و نمي‌دونستم»، انگار خيال همه‌مان راحت مي‌شود، انگار نسيم خنك توي زندگي همه‌مان مي‌پيچد. اينجاست كه دل‌مان مي‌خواهد مرز بين فيلم روي پرده و اتفاقات داخل سن بشكند. حسرت مي‌خوريم كه كاش رحمانيان در حق اين بازيگر جفا نمي‌كرد و جاي فيلم ضبط شده روي پرده، صحنه را براي نمايش گذشته و حال او خالي مي‌گذاشت. فرض كنيد اگر طباطبايي همزمان با نزهت شكسته و خسته، نزهت شاداب جوان را به طور موازي روي صحنه پيش مي‌برد، مي‌شد بازي‌اش را تحسين نكرد؟ هر چند كه او كار سخت‌تر يعني توازن و تعادل بين بازي جلوي دوربين و روي صحنه را به درستي انجام داده و همين يكدستي بازي در دو مديوم مختلف موجب شده تا مخاطب در طول نزديك به دو ساعت و نيم اجرا و رفت و برگشت بين اجراي زنده و تصوير همراهي‌اش با نزهت قطع نمي‌شود و او را گام به گام كه قصه جلوتر مي‌رود مي‌پذيرد و باور مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون