دوستي كه دستي در نقد مطبوعاتي دارد از كنارت رد ميشود. سلام و احوالپرسي ميكني.
به جاي آنكه سلامت را پاسخ گويد، ميپرسد: مطلب ديروز مرا درباره نقد كتاب جديدت خواندهاي؟
وقتي متوجه ميشود كه خواندهاي، با تعجب ميپرسد: آن مطلب تند مرا عليه خودت و كتابت خواندهاي و باز هم به من سلام ميكني؟
شاعري صاحبنام به اصرار از تو ميخواهد كه درباره كتاب تازهاش و نيز درباره ديدگاهش در زمينه شعر، چيزي بنويسي و تاكيد ميكند كه از نقد آثار و نظراتش استقبال ميكند.
نظرت را مينويسي و منتشر ميكني.
چند روز بعد او را ميبيني و سلام ميكني اما درمييابي كه او نيز، سلامت را پاسخ نميگويد. فقط زير لب ميگويد: از دستت دلخورم.
شعري زيبا خواندهاي و دلت خواسته آن شعر را در صفحه شخصيات در فضاي مجازي بازنشر كني و آن مجموعه شعر را به ديگران معرفي كني.
صفحهات پُر ميشود از اعتراض به اينكه چرا از اين شاعر، حمايت ميكني؟ مگر او همان كسي نيست كه در فلان موضوع اين طوري موضعگيري كرد و در فلان انتخابات، از حاميان فلان جريان بود؟
تقريبا هيچ نظري درباره خود شعر، ابراز نشده انگار كسي شعر را نخوانده و همگان فقط نام شاعر را ديدهاند.
اين نوع نگاه به رابطه انساني كه مبتني است بر دوگانه «با ما - بر ما» يعني همان دوستي و دشمني، حاصل سايهافكني سياست است بر فرهنگ.
از دوران مشروطه به بعد كه احزاب و جريانهاي سياسي در ايران پا گرفتند، فضاي عمومي فرهنگ، غالبا زير سايه سياست و بازيهاي سياسي بوده است.
سيطره جريانهاي سياسي اعم از چپها، سلطنتطلبها، مليگراها و مذهبيون، بر فضاي علمي و فرهنگي كشور در دورههاي مختلف، با تمام گوناگونياش، اين رهآوردهاي مشترك را داشته است:
- دوستي و همراهي، حتي در حيطه ارتباطهاي فردي به معناي سرسپردگي و تسليم در برابر دوستان و تاييد هميشگي آنان و چشمپوشي از انتقاد است.
- رابطه دوستانه، نه بر مبناي احترام به فرديت و انتخابهاي شخصي است. بلكه بر مبناي همسان شدنِ افكار و رفتار و حتي پسندهاي شخصي است. يك جور رابطه مريد و مرادي يا عاشق و معشوقي.
اگر به كسي احترام گذاشتي يا از يك سخن يا اثر او تعريف كردي، يا به كسي راي دادي، بايد او را عاشقانه دوست بداري و تمام معايب او را نه تنها ناديده بگيري بلكه عيبش را حُسن، ببيني و توجيه كني.
- تو مريد و عاشق هستي و دنبالِ مراد و معشوق اساطيري ميگردي تا او را ستايش كني و شيفتهاش بشوي و شيفتگي يعني به حاشيه راندنِ خردمندي و واقعنگري.
اين معشوق ممكن است يك تيم فوتبال باشد، يا يك خواننده موسيقي، يا شاعر، يا رييس حزب، يا رييسجمهوري، يا هر كس و هر چيز ديگر.
- بر همين سياق، هر كه از تو انتقاد كند، يا از مراد و معشوقِ تو انتقاد كند، نه تنها شايسته دوستي نيست، بلكه دشمنِ توست.
چگونه ممكن است كسي مدعي دوستي باشد و از تو انتقاد كند؟
چگونه ميتواني با كسي كه از تو يا از مراد و معشوق اساطيري تو انتقاد ميكند، دوست باشي، يا نه، دست كم به او احترام بگذاري؟
- آنكه همراه و همسانِ تو نيست، روياروي توست. پس هيچ نقطه مشتركي با تو ندارد. افكار و رفتار و آثارش را بايد انكار كني.
پسنديدنِ آثارِ كسي كه همراه و همسانِ تو و دوستانِ تو نيست، نشانگرِ جدا شدنِ تو از حلقه دوستان خودي و گرويدن به دشمنان است.
در دنياي علم و فرهنگ و هنر، اين مرزبنديهاي اساطيري، بياعتبار است. نه تاييد و همراهي، به معناي سرسپردگي عاشقانه است و نه انتقاد و انكار به معناي دشمني و كينه ورزي است.
هرچه هست بر بنيانِ عقل و دانش و ذوق زيباشناختي انسان است.