نماز بيجبرئيل بايد كرد
اهورا جهانيان
در نوبت پيشين آورديم كه مولانا در مقاله چهارم فيهمافيه ميگويد هرچه اول و آخر دارد «قالب» است و آنچه ما به عنوان نماز ميخوانيم، در واقع قالب نماز است چراكه جان نماز بيچون و بينهايت است و اول و آخر ندارد و جان نماز را انبيا پيدا كردهاند. وي در ادامه ميگويد: «اكنون اين نبي كه نماز را پيدا كرده است چنين ميگويد كه لي معالله وقتٌ لا يسعُني فيه نبي مرسلٌ و لا ملك مقرب. پس دانستيم كه جان نماز اين صورت تنها نيست، بلكه استغراقي است و بيهوشي كه اين همه صورتها بيرونِ در ميماند و آنجا نميگنجد. جبرئيل نيز كه معني محض است هم نميگنجد. » اينكه نماز استغراق و بيهوشي است و در مقام نماز راستين، همه صورتها بيرون در ميمانند و حتي جبرئيل هم كه معني محض است، در نماز پيامبر نميگنجد، سخني است كه با آموزههاي مولانا در مثنوي مطابقت دارد. مولوي در دفتر چهارم مثنوي، در مقام تقرير داستان معراج، به ناتواني جبرئيل از همراهي با پيامبر اسلام در مسير تقرب به خداوند ميپردازد و سپس ميگويد: حيرت اندر حيرت آمد اين قصص/ بيهُشي خاصگان اندر اخص/ بيهشيها جمله اينجا بازي است/ چند جان داري كه جانپردازي است. جانپردازي يعني ترك جان گفتن. منظور مولانا اين است كه واژه بيهوشي هم وافي به مقصود نيست و ترك جان گفتن يا جانپردازي، توصيف بهتري براي وصال خداوند است. يعني كسي كه طالب ديدار معبود است، بايد بتواند كه از مهمترين سرمايهاش (جانش) نيز دست بشويد. البته اين جانبازي، از نظر مولانا، مصداق خسران و ضرر نيست. چنانكه در يكي از غزلهايش ميگويد: نه كه قصّاب به خنجر چو سر ميش ببُرّد/ نهِلد كشته خود را كشد آنگاه كشاند؟/ چو دم ميش نماند ز دم خود كندش پُر/ تو ببيني دم يزدان به كجاهات رساند/ به مثل گفتم اين را و اگرنه كرم او/ نكشد هيچ كسي را و ز كشتن برهاند. خلاصه اينكه نماز راستين، از نظر مولانا، مقام استغراق و بيهوشي و بالاتر از اين، مقام جانبازي است. در چنين مقامي، حتي جان آدمي هم بين او و خداوند قرار ندارد؛ ساير امور عالم كه جاي خود دارند. هم از اين روست كه مولانا ميگويد در استغراق عبادت حقيقي، همهچيز بيرون در ميماند و بين خدا و آدمي هيچ چيز باقي نميماند. نه هيچ صورتي، نه جبرئيل كه معني محض است و نه حتي جان آدمي. و مقام فنا يعني همين. مطابق نگاه مولانا در اين مقاله فيهمافيه و آنچه از مثنوي او نقل كرديم، كل جريان معراج پيامبر مصداق «نماز» بوده است؛ چراكه معراج استغراقي بود عاري از حضور جبرئيل. و خلوتگاهي بود كه حتي جبرئيل هم در آنجا نگنجيد و بيرونِ در ماند. آن حديثي هم كه مولانا از پيامبر نقل كرده، معنايش است: «مرا با خداوند وقتي هست كه در آن هيچ پيغمبر مرسل و نه هيچ فرشته مقرب نميگنجد.» در پايان مقاله چهارم فيه مافيه جملهاي به چشم ميخورد كه خالي از لغزشي نوشتاري نيست. البته اين لغزش ظاهري، احتمالا در آن زمان نوعي عرف نوشتاري بوده است؛ چرا كه مواردي از اين دست، در ديگر مقالات فيهمافيه نيز ديده ميشود. باري در اين جمله، چهارمين حرف «واو» زايد به نظر ميرسد: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويي او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلك شد- كه موتوا قبل ان تموتوا. » اگر چهارمين حرف اضافه «واو» را از اين جمله حذف كنيم و به جايش ويرگول بگذاريم، جمله بينقص ميشود و معنايش روشنتر: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويي او فنا شد و نماند، در نور حق مستهلك شد- كه موتوا ان تموتوا. » البته جمله را ميشود بلندتر در نظر گرفت و با حذف دو كلمه (اكنون او)، به اين صورت هم ميتوان تصحيحش كرد: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويي او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلك شد (كه موتوا قبل ان تموتوا)، نور حق شده است و هركه پشت به نور حق كند و روي به ديوار آورد...»