معرفي كتاب «لذتي كه حرفش بود»
دنياي خواندني يك عكاس
اميرعباس كلهر
«لذتي كه حرفش بود» شش تكنگاري است با عناوين طبيعي، فراموشي، سكوت، خيال، لذت و تن ترسه كه خواندنش شما را غرق در دنياي فكر و رويا ميكند؛ دنيايي كه هر روز در آن مشغول زندگي هستيد، اما به جزييات گوشه و كنار آن اهميت نميدهيد؛ اما «لذتي كه حرفش بود» ذهن شما را متوجه آن چيزهاي جزيي كه تاثيرگذار و جذاب هستند، ميكند. كتاب را پيمان هوشمندزاده نوشته و در هر قسمت از كتاب درباره اتفاقات و احساساتش نسبت به موضوعات مختلف روايتهايي را ثبت كرده است. هوشمندزاده از آن آدمهاي پركار است كه براي كارش هميشه وقت گذاشته است. او كه در رشته عكاسي به صورت حرفهاي فعاليت كرده است، دستي هم در نوشتن دارد و تا به حال چندين مجموعه داستاني منتشر كرده است؛ «شاخ»،«هاكردن» و «وقت گل ني» از ديگر مجموعههاي داستاني او هستند. عكاسها خوب ميبينند چرا كه بايد لحظهها را ثبت كنند. حالا عكاسي را تصور كنيد كه در اين كار حرفهاي است و بهترين لحظهها را ثبت ميكند و وارد دنياي نوشتن شود. ببيند و بعد هم به سادهترين شكل ممكن آنها را كشف و براي ديگران روايت كند. اين اتفاق در اين كتاب افتاده است و دنياي عكاسي با روايتهاي نويسنده پيوند خورده است و هوشمندزاده اين كار را به بهترين شكل ممكن در 102 صفحه اين كتاب انجام داده است؛ به بيان ديگر عكس و دنياي عكاسي در كتاب به وضوح نمايان هستند. كار عكاس ثبت كردن است و هوشمندزاده در اين كتاب هم ثابت كرده كه نه تنها عكاس حرفهاي است بلكه در نوشتن هم حرفهاي ميتواند عمل كند و لحظههاي روزمره هر روز ما و خودش را ميتواند ثبت كند و بعد ما خوانندهها با خواندن آن روايت متوجه شويم كه در فلان لحظه چه اتفاقات جزيي در گوشه و كنار زندگيمان افتاده است. نويسنده خودش در توضيح كتاب گفته است كه «لذتي كه حرفش بود، توضيح واضحات است.»
نثر «لذتي كه حرفش بود» ساده و روان است كه لذت خواندن كتاب را دو چندان ميكند و چه خوب كه در روزهايي كه سرانه مطالعه كتاب در كشورمان پايين است و اكثر افراد هم درگير شبكههاي اجتماعي و پيامرسان هستند، متني روبهروي آنها براي خواندن گذاشته شود كه از كتاب دوري نكنند بلكه با خواندن آن مشتاق باشند كه به صفحه بعد و درنهايت انتهاي كتاب برسند.
توانايي روايت خاطرات از آن چيزهايي است كه همه دوست دارند آن را به خوبي انجام دهند اما در اكثر مواقع نميتوانند اما هوشمندزاده در اين كتاب به خوبي خاطراتش را براي شما روايت كرده؛ خاطراتي كه شما هم بخشي از آنها را تجربه كردهايد اما ساده از كنار آنها گذشتهايد در حالي كه نويسنده به خوبي آن سادگيها را ثبت كرده و آنها را شكافته است. نويسنده در كتاب به افراد مختلفي اشاره ميكند و از خاطراتش با آنها ميگويد. يكي از اين افرادي كه به او اشاره ميكند بهمن جلالي است؛ عكاس سرشناس ايراني كه در سال 1388 فوت كرد. او روايتي از نخستين ديدارش با بهمن جلالي نوشته است و اتفاقاتي كه بعد از آن برايش ميافتد. نويسنده از خانواده و دوران نوجواني و جواني خود روايتهاي خواندني نوشته است. هوشمندزاده در جاهاي مختلفي از كتاب به پدرش اشاره كرده است. روايتهايي كه بعضي از آنها تاريخي و بعضي هم احساسي هستند. در بخشي از كتاب نوشته است: «درست بعد از انقلاب و درست در اوج گيرودارهاي آن روزها، يك شب پدرم چمدان سنگين عكسهايش را از زير تخت بيرون كشيد و يك قيچي خواست. در چمدان را باز كرد و همه گذشتهاش به روز شد. سه نفري پشت ميز نشسته بودند و چهارنفري هم عقبتر ايستاده. ميز پر از شيشه بود، پر از استكان. پدرم آن وسط بين آنهايي كه ايستاده بودند، دستش را روي شانه دونفري كه كنارش بودند گذاشته بود... قيچي كل ميز را حذف كرد، سهنفري را كه نشسته بودند، يكي از دستهاي پدرم بهعلاوه دونفري كه همان سمت بودند. از آن عكس، يك عكس دو نفره ماند. تمام نشانهها از بين رفت. تمام شبهايي كه در كافهها گذرانده بود، فراموش شد. تمام ميزهايي كه پر از بطري و استكان بود بريده شد. تمام دوستاني كه بودنشان مزاحم بود قيچي شدند.»
در مجموع اگر اهل روزمره خواني آدمها آن هم با روايتي جذاب هستيد «لذتي كه حرفش بود» كتاب مناسبي براي وقت گذاشتن است؛ كتابي دلنشين كه استقبال خوبي هم از آن در بازار كتاب شده است.