• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4000 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۲۳ دي

فروش جنس بنجل هنري با «شو»

حميد متبسم

پيش از اين در اثر «زمزمه‌ها» روي اشعار شفيعي كدكني آهنگسازي كرديد و حالا هم روي منظومه «خسرو و شيرين» نظامي؛ آهنگسازي روي منظومه به لحاظ ويژگي‌هاي روايي‌اي كه دارد به شناخت زيادي از اينگونه شعري وابسته است. در مورد شعر شفيعي كدكني هم همين را مي‌توان گفت. البته شما روي اشعار فردوسي هم در «سيمرغ» كار كرديد. ظاهرا اين طور به نظر مي‌رسد كه به شعر علاقه زيادي داريد...

دو اتفاق در درون من باعث شد كه من به داستان و ادبيات (به موازات هم) علاقه‌مند باشم. نخست آنكه مادرم قصه‌گوي بسيار خوبي بود و شيرين‌ترين لحظات زندگي‌ وقتي بود كه او برايم قصه مي‌گفت، دوم اينكه من كوچك‌ترين فرزند خانواده‌اي بودم كه همه اهل ادبيات، كتاب خواندن و موسيقي خوب بودند؛ در اصل خانواده‌اي روشنفكر داشتم كه در آن كمتر لحظات سطحي و پيش پا افتاده اتفاق مي‌افتاد. برادر بزرگ‌ من شعر مي‌گفت و مجله «فردوسي» (كه مجله روشنفكري آن دوران بود) هميشه در خانه ما طرفدار داشت. از آنجايي هم كه پدرم صفحه‌فروشي داشت، ما هميشه موسيقي خوب گوش مي‌كرديم. همه اين‌ عوامل باعث شد بخش بزرگي از لحظات و روزگار من با ادبيات و موسيقي و داستان‌هاي شيرين قديمي عجين باشد. الان هم در همين سن و سال تماشاي انيميشن (كارتون) را به فيلم‌هاي معمولي ترجيح مي‌دهم. اساسا افسانه را بيشتر از داستان‌هاي واقعي دوست‌ دارم و فيلم‌هايي كه آميخته به افسانه هستند برايم دلچسب‌ترند. در مورد شعر هم چنان كه گفتم محيط خانواده باعث مي‌شد زياد شعر بخوانم و هميشه در جست‌وجوي اشعار ناب باشم. «زمزمه‌ها» كه به آن اشاره كرديد نمونه خوبي از اين جريان است چون به نظر من «زمزمه‌ها» بخشي از آثار شفيعي كدكني است كه انگار خودش هم زياد اصراري به عام شدن و زياد شنيده شدن آن نداشته است؛ روايت درون شعر هم كاملا شخصي است و به نظر مي‌رسد شاعر دارد مستقيما حرف‌هاي دلش را به يك نفر خاص مي‌زند. اين شعر بي‌اندازه مرا كنجكاو كرد چون روايتي عاشقانه بود از دوران آشنايي تا گذر زمان و البته ماندگاري عشق. مثلا در جايي از شعر، كدكني مي‌گويد: «خنده‌ات آينه خورشيدهاست» يا جايي ديگر كه مي‌گويد: «در نگاه من بهاراني هنوز». اين «هنوز» يعني از شعرهاي قبلي مدت زمان زيادي گذشته است. يا بيتي دارد كه مي‌گويد: «عمر از كف رايگاني مي‌رود/ كودكي رفت و جواني مي‌رود». پيداست كه از ابتداي شعر تا لحظه سرودن آن دوران زيادي گذشته است. يا اگر اين طور نباشد مي‌توان حدس زد كه اين شعر را مستقيما براي معشوقش شبيه به يك داستان روايت كرده است.

من در ابتداي مسير آهنگسازي‌ام كه آلبوم‌هاي «بامداد» و «بوي نوروز» بود همين برخورد را با موسيقي داشتم. در بامداد هم اثرات هنر توصيف برون (انتقال احساسات دروني به جهان بيرون) وجود دارد. هر چند موسيقي به نوبه خود هنري دروني و شخصي است ولي به «چهار فصل» ويوالدي مي‌ماند كه چنان توصيفي از فصل‌ها كرده كه به جاي انتزاع، «سرما» و «گرما» و... را به خوبي در اثر احساس مي‌كنيد؛ وگرنه موسيقي كه به نوبه خود يك هنر انتزاعي است. اين مساله به صورت شاخص و متبلور در اثر «سيمرغ» براي من اتفاق افتاد. در «سيمرغ» انگاري فردوسي من را در يك بند و حصار گذاشته بود. من اين افسانه را خيلي دوست دارم. اينكه فرزند سپيد مويي به دنيا مي‌آيد، پدرش فكر مي‌كند شيطان و پليد است و آن را روي كوه مي‌گذارد براي من بسيار جالب است. انتخاب هر يك از اين‌ الهامات براي هر هنرمندي- آهنگساز، فيلمساز، نقاش و شاعر- جالب است؛ تصوري از هيچ چيز وجود ندارد و در نهايت مجموعه‌اي شكل مي‌گيرد. شبيه باغباني كه از يك دانه درخت بار مي‌آورد. آهنگساز، باغبان موسيقي است و حتما موضوعي كه روي آن كار مي‌كند بايد با شرايط و حال شخصي‌اش هماهنگ باشد. من اگر عاشق نبودم نمي‌توانستم «تار و پود» را بسازم.

اين اثر و «زمزمه‌ها» آثار مستقل شما از گروه «دستان» هستند و البته آثاري كه روايتي عاشقانه دارند. با توجه به تعريفي كه خودتان ارايه كرديد اين تلقي به وجود مي‌آيد كه اين روزها روزگار عاشقانه‌‌اي داريد و موسيقي‌تان فضاي رمانتيكي پيدا كرده. اين طور است؟

همين طور است. من زندگي خودم را در پيوند با موضوعي دروني به شكل يك اثر تازه هنري به نمايش مي‌گذارم. هر هنرمندي همين‌طور است. در غير اين صورت اثرش سفارشي مي‌شود. هر چند آن اثر سفارشي هم مي‌تواند جذاب باشد اما بيشتر بر مبناي تكنيك و دانش آهنگسازي آن هنرمند شكل گرفته تا اينكه بر اساس يك اتفاق هنري رخ دهد. در واقع اتفاق هنري زماني مي‌افتد كه آتش‌فشاني در درون هنرمند فوران كند؛ براي من اين‌طور بوده است. البته «زمزمه‌ها» در يك دوران روحي ديگرِ من بود كه با حال امروزم همخواني ندارد اما «تار و پود» روي منظومه عاشقانه خسرو و شيرين است كه درونش غم و گرفتاري بسياري وجود دارد.

جالب است كه حتي شما در برخورد با اين منظومه (با اينكه پايان خوشي ندارد و خسرو به وصال شيرين نمي‌رسد)، روايت خود را داشته‌ايد و در نهايت اثر به وصال ختم مي‌شود...

من در اين منظومه آنچه بين خسرو و شيرين اتفاق مي‌افتد را تا لحظه‌اي كه به هم مي‌رسند روايت كرده‌ و همان‌جا اثر را تمام مي‌كنم. اين در مورد اشعار ديگران هم رخ مي‌دهد. مثلا وقتي روي اشعار فروغ آهنگسازي كردم آن را از ديد خودم مطرح كردم. من تلخي‌هاي فروغ را نديدم. شيريني‌هاي زندگي‌اش را ديدم. در حالي كه فروغ فرخزاد شاعري است كه قلم تلخي دارد. من شعرهايي از فروغ را استفاده كردم كه مربوط به لحظات شيرين زندگي اوست. البته اين به اين معنا نيست كه فقط به شيريني زندگي فكر كنم.

يعني همه‌چيز را خوشحال و مثبت مي‌بينيد؟

من با زندگي پيوند خيلي خوبي دارم با اينكه كساني كه هم سن و سال من هستند مدام مي‌گويند ديگر از ما گذشته است و... اما من هرگز اين طور نمي‌بينم. من در لحظه زندگي مي‌كنم ولي لحظه‌اي كه در پيوند با تمام لحظاتي است كه قرار است فردا بيايد. من اگر امروز بشنوم كه 10 روز ديگر زنده هستم، آن 10 روز را زندگي مي‌كنم چون فكر مي‌كنم عمق عمر از طول آن مهم‌تر است. البته منظورم الكي خوش بودن نيست. منظورم كسي است كه زندگي را براي خودش مي‌سازد وگرنه هميشه مي‌شود با غر زدن زمان را گذراند. كساني كه من را مي‌شناسند، مي‌دانند من اصولا اهل تجملات نيستم و مثلا از اينكه بدانم قرار است فردا در جنگل پياده‌روي كنم از همين الان خوشحال مي‌شوم. به همين دليل هم هيچ‌وقت تاكنون احساس پيري يا گذر زمان نكرده‌ام.

منظومه‌خواني در فرهنگ موسيقايي ايران پيشينه و ريشه‌اي قديمي دارد. اساسا سنت منظومه‌خواني در بين بسياري از خنياگرانِ موسيقي مقامي ايران رايج است. آيا شما هم در ساخت «تار و پود» به اين سنت و موسيقي مناطقي كه به منظومه‌خواني مي‌پردازند، توجه كرده‌ايد؟

من امروز كه اينجا نشسته‌ام نتيجه اتفاقاتي هستم كه در گذشته و كودكي‌ام افتاده است. بي‌شك آنچه من از منظومه‌خواني، نقالي و روايتِ افسانه به زبان فارسي ديده‌ام، چنان روي من تاثير گذاشته كه منِ امروز را ساخته است. من هميشه مي‌گويم در دانشگاه فقط مي‌شود فنون آهنگسازي را ياد گرفت و شما بايد ذاتا آهنگساز باشيد تا بعد در دانشگاه درس آهنگسازي بخوانيد. اين در ژن آن شخص از زمان كودكي رخ مي‌دهد. منظور من اين نيست كه پژوهش پزشكي كنيم و ببينيم مثلا در ژن كسي مشخصات يك موسيقيدان هست يا نه؛ بلكه اين شرايط فيزيكي و روحي شخص است كه در ژن او تاثير مي‌گذارد. پرورش اين خصلت ژني از زماني كه كودك در رحم مادر است و صداها را مي‌شنود رخ مي‌دهد. اگر او موسيقي خوب بشنود يك تاثيري مي‌گيرد و اگر فرياد بشنود يك تاثير ديگر. من خواننده‌هاي خوبي را سراغ دارم كه در سنين بالا هر كاري مي‌كنند، نمي‌توانند سر ضرب بخوانند. اين اتفاقي است كه در كودكي براي‌شان نيفتاده است. من از كودكي در خانواده‌اي بودم كه اسباب‌بازي‌ام ساز بود و مادرم اگر هم شعري برايم مي‌خواند با موسيقي بود. اينها روي من تاثير گذاشت. مثلا خاطرم هست در دوران كودكي تماشاخانه‌اي نزديك خانه ما بود كه تمام تعطيلات تابستان (هر شب) در آنجا نمايش مي‌ديدم. اين نمايش‌ها مي‌توانست پيش‌پرده‌خواني يا نمايش روحوضي هم باشد. در واقع اين‌ اتفاقات روي من بسيار تاثيرگذار بودند و وقتي به هنرستان موسيقي رفتم، انگاري مطالبي كه اساتيد مي‌گفتند برايم تكراري بودند و فقط تكنيك‌ها و دانش علمي آنها را ياد مي‌گرفتم. جالب است بدانيد من تار زدن را از نگاه كردن به نوازندگي پدرم ياد گرفتم. وقتي هم براي اولين‌بار ساز دستم گرفتم، مي‌دانستم چطور بايد بنشينم و چطور مضراب بزنم. به هر حال در آلبوم «تار و پود» هرگز اين طور نبود كه من به طور واضح و روشن از منظومه‌خواني‌ها و نقالي‌ها بهره گرفته باشم بلكه سعي كردم تاثيراتي كه از آنها گرفتم را به شكلي مدرن ارايه كنم وگرنه اين ريشه‌ها در درون من وجود دارد و من بي‌آنكه محاسبه كنم از آنها استفاده مي‌كنم. مثل مينياتوريستي كه از رنگ و نقش به شكل نهادينه استفاده مي‌كند. در «تار و پود» تعزيه‌خواني وجود دارد اما مشخصا تعزيه‌خواني هم نيست. نقالي هست اما عينا آن هم نيست.

مهم‌ترين عنصري كه در نقالي يا خنياگري نوازندگان تربت‌جام و... وجود دارد اين است كه موسيقي حكم راوي را هم ايفا مي‌كند و خواننده براي اينكه يك منظومه بلند‌بالا را براي شنونده‌اش اجرا كند و او را با خود همراه سازد، علاوه بر استفاده از ظرايف موسيقايي مي‌كوشد تا از جملات ريتميك با تمپوي بالا يا حتي گردش فواصلي استفاده كند كه هم لحن حماسي به موسيقي‌اش ببخشد و هم جذابيت اثر را بالا ‌بردكه شنونده تا انتهاي داستان با او همراه شود. اين در حالي است كه به نظر مي‌رسد در بخش‌هايي از «تار و پود» اين اتفاق نيفتاده است و ريتم موسيقي به گونه‌اي است كه سر رشته داستان گم مي‌شود. آيا خود شما به اين مساله قائل هستيد يا نه؟

من به كاري كه ساخته‌ام، معتقدم و به آن پافشاري مي‌كنم. ضمن اينكه اين اجبار نيست كه همه با همه بخش‌هاي يك آلبوم ارتباط يكسان بگيرند. شما به نوع تلفيق شعر و موسيقي نقد داريد يا اشكال تلفيقي مي‌بينيد؟

نوع تلفيق.

يعني تصور مي‌كنيد خسته‌كننده و طويل و طولاني است؟ اين به سليقه شما برمي‌گردد. البته من در بخش‌هايي از اثر به جهت محتواي شعر سعي كرده‌ام از موسيقي‌اي استفاده كنم كه به آن كمك مي‌كند. مثلا در جايي كه شعر مي‌گويد: «شب و روز انتظار يار مي‌داشت/ اميد لحظه ديدار مي‌داشت» من سعي كردم موسيقي كش‌دار و طولاني بسازم تا اين انتظار شنيده شود. اما اصولا پشت سر هم گوش دادنِ 70 دقيقه موسيقي براي جهان امروز ما نيست. جهان امروز ما جهان سريعي است كه آدم‌ها همزمان كارهاي مختلفي را انجام مي‌دهند؛ يكي ضمن آشپزي كردن هم موسيقي گوش مي‌دهد و هم در شبكه‌هاي مجازي چت مي‌كند. موسيقي «تار و پود» دشمن چنين فضايي است و بهتر است در خلوت شنيده شود. من هم درباره آنچه مربوط به سليقه شماست، بي‌تقصيرم.

براي شما به عنوان آهنگساز چه دشواري‌هايي در مسير مدرن ارايه كردن يك منظومه شبيه خسرو و شيرين وجود داشت؟ خصوصا كه بستري كه شما به سبب آن موسيقي‌تان را ارايه كرده‌ايد هم بستر موسيقي اصيل ايراني و مثلا دستگاه چهارگاه و همايون است...

من در اين قضيه مشكلي نداشتم چون رشته اصلي من موسيقي ايراني است و به آن كاري كه مي‌كنم كاملا مسلط هستم و مي‌دانم با چه ابزاري مي‌توانم آن را ارايه كنم. مثلا در اثر ديگر من با عنوان «زمستان» من دو ساز سه‌تار، يك بربط و يك بم‌تار را در كنار سازهاي كوبه‌اي قرار داده‌ و شعر اخوان ثالث را اجرا كرده‌ام. يكي ديگر ممكن است «زمستان» اخوان‌ثالث را با اركستر سمفونيك اجرا كند اما من در موسيقي اصولا رئاليست نيستم. ممكن است كساني كه رئاليست هستند در كارهاي‌شان از افكت‌هاي صوتي مثل صداي پرنده و باد هم استفاده كنند اما من سعي مي‌كنم اين‌ عناصر را تا حدودي انتزاعي‌تر ارايه كنم و نيازي نمي‌بينم كه سازها كاراكتر شخصيت‌هاي داستان را داشته باشند. من به شكل كاملا ريشه‌اي سراغ سازهايي مي‌روم كه از نظر فرهنگي به آنچه مي‌خواهم ارايه دهم نزديك باشند. مثلا در همين «تار و پود» من چون مي‌خواستم صدا از منظر فرهنگي به دوره‌اي دورتر از دوران قاجار برگردد، از تار و كمانچه استفاده نكردم وگرنه مي‌دانم «اصالت» ريشه داشتن در فرهنگ است. شعر شاملو هم مثل شعر حافظ اصيل است چون هر دو در فرهنگ ما ريشه دارند؛ اگرچه يكي مدرن است و ديگري سنتي. من به اين اصالت پايبندم و معتقدم اگر قرار است اثري ايراني باشد بايد عناصر موسيقي ايراني هم داشته باشد. اين اعتقاد من به عنوان يك آهنگساز است و ممكن است شخص ديگري اعتقادي ديگر داشته باشد.

قطعا كه نمي‌توان كتمان كرد روايت شما از منظومه نظامي در قياس با ديگر روايت‌هايي كه از اشعار ديگر بهره برده‌اند، ايراني‌تر است چون سير گوشه‌هاي دستگاه چهارگاه يا مدولاسيون به شوشتري همايون و... به درستي در اثر شما شنيده مي‌شود. اين در حالي‌است كه آثار ديگر بيشتر به نمايشنامه و ترانه‌خواني نزديك است تا موسيقي ايراني. در عين حال صاحبان اين آثار تاكيد دارند كه موسيقي ايراني كار مي‌كنند.

به هر حال نگرش و بينش آهنگسازان و خالقان هنر مختلف و متفاوت است. من موسيقي را به هدف ديگري كار مي‌كنم و مدرن بودن را در استفاده از ابزار و اصوات نا‌مانوس نمي‌بينم. چون من با موسيقي انس گرفته‌ام و اين ريشه در فرهنگ من دارد. روش و جهان‌بيني من در ساخت موسيقي تحت تاثير نكاتي است كه به آن اشاره كرده‌ام. البته خوب است كه اين تفاوت در جهان وجود داشته باشد و هنرمندان مختلف با شيوه‌هاي مختلف كار كنند. موسيقي يك درياي بي‌پايان است كه مي‌توان در آن روش‌هاي مختلفي را تجربه كرد. هر كس مي‌تواند موسيقي را به نوبه خود مدرن ببيند. مثلا موسيقي داريوش دولتشاهي به عنوان يك آهنگساز و نوازنده تار تا حد زيادي مدرن و متفاوت است.

آنسامبلي كه شما در اثر «تار و پود» استفاده كرده‌ايد از آنسامبل گروه «دستان» متفاوت و متمايز است. اين در حالي ‌است كه در اثر «زمزمه‌ها» هم از آنسامبلي ديگر استفاده كرديد. آيا مي‌توان اين‌طور نتيجه گرفت كه شما با تغيير آنسامبل در تجربه‌هاي مستقل‌تان از گروه دستان، مي‌خواهيد آهنگسازي متفاوتي را نسبت به آنچه براي اين گروه ساخته‌ايد، تجربه كنيد؟

حتما همين طور است. هر چيز خيلي خوبي وقتي به تكرار مي‌رسد خودش به بند تبديل مي‌شود. مثلا مولانا درباره عنصر وزن در شعر مي‌گويد: «اين مفتعلن مفتعلن كشت مرا... ». نگه داشتن اين قالب‌ها با آنكه زيبا هستند اما خسته‌كننده است. كار ما در گروه «دستان» هم همين طور است. وقتي در يك قالب و پيله صوتي مشخصي قرار مي‌گيريم و ساليان سال همه با هم كار مي‌كنيم، دل‌مان مي‌خواهد رنگ‌هاي صوتي ديگري را هم بشنويم يا آثاري بسازيم كه به رنگ‌هاي صوتي ديگري نياز دارد. اين به همه اعضاي گروه «دستان» برمي‌گردد و فرقي بين نوازنده‌ها و آهنگسازان گروه وجود ندارد. به عنوان مثال من اثر «پرديس» يا «سيمرغ» را نمي‌توانستم با آنسامبل «دستان» بسازم. اين يك جنبه ماجرا است و فكر مي‌كنم همه همكاران من در «دستان» به آن فكر مي‌كنند. جنبه ديگر مساله اين است كه اصولا آهنگسازان دوست دارند آنسامبل‌هاي مختلف را تجربه كنند. چنان كه مي‌دانيد در موسيقي غرب آنسامبل‌هاي متنوع و زيادي وجود دارد اما در موسيقي ما گروه‌نوازي نزديك به 100 سال عمر دارد و همين باعث مي‌شود روي آن كمتر كار شده باشد. آنسامبل «دستان» به نوبه خود يك تغيير اساسي در موسيقي ايراني بود و باعث شد گروه‌هاي جوان موسيقي ايراني هم آن را تجربه و تكرار كنند. ولي آنسامبلي كه فقط برمبناي سه‌تار شكل گرفته باشد، براي اولين‌بار در آلبوم «گل صد برگ» تجربه شده و خيلي هم خوش‌صدا بود. اصولا آهنگسازان وقتي با علم آهنگسازي، شناخت سازها، اصوات و تاثيرگذاري فركانس‌ها روي هم كار مي‌كنند، ياد مي‌گيرند چه سازهايي را با هم تركيب كنند تا از طريق اين تركيبات، تجربه‌هاي جديد حاصل شود. در «تار و پود» هم، سه‌تار و بربط و قيچك‌آلتو تركيبي را ايجاد مي‌كنند كه صدايي شبيه تنبور از آن داشته باشند و صداي بم بيشتر شنيده مي‌شود تا صداي زير. ماهيت صداي ساز سه تار هم مثل سنتور و تار جيغ نيست بلكه بيشتر موجب رنگ دهي به صداهاي بم مي‌شود. به طور كلي از نظر من سه‌تار يك ساز بم است و هر قدر نت‌هاي بالا را هم با آن اجرا كنيد باز رنگ صوتي آن از سازهايي مثل سنتور و تار، بم‌تر مي‌شود. تركيب اين‌ صداها براي من شبيه آنسامبلي غير از آنسامبل‌هاي مرسوم موسيقي ايراني است.

و چقدر از مقام‌هاي موسيقي نواحي وام گرفته‌ايد؟

رسما يك بخش از كار موسيقي خراساني است. منظورم بخشي است كه دو، سه‌تار يك مقام موسيقي خراساني را در مايه دشتي اجرا مي‌كنند و شعر «عروسي ديد چون ماهي مهيا... » در ابتدا در مايه شوشتري خوانده مي‌شود. در اين بخش‌ها ملودي‌ها شانه به شانه موسيقي مقامي خراسان مي‌زند. ضمن اينكه نبايد فراموش كنيد من خراساني هستم و اگر جنوبي بودم در اثرم موسيقي جنوب شنيده مي‌شد.

شما براي اين اثر عنوان «تار و پود» را انتخاب كرده‌ايد. اين در حالي‌ است «تار و پود» عنوان اثري از حسين عليزاده است در موسيقي فيلم دلشدگان كه البته يكي از مهم‌ترين قطعات رپرتوار تار هم به شمار مي‌رود. در انتخاب اين عنوان براي آلبوم اخير‌تان دليل خاصي داشتيد؟

به عقيده من اسامي فقط يكسري كلمه هستند چنان كه در موسيقي غربي هم بارها از كلماتي مثل «رقص شمشير» يا «رقص آتش» استفاده شده است و تعريف‌ اين اسامي در همان كاري كه ارايه شده نهفته است. اگر قرار باشد اين دغدغه را داشته باشيم كه از اسم‌هاي تكراري استفاده نكنيم، ممكن است به دليل محدوديت دنياي كلمات نسبت به دنياي موسيقي، كم بياوريم. من هر‌چقدر هم اهل ادبيات باشم بايد دنبال تركيبات و حرف‌هاي تازه بگردم. از طرفي كلمه «تار» به تنهايي نمي‌تواند گوياي يك مفهوم باشد و به «پود» احتياج دارد. «تار و پود» براي من در اين اثر مثل مهر گياه است. مهر گياه، گياهي است كه دو ريشه در زمين دارد كه وقتي اين دو ريشه در زمين به هم پيوند مي‌خورند با هم از خاك بيرون مي‌آيند. براي من در واقع «تار و پود» سمبل عشق و اساس هستي است. برداشت آقاي عليزاده هم برداشتي است منحصر به خود او و با تصورات ايشان. ولي من دلم نمي‌خواست اسم اثر را چيز ديگري بگذارم چون شخص ديگري اين نام را انتخاب كرده‌ است.

به عنوان آخرين سوال وضعيت امروز موسيقي ايراني را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

ما در ايران خيلي سُر خورده‌ايم. يعني ارتباط‌مان با فرهنگ خودمان و پديده‌هاي فرهنگي آن قدر ضعيف و ضعيف‌تر شده كه اگر كسي كاري‌كند، هر چند كوچك، مثل خورشيد مي‌درخشد. من معتقدم چنان كه فرخي يزدي مي‌گويد: «خرابي چون كه از حد بگذرد آباد مي‌گردد». يعني اين وضع به جايي مي‌رسد كه در نهايت سرنوشتي جز درست شدن در انتظارش نيست.

موسيقي ايراني بعد از دوران علينقي وزيري و روح‌الله خالقي براي سال‌هاي طولاني دست راديو ايران بود؛ منظورم سال‌هاي 1320 تا 1350 است. در آن دوران موسيقي خوب (موسيقي وزيري و...) به نسبت ديگر انواع آن كمتر رشد كرد. در واقع موسيقي ايراني كه بيشتر مردم پسند و فراگير شد از طريق نوازنده‌هاي ويولن بود. چون نوازندهايي مثل هرمزي، فروتن و صبا گوشه‌نشين بودند و تصوير نمونه‌هاي نادري هم مثل اصغر بهاري گاهي از تلويزيون پخش مي‌شد. غير از تلويزيون و راديو هم ابزار ديگري براي اشاعه موسيقي وجود نداشت. تاريخ ثابت كرده زماني كه مركز حفظ و اشاعه موسيقي و گروه‌هاي «شيدا» و «عارف» تاسيس شدند (در سال‌هاي 50-49) موسيقي ايراني به آنچه پيش از راديو وجود داشت، برگشت. اين گروه‌ها آثاري از درويش، ركن الدين مختاري و... را ارايه مي‌كردند. وقتي موسيقي قاجار با گروه «شيدا» توسط محمدرضا لطفي ارايه شد، مردم آن دوران فكر مي‌كردند موسيقي تازه‌اي است چون دو نسل از اين موسيقي دور بودند و آن را نشنيده بودند يعني دور بودن مردم از موسيقي باعث نو جلوه كردن موسيقي قديم مي‌شد.

بازگشت به خويشتن در آن سال‌ها دوباره اتفاق افتاد و موسيقي قديم، موسيقي روشنفكري و مطرح آن دوران شد. اين انقلاب هنري الان بايد دوباره در جوان‌ها اتفاق بيفتد تا همه‌چيز اعم از روابط اجتماعي، فرهنگ و هنر در جامعه ما متحول شود. در حال حاضر جوان‌ها غالبا دنبال ابزار و نمايشي هستند كه از طريق آن جنس بُنجل خود را بفروشند؛ ابزاري كه مربوط به اين هنر نيست. جامعه امروز چيزهاي سطحي و پيش پا افتاده مي‌خواهد. اين هنرمند است كه بايد اين رسالت را داشته باشد كه يك گام از جامعه خويش پيش‌تر رود و كار خود را پي‌ بگيرد تا دريچه ديگري به سوي باغ پنهان هنر باز كند. او بايد در وهله اول خودش عاشق اين هنر باشد نه اينكه به هدف ديگري بخواهد بارش را ببندد. كسي كه بايد بنگاه ماشين باز مي‌كرد در موسيقي جايي ندارد. هيچ عيبي نمي‌بينم كه كسي بخواهد پولدار يا معروف شود، ولي نه از راه فدا كردن هنر. ببينيد كساني مثل شفيعي كدكني كه پشتوانه فرهنگي دارند اصلا در چنين جامعه‌اي از خانه بيرون نمي‌آيند و ترجيح مي‌دهند از اين سموم دور باشند. روزي مي‌رسد كه همين جوانان كه امروز دنباله‌رو اين «شو»ها هستند متوجه مي‌شوند آنچه از دست داده‌اند بزرگ‌تر از چيزي است كه در اين دوران به دست آورده‌اند.

 

   هرگز اين طور نبود كه من به طور واضح و روشن از منظومه‌خواني‌ها و نقالي‌ها بهره گرفته باشم بلكه سعي كردم تاثيراتي كه از آنها گرفتم را به شكلي مدرن ارايه كنم وگرنه ريشه‌هاي موسيقي اصيل در درون من وجود دارد و من بي‌آنكه محاسبه كنم از آنها استفاده مي‌كنم. مثل مينياتوريستي كه از رنگ و نقش به شكل نهادينه استفاده مي‌كند. در «تار و پود» تعزيه‌خواني وجود دارد اما مشخصا تعزيه‌خواني هم نيست. نقالي هست اما
 عيناآن هم نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون