سوگ نازنين خشايار
افشين خاكباز
خبر كوتاه بود و ناگهاني. مثل همه خبرهاي بدي كه اين روزها صف كشيدهاند تا راه نفس ببندند و همچون پتك بر شيشه جانمان فرود آيند. جواني ديگر از اهالي قبيله انديشه و هنر رفت. نازنين ديهيمي درگذشت: مترجم، روزنامهنگار و هنرمند جوان، آزاده و با استعدادي كه به گواه آثاري كه از او به يادگار مانده، هرچند نه در ميان اصحاب قدرت، ولي بيترديد در بين اصحاب انديشه و هنر آيندهاي روشن داشت و اگر پاي خسته از راه سنگلاخش مجالي بيشتر مييافت، راههاي نارفته و حرفهاي ناگفته بسيار داشت و جان كلام، خوب زيست و زود رفت. اين خبر تلخ به يكباره دو غم بر دلهايمان آوار كرد: غم از دست رفتن نازنيني كه عمري پرثمر، ولي به كوتاهي گلهاي لاله داشت از يك سو، و آوار شدن كوه غمي ديگر بر شانههاي دوست و استاد گرامي، خشايار ديهيمي از ديگر سو. مترجم برجسته و انسان وارسته و انديشمندي كه بهويژه در اين چند سال اخير، از بيمهريهاي زمانه كم نديده و جور و گزند روزگار بسيار كشيده. از دست دادن عزيزاني چند در چنين فاصلهاي كوتاه بسياري را از پا مياندازد، ولي نه خشايار ديهيمي عزيز را: مردي كه با همه ناملايمات، همچون كوه استوار ايستاده تا در زمانهاي كه فكر و انديشه كسي را به آب و ناني نميرساند، مشعل آگاهي و آگاهيبخشي بر زمين نماند. گويي شاملو در وصف ديگرگونه مرداني همچون اوست كه از «شيرآهن كوه مرداني» ميگويد كه «عاشقانه خاك را سبز ميخواهند» و ميكوشند تا به روغن جان، چراغ دانش و آگاهي افروخته نگه دارند. باشد كه با سخت جاني خود را از اينبار گران نيز برهاند، اين مصيبت غمبار را از سر بگذراند و همچون هميشه در ميدان بماند.