خون اعياني
سيد علي ميرفتاح
يكي، دو هفته پيش در كرگدن پرونده «گربه» درآورديم و هر آنچه درباره اين مسكين خياباني به عقلمان رسيد گفتيم و نوشتيم. چند روز پيش، جوان نسبتا عجيب و غريبي – با عينك و كلاه و توي اين گرما اوركت - به دفتر مجله آمد و گفت اسراري درباره گربههاي خياباني تهران ميداند كه فكر ميكند بايد به ما بگويد.
چايياش داديم و زير باد كولر نشانديم و گفتيم بگو. واقعا اسراري گفت كه گفتنش به شما خالي از لطف نيست... گفت: شاه ايران و خانوادهاش علاقه عجيبي به حيوانات خانگي داشتند و عليالخصوص گربهها را عزيز ميشمردند. از شاهان و اربابان دنيا نيز گربههاي گرانقيمت هديه گرفته بودند. در كاخ سعدآباد گربههايي اشرافي زندگي ميكردند كه هر كدام به قيمت آن روز، صدها هزار تومان قيمت داشتند. علاوه بر اين گربههاي اشرافي نوه، نتيجههاي ببريخان هم در كاخ زندگي ميكردند و نژاد خوب خود را تكثير ميكردند. درواقع دربار آخرين شاه ايران، از حيث سگ و گربه – يعني از حيث خون اشرافي كه در رگ سگ و گربهها بود – در جهان بينظير بود و ارزش مادي اين پتها را كمتر كسي ميتوانست تعيين كند. العهده علي الراوي. درست و غلط اين حرفها پاي همان جواني كه گشته بود و در اين شهر شلوغ ما را پيدا كرده بود. كور كور را پيدا ميكند و دور از جان ديوانه ديوانه را. درواقع سوتهدلاني بوديم كه گرد هم آمده بوديم و براي يكديگر داستانهاي علمي – تخيلي تعريف ميكرديم. رفيق جوان ما فصل دوم داستانش جذابتر از فصل اول بود. گفت وقتي انقلاب شد و همه بزرگان كاخ فرار كردند، كسي به فكر اين حيوانات – عليالخصوص اين گربههاي اشرافي - نبود. وقتي مردم انقلابي و كميتهها به كاخ هجوم آوردند، آنقدري كه دنبال اسناد خيانت پهلويها ميگشتند با سگ و گربهها كار نداشتند. مردم انقلابي حتي در مخيلهشان هم نميآمد كه يك گربه ميتواند صدهزار تومان آن ايام قيمت داشته باشد. تابلوها و فرشها و مجسمهها و از اين قبيل را كمابيش سر در ميآوردند، اما از پت چيزي نميدانستند. سگها را احتمالا بردند به چوپاني و باغباني، گربهها را هم يك لگد زدند و در شهر رهايشان كردند. اين گربهها كه در ناز و نعمت باليده بودند يك شبه از اسب افتادند و خياباني شدند. از اسب افتادند، اما از اصل نيفتادند و بالاجبار در بالاي ديوار و زير پل و داخل جوي آب با گربههاي خياباني وصلت كردند و نژاد خوبشان را پراكنده كردند... رازي كه اين رفيق ما پرده از آن برداشت همين بود كه اگر همه شهرهاي دنيا را بگردي، در هيچ شهري گربههايي به اين زيبايي كه در تهران يافت ميشوند نميتواني پيدا كني. گربههاي پاريس لاغرند، گربههاي لندن بيپشم يا كمپشمند و گربههاي قاهره و طرابلس زرد و موكشيده و بدبختند. اما گربههاي تهران، صدي نودشان، عين ببر زيبا و باوقارند و چشمانشان تلالويي دارد كه هوش از سر مردمان ميپراند. گربههاي تهران را خوب برانداز كني ميبيني خوي اشرافي هم دارند. درست است كه در زبالهها ميلولند اما اولا تميزند ثانيا همين كه سير شوند ديگر نگاهي به سطلهاي آشغال نميكنند. يك دليل اينكه مردم امروز تهران با گربههاي خياباني مهربانتر شدهاند همين است كه اين گربهها با گربههاي قبلي توفير دارند و از حيث زيبايي و خلق و خو نسب از گربههاي نژاده ميبرند... من نميدانم حرف اين دوستمان چقدر درست است، اما خاطرم هست كه چند سال پيش يك گروه شياد گربههاي خياباني را رنگ ميكردند و به اسم پرشين به خارجيها ميفروختند. بالاخره يك قابليتي در اين گربهها بايد باشد كه بشود به اسم پرشين قالبشان كرد. نكته ديگري كه يادم آمد اين است كه غير از گربه باقي اصناف و اشخاص نيز انحصار طبقاتي خود را شكستند و در شهر پراكنده شدند و خون خود را در قوالب جديد تكثير كردند. يعني بعد از انقلاب مسير تكثير و توليد مثل تغيير كرد و زيرها و زبرها درهم آميخته شدند...
اما بايد برگرديم و رد سگهاي دوبرمن و شينلو و ژرمن شيپر دربار را پي بگيريم. بعضي وقتها در دهات، پاي گله يا دم باغ آدم سگي ميبيند كه معلوم است پدربزرگي كاخنشين داشته و خون اعياني در رگهايش ميدود. اينها را اگر مطالعه دياناي كنيم فكر كنم بتوانيم به قيمت گزاف به دنيا بفروشيم...