پري دريايي غرق در رويا
چند شعر از برنار نوئل
ترجمه: عاطفه طاهايي
دريا
غيبت بين و خود دار
پري دريايي غرق در رويا
هديه به كدام درياست
ستاره عمود
قضا و قدر شناورند
پري دريايي كه وقف هيچ منظوري نيستي
زيباييات در چشمهاي من منجمد ميشود
و دستهايم
تمام دستهاي اكنونم
همچو واژهها كورند
لبخند سنگ
كدام گچ بر چهرهات
نگاه را زوزهكنان به استيصال كشانده
عشق در سرم
روياي مرمريني ميسازد
كسي فرياد ميكشيد
پيكره پيكره
و سنگ لبخند ميزند
مجسمه ميپرسد
چه كسي منجمدم كرده
ابديت سرد است
چه باراني
چه باراني
چهره تو را سيلي ميزند
چه بارشي از معناهاي فراموش شده
تو جايي ديگر گام برميداري
من اما نفس ميكشم باز
فصلي كوچك
دستم پر ميشود
از نوري سرد
فصلي كوچك
بر جاي ميماند
خواب بهيمي
قلب تابستان
سلام نمك
وقتي درپا پس ميكشد
باران سپيد كمجان
بر قلب تابستان
تخمي بس صيقلي
در سبد عشق
كدام شهر جاري شده
ميان ما زير كف ما
كدام بستر جلبك
در قعر خاطراتمان
سپيد
چشم واژگون ميشود
بيرون ديگر نور نيست
درخت در دستت ميخوابد
دستت ميخوابد
سپيد ميشود
نگاه آبي
ديگر سوز زير برف است
دستت معلق
و نگاه آبي ميشود
زبان من تو را دوست دارد
در كرانه زمستان
زندگي
زندگي ميجنباند
در زير پوست نقب ميزنيم
غار و ناخن را دوست دارم
چراغ واژگون
فضايي كه گوش ميسپارد
اما تو گام برميداري
تا دوردست در خودت گام برميداري