آن و آيينه حافظ
كامبيز نوروزي
حسن تصادف اينكه وقتي ديوان خواجه را تيمنا باز ميكنم كه بيتي از خودش بگيرم براي نوشتن اين چندكلمه در مورد خودش، همان غزل معروف ميآيد كه با اين بيت ختم ميشود كه:
شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
انگار كه باد به گوشش رساند كه غرض، نوشتن درباره اوست كه خود تقلب ميرساند. در تاريخ و فرهنگ كساني هستند كه آدم براي ديدنشان بايد سر را خيلي بالا بگيرد تا چيزكي ببيند و بيشتر از حيرتي كه ميبرد، لذت ببرد. حافظ يكي از آنهاست. از شاعراني مثل خيام و بابا طاهر بگذريم، حافظ يكي از كم گوترين شاعران تاريخ شعر پارسي است. از اوان شكلگيري سبك خراساني كه شروع اوجگيري شعرپارسي است، تا بعد از آن ادوار خراساني و هندي و دوره بازگشت، الي يومنا هذا، كمتر سرايندهاي را ميشود يافت كه به شاعري شهره باشد و شعرهاي به قدر حافظ اندك باشند و اينقدر شعرها و انديشه و حس و حال و خيالهاي شاعرانهاش رسوخ و نفوذ كرده باشد. حافظ غزلسرا است. كل غزلهايي كه از او، به روايتهاي مختلف دردست است، حدود 500 غزل بيشتر نيست. اين مقدار در مقايسه با شعراي ديگري چون فردوسي، ناصرخسرو، نظامي گنجوي، مولانا جلال الدين بلخي رومي، سعدي، جامي، صائب... تا در دوران خودمان شهريار و... خيلي كم است. اما همين تعداد اندك به شكلي عجيب و پرسشساز، در زبان و فرهنگ و ادب فارسي نفوذ و رسوخي تام و تمام دارد كه بيمجامله و اغراق، از اين حيث سرايندهاي را تاب هماوردي با او نيست. همين نكته تكراري براي دريافت اين واقعيت كافيست كه در خيلي خانهها، از ديرباز پايينتر از قرآن كريم، مجلدي از حافظ هم نشسته است و بر سفره هفتسين سال نو ديوان خواجه هم جايي ثابت دارد و كم نيستند عاشقان فرقت زده و دردمندان بيدوا و سائلان بيجواب و درماندگان بيپناه كه در راهگشايي گرههاي عشق و زندگي، تفال به حافظ ميزنند و راه ميجويند. اين مرتبت كه در نزد ايرانيان ايجاد شده است، فقط مرتبت شاعري محض نميتواند باشد. نگاهي كه فرهنگ ايراني به حافظ دارد، به گونهاي است كه در شعر او چيزي بيش از شعر مييابد. خواجه شيراز، حافظ قرآن است. به لسان الغيب ملقب است. شايد نتوان كسي رايافت كه بيتي يا مصراعي از حافظ را در حافظه نداشته باشد. از ابيات او فراوان در مثلهاي فارسي وارد شده است. مثل اينكه «خوش بودگر محك تجربه آيد به ميان» يا «يارب آن نوگل خندان كه سپردي به منش» يا «گفتم غم تو دارم» و... فكر نميكنم شاعري، حتي از تارك نشينان و نامآوران و بلندپايگاني چون سعدي و مولانا و فردوسي و ناصر خسرو و عطار و ديگران كه هركدام قلههاي سترگ فكر و هنر و ادبند، تا اين اندازه در فرهنگ عمومي جامعه ايران رخنه و نفوذ يافته باشد. چه چيز در غزل حافظ است كه با او چنين كرده و با ما چنين؟ پرسشي دشوار و پرمجادله است كه پاسخ به آن از همان مردان كهن ميخواهد كه بنده حقير جزوشان نيست.
در فرهنگ عرفاني و صوفيه تعبير «آن» تعبير خاص و ويژه است. «آن» ويژگي مجهول نمايي است پرجذبه كه فارغ از معيارهاي ظاهر و متداول، كسي را از ديگران به شكلي برجسته و بارز، متمايز ميكند.
شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت آن باش كه «آني» دارد
«آن» چندان قابليت توصيف ندارد. حداكثر اين است كه اهل تجربه خيال شاعرانه وصفي از تجربه خود را با مخاطب ميتواند در ميان گذارد، نه شخص يا چيزي را كه در عالم احساس مجرد تجربه كرده است، وصف كند.
بيان وصف تو گفتن نه حد امكان است
چرا كه وصف تو گفتن برون ز حد امكان است
در جهان شاعرانه عارفانه يا عاشقانه، خواننده يا شنونده نميتواند از چيزي يا «آن» ي كه موضوع عشق يا حس عارفانه سراينده است چيزي بداند. خواننده يا شنونده فقط قادر است تجربه شاعرِ عاشق يا عارف را از مسير سلوك عرفاني يا عشقي بشنود يا بخواند. او حتي قادر نيست واقعا آنچه را كه بر سراينده و تجربهگر عشق يا سلوك عارفانه گذشته ، دريابد.
نخفتهام ز خيالي كه ميپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه كجاست
ما در اينجا فقط وصفي از حال شاعر را ميخوانيم يا ميشنويم. اما ازاينكه تجربه آن حال چگونه بوده است درك عيني دروني نداريم. حتي كساني كه خود مبتلاي همين عوالم بودهاند، آنها نيز تجربه خود را دارند. تجربههاي رنج يا سلوك، تجربههايي منحصر به فرد و غير قابل تكرارند. چه بسا هركه، به فراخور حالات خود «آن»ي ميجويد و «آن»ها هم يكي نيستند.
نكته مهم، در اينجا توصيف حالي است كه عاشق يا سالك از تجربه خود ارايه ميدهد. اغراق نيست كه بيشتر آدمها، در حد خود تجربههاي اينگونه دارند. يا به قول شيخ شيراز، سعدي:
عشق داغي است كه تا مرگ نيايد نرود
هركه بر چهره از اين داغ نشاني دارد
در شرح و بسط و وصف داستان عاشقي و سلوك خود حكايتي ديگر است. گاه جهان شورانگيز و پرهيجان و تقريبا صريح و البته بزرگ مولانا را پيش رو ميگذارد. گاه جهان پرلطافت و نكته و پرصنعت سعدي را، گاه جهان پرسوز و پرتب عطار را و... عناصر اصلي اين جهانها، اگرچه عميق و دقيقاند، اما در تاويل و تفسير شايد خيلي مبهم نباشند... اما ويژگي مهم جهان حافظ در چند پهلويي آن است. شعر حافظ تاب تفسيرهاي متفاوت يا حتي بسيار متعارض دارد. اين ويژگي كم و بيش در ديگرشاعران اهل عرفان و تصوف نيز هست ولي نه به آن شدت كه در غزل حافظ موج ميزند. هنوز بحث بسيار است در مورد مفهوم و معناي شراب در غزل حافظ. يا در غزل «زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست/پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي دردست» تصويري كه حافظ ترسيم ميكند، بيانگر چه مفهوم و معنايي است؟ آيا او به تصويرگري يك موقعيت انساني جسماني پرداخته يا الهامات خاص عالم خيال شاعرانه را بيان ميكند. از اين مثالها در تمام غزلهاي حافظ بسيار است و مجال شاهد و مثال بيشتر نيست.
اين ويژگي به سادگي سبب ميشود هر خواننده حافظ بتواند غزل حافظ را در متن وجودي خود و به تناسب حالات و عالمي كه سير ميكند بخواند و از آن معنا و مفهومي بگيرد و آن را چنان بخواند كه نياز دارد. هركس، هرچه هست، ميتواند خود را در آينه غزل حافظ بيابد. اين همان «آن» حافظ است. چيزي مجهول نما و پرجذبه كه چندان به وصف نتواند آمد اما ميتواند هر مشتاق ذوق و قريحهاي را به جانب خود بكشاند. يكي در وصف معشوق جفاكار زمزمهاش كند و كسي مثل مرحوم آيتالله آقا ميرزا ملكي تبريزي در قنوت نماز شب بخواند كه:
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن