گفتار مصطفي ملكيان درباره ارتباط ترجمه و تفكر
به سوي ناآشكارگي حقيقت
به نظر من ترجمه به 5 لحاظ با تفكر ارتباط برقرار ميكند و بايد به هر 5 لحاظ نيز توجه كرد. ممكن است كسي به يكي از اين 5 نكته توجه بيشتري نشان دهد و به ديگري يا بقيه كمتر توجه كند. در بحث فعلي از كم اهميتترين آنها- به زعم خودم- شروع خواهم كرد و به طرف نكاتي كه اهميت بيشتري دارد، خواهم رفت. البته ممكن است ديگران با اين تقدم و تاخر با من موافق نباشند.
1- آشنايي با آخرين دستاوردها
ترجمه جامعه ما و اساسا هر جامعهاي را با آخرين دستاوردهاي علوم و معارف بشري در سطح جهان آشنا ميكند و درمييابيم كه اين دستاوردها چه ماهيت و صورت و سيرتي دارد. اگر فرآيند ترجمه به هر جهتي متوقف شود، اولين خسارتي كه جامعه ميبيند اين است كه باخبر نميشود كه بشر در سرتاسر جهان درباب فلان موضوع يا فلان مساله يا فلان مشكل به كجا رسيده است. از طريق ترجمه متوجه ميشويم كه حاصل كار هفت ميليارد انسان روي زمين درباب پرداخت به يك موضوع يا حل يك مساله يا رفع يك مشكل به كجا رسيده است. چرا كه هر جامعهاي بالاخره با يكي يا دو تا يا سه تا از اين موارد (موضوع، مساله و مشكل) سر و كار دارد. روان شدن ترجمه در يك كشور يعني روان شدن آخرين دستاوردهاي علوم و معارف بشري درباب هر موضوعي يا هر مسالهاي يا هر مشكلي در آن كشور.
2- با ترجمه چرخ را از نو اختراع نميكنيم
زماني كه ما از آخرين دستاوردهاي علوم و معارف بشري با خبر شويم، جامعه صرفهجويي عظيمي ميكند در اين زمينه كه كارهاي انجام شده را تكرار نكند. خيلي بيمنطق است كه ما به تعبير اروپاييها چرخ را از نو اختراع كنيم و كاري را كه ديگران در جوامع ديگر كردهاند، در جامعه خودمان از نو شروع كنيم. انسان عاقل چرخ را از نو اختراع نميكند، بلكه تا اندازهاي كه توانايي دارد، آن را پيشرفتهتر و پيچيدهتر و براي مقصود خودش متناسبتر ميكند. اينكه من با چرخي كه ديگران اختراع كردهاند، قهر كنم، كار عاقلانه، صرفهجويانه و اقتصادي (economic) نيست. مرادم از صرفهجويي صرفا مالي نيست، صرفهجويي انساني به مراتب خسارتبارتر از صرفهجويي مالي و مادي است. هنر در اين نيست كه بگوييم آنچه ديگران كردهاند را به جهتي از جهات قبول نداريم.
3- بيمايه فطير است
ترجمه به ما ماده خام براي تفكر ميدهد. تفكر بايد بر روي ماده خامي صورت بگيرد. اين تعبير قدما كه «بي مايه فطير است» در باب تفكر كاملا صدق ميكند. انسان بايد معلوماتي داشته باشد تا بر مبناي آنها فكر كند، درست مثل اينكه نخست بايد غذايي وارد معده شود تا شيره معده روي آن ترشح شود و غذا هضم شود. اگر شكم انسان كاملا از غذا خالي باشد، هر چه اين شيره ترشح شود، جز اينكه به ساختار و كاركرد معده لطمه بزند، كاري از پيش نميبرد. ما بايد چيزي در معده فكري و انديشگي خودمان داشته باشيم و بعد شيرهاي روي آن اعمال كنيم تا به موضع و انديشه جديدي برسيم. هميشه براي فكر كردن بايد مواد خام داشته باشيم و نميتوانيم در خلأ فكر كنيم. كساني كه بدون ماده خام فكر ميكنند، ديوانهاند. تفاوت عاقل با ديوانه در اين است كه عاقل روي مواد خام فكر ميكند، اما ديوانه روي فضاي خالي فكر ميكند .
4- نجات از تكآوايي
ترجمه جامعه را از تكآوايي نجات ميدهد. بزرگترين مصيبت يك جامعه اين است كه تكآوايي شود. مهم نيست كه اين آوا چه آوايي باشد، مهم اين است كه تكآوا است. اگر بهترين نظام انديشگي يا ايدئولوژي يا آرا و انظار را منحصر به فرد كنيم و اجازه ندهيم جامعه در معرض وزش افكار، آرا و نظرات و ايدئولوژيهاي ديگر قرار بگيرد، تكآوايي به جامعه زيان و ضرر ميزند. همان طور كه بومشناسي محيطهاي زيستي (جانوري و گياهي) نه فقط به تكثر جانوران و گياهان موجود بلكه به تنوع آنها نيز بستگي دارد، بوم شناخت فكري ما نيز صرفا به تكثر آرا و نظرات بستگي ندارد، بلكه حياتش در اين است كه اين آرا و نظرات تنوع داشته باشند. آنچه در بومشناسي جانوري و گياهي مهم است اين است كه نه فقط تكثر وجود داشته باشد، تنوع هم باشد و اهميت و ضرورت اين تنوع درباب عالم انساني به مراتب صادقتر از عالم گياهان و جانوران است و در عالم انساني نيز اين تنوع در ساحت فرهنگ از ساير عوالم زندگي انساني مهمتر است.
5- صلح جهاني در پي ناآشكارگي حقيقت
به دنبال اينكه با ترجمه تك آوايي فرهنگي در يك جامعه از بين رفت، يك نظريه در اذهان و نفوس همه اعضاي آن جامعه استقرار پيدا ميكند. استقرار اين نظريه موجب صلح پايدار جهاني به تعبير كانت ميشود. زيرا وقتي ما ببينيم كه در باب هر مسالهاي راهحلهاي مختلف و كثيري ارايه شده است و براي رفع هر مشكلي هزاران راه رفع پيدا شده و دريافتيم كه براي پرداختن به هر موضوعي هزاران نحوه پرداخت، پيشنهاد شده است، نظريه ناآشكارگي حقيقت در ذهن ما شكل ميگيرد. يعني درمييابيم كه حقيقت، ناآشكاره است. وقتي ميبينيم كه در باب يك مساله دهها و بلكه صدها راه پيشنهاد شده كه به هر كدام كه مينگريم، در وجه نخست معقوليتي ميبينيم، آنگاه به اين نتيجه ميرسيم كه حقيقت آشكاره نيست، بلكه چيزي است كه ذرهذره و گام به گام بايد به آن نزديك شد.
*بخشي از گفتار در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مورخ 4 بهمن 1396