به مناسبت سالروز درگذشت سهراب سپهري
طلاي رنگ در مسِ كلمه
احمدرضا دالوند
يك خاطره
سال 1358 و چند ماه قبل از مرگ سهراب سپهري او را ديدم. به دانشكده هنرهاي زيبا آمده بود كه از «عربعلي شروه»1 چند سوال درباره ماتريال مناسب براي زيرساخت بوم و استفاده از نوعي چسب بپرسد (شروه همدوره سهراب سپهري و بهراستي مرجع معتبر اطلاعات فني و تكنيكي در هنرهاي تجسمي بود) ... اتفاقاً با استاد شروه روي نيمكت زير درخت نارون روبه روي آمفي تاتر دانشكده نشسته بوديم و درباره درس آناتومي ديروز از ايشان سوالهايي ميپرسيدم (آن زمان دانشجوي سال اول بودم) . در همين حال يك شخص ريشو از راه رسيد و حسابي با شروه خوشوبش كرد... من شك داشتم اين شخص را جايي ديدهام يانه؟... شروه متوجه شد و گفت اين سهرابه... سهراب سپهري. خجالت كشيدم كه سهراب سپهري را نشناخته بودم و به نشانه احترام و سلام ايستادم. در لحظاتي كه سپهري و شروه مشغول گپ و گفت بودند، دزدكي به سهراب سپهري نگاه ميكردم... بله خودش بود: سهراب سپهري كه آن زمان بيشتر سرودههايش را از بر بودم؛ اما يكچيزي در او بود كه در عكسهايش ديده نميشد... يك «آئورا» ي خاموش دور سرش بود. نوعي خلوت، نميدانم يكجور سكوت... كه هيچ دوربين عكاسي آن زمان نتوانسته بود علاوه بر سايهروشن پرتره او، چيزي از اين آئوراي سهراب را ثبت كند. مگر اينكه مثلا يكي همچون «يوسف كارش» 2، در كاشان ميبود تا با سهراب كمي معاشرت كند و با خوي و خصايل او دمخور شود كه بتواند آن آئوراي خاموش را از «قلب» به «لنز» منتقل سازد؛ زيرا، يوسف كارش اعتقاد داشت «درون هر مرد و زني رازي نهفته است و من به عنوان يك عكاس وظيفهدارم تا اين را در لحظهاي كه عكس ميگيرم فاش كنم».
طلا درمس
نقد دكتر رضا براهني در دهه 50 در كتاب «طلا درمس» نتوانسته بود نسيم كلمات سهراب را از وجود من بزدايد. در آن كتاب، براهني با يك نگره سياسي و اجتماعي اشعار سهراب را بيتعهد خوانده بود. خلاصه كلام براهني اين بود كه نبض زمانه و تنشهاي اجتماع به دنياي ذهني سهراب راه نيافته و با استهزا به شعر «واحهاي در لحظه» سهراب تاخته بود، شعري با اين مضمون: به سراغ من اگر ميآييد/ پشت هيچستانم /پشت هيچستان جايي است/ پشت هيچستان رگهاي هوا، پُرِ قاصدهايي است كه خبرمي آرند/ از گل واشده دورترين بوته خاك / روي شنها هم/ نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي ست كه صبح/ به سر تپه معراج شقايق رفتند / پشت هيچستان، چتر خواهش باز است: تا نسيم عطشي در بُن برگي بدود/ زنگ باران به صدا ميآيد/ آدم اينجا تنهاست / و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري ست / به سراغ من اگر ميآييد، نرم و آهسته بياييد/ مبادا كه ترك بردارد/ چيني نازك تنهايي من.
اعتراف ميكنم كه نقد بُرّنده و تيز و تند رضا براهني در سالهايي كه جامعه ايراني در اواخر دهه 50 آماده يك خيزش بزرگ ميشد؛ بسيار بجا و درست بود؛ اما در پس و پشت همه تعهدات اجتماعي و سياسي در هنر و ادبيات چيزي به نام «شگفتي»، «راز» و «خلوت» نيز هست كه نميتوان آن را انكار كرد. كما اينكه شعر سهراب سپهري بيشترين محبوبيت خود را در بعد از انقلاب و در دهه 60 در كشاكش جنگ تحميلي در ميان اقشار مختلف به دست آورد. همين نكته درباره توفيق نقاشيهاي او در حراجهاي هنري سالهاي اخير هم مصداق دارد.
آن زمان (دوران دبيرستان)، بارها و بارها پس از خواندن كتاب «طلا در مس» براهني (كه واقعاً براي خواننده شعر و ادبيات، گوهر شبچراغ بود) به شعر دلكش سهراب نيمنگاهي ميكردم و آشكارا نقد دكتربراهني بر شعر سهراب را از ياد ميبردم. به عبارت واضحتر، «ذهن» من همسو با آن نقد جانانه بود، اما «دلم» همچنان مفتون شعر سهراب ميبود. شعري كه با واژگانش، آفاقي به رويت ميگشود كه از نقادي و مسّاحي ادبي فراتر ميرفت؛ و اگر در حقيقت (و نه در واقعيت) يكي از كاركردهاي هنر و شعر ايجاد شگفتي باشد، «واحهاي در لحظه» اين كار را نرم و آهسته در چيني نازك تنهايي مخاطب ميريخت.
سهرابِ نقاش
كار سهراب سپهري سهل و ممتنع است. سهل است، زيرابه نظر دستيافتني ميآيد؛ و از كمترين پيچيدگي بصري و تداركات تكنيكي برخورداراست، به همين سبب زلال و روان و آشناست و اين آشنايي را سهراب نه با «واقعنگاري» كه با «حقيقتنگاري» تحقق بخشيده است. آثار سپهري ممتنع است، زيرا توانسته است تمايز و گسست حقيقت و واقعيت را براي لمحهاي كنار زند.
دريك نگرش عارفانه، «حقيقت» شامل ذات هر چيزي است و غيرقابل تغيير است به همين دليل برخلاف «واقعيت» امري است كه لزوماً با برهان علمي قابلاثبات نيست، زيرا، از دسترس انسان به حيطه ذات به دور است. در بسياري موارد حقيقت به نوع نگرش افراد بستگي پيدا ميكند. در نگرش عاميانه حقيقت عبارت است از آن چيزي كه بايد باشد. در ملتقاي چنين برداشتهاي توامان عام و خاص از مفهوم حقيقت است كه آثار سهراب سپهري اهميت پيدا ميكنند.
ازآنجاكه ارزش «زيبايي»، «حقيقت» و «كيفيت برداشت از اين دو» به سبب تفاوت افراد در طرز تفكرات و وضع رواني و موقعيتهاي خاص فرهنگي، مختلف است، نميتوان رابطه بين اين سه مفهوم را مطلق در نظر آوريم. هراندازه كمال يك انسان بالاتر باشد، حقيقت و زيبايي را با استنباطي نابتر و نيالودهتر تلقي خواهد كرد. بهبيانديگر، همان انبساطي را كه در حال شهود زيبايي و درك مقام حقيقت در خود احساس ميكند، همان انبساط را در فرآيند خلق اثر باكيفيتي بري از اختلالات احتمالي در فرآيند اجرا بر پرده نقش ميكند. در اين نگره است كه ميتوان اذعان داشت در ذات آثاري از نوع آثار سهراب سپهري، اين رسيدن و غور در صفاي باطن است كه رهنمود اجرايي متناسب با مكنونات روح هنرمند را شكل ميدهد، نه الزاما برخورداري از توانايي فني او.
آرا و انديشههاي برخي متفكرين دوران مدرن و همچنين تحولاتي كه در نوع نگاه آنان در جامعه مدرن نسبت به حقيقت حاصلشده، باعث شده است تا مسير گسست از انديشههاي اسطورهاي به انديشههاي ديني در دوران مدرن، بهنوعي واگشت يا تغيير مسير منجر شود. سهراب سپهري همسو با چنين رود زلالي از انديشه و احساس، خلوتگزيني عارفانهاش را برگزيد. كانون زيبايي در نقاشيهاي سپهري گويي در جهان ديگري است، زيرا همنشيني حقيقت و زيبايي، به فضاي جاودانگي ره ميسپارد؛ و اين ديدگاهي است كه هنرمندان و فيلسوفاني را در هم سويي با خود كشانده است. در فضاي جاودانگي، تزكيه نفس و تعالي روح متبلور ميشود. در نشانههاي بصري تابلوهاي سهراب سپهري، همانطور كه در اشعارش، حركت روح و انديشه، مركز توجه زيباييشناختياند. واقعيات زميني تبديل به خشت خام بناي عارفانهاش شده و بدينسان، قال و برون را وا مينهد تابهحال و درون بپردازد. خرد عارفانه مستولي بر آثار سهراب، باثبات هستند و برخلاف خرد ناپايدار جسماني، در معرض دگرگوني نيست. به زبان روشنتر، دگرگونيهاي خرد عارفانه سهراب، متعالي و صعودي هستند. درحالي كه دگرگونيهاي ديكته شده از جانب اميال و حسهاي جسماني ناپايدار هستند. سهراب در اين مكاشفه ناب، در مسيري بيبازگشت، سير آفاق را به سير انفُس ارتقا ميدهد؛ و اين فراگشت را با خلوص باطن طي ميكند.
1. عربعلي شروه: مجسمهساز، سفالگر و نقاش. مولف و مترجم بيش از 90 جلد كتاب در همكاري با: انتشارات بهار، انتشارات يساولي، انتشارات مارليك، انتشارات شباهنگ، انتشارات موج و انتشارات گوتنبرگ و... بود. شروه سالها در دانشكده هنرهاي زيبا تدريس كرد. در سال 1366 با يكي از شاگردانش «مرضيه قره داغي» نويسنده، مترجم و هنرمند ازدواج كرد، شروه در سال 1390 درگذشت.
2. يوسف كارش: عكاس پرتره ارمني – كانادايي 2002– 1908
. Yousuf Karsh /