خط شعر و انديشه بر چهره پرآژنگ فيلسوف
محمدصادق معتمدي
توضيح: نويسنده يادداشت حاضر روز 9 خرداد به غلط، بيژن عبدالكريمي، ذكر شده بود كه بدينوسيله ضمن پوزش، تصحيح ميشود.
نوشتن براي استادي كه افتخار حضور رسمي و آكادميك در محضرش را نداشتم، دشواريهاي خاص خود را دارد. مارتين هايدگر، فيلسوف بزرگ آلماني مسير انديشه را كوره راه ميداند. در مشرب عرفان، سالك حقيقت بيمدد پير و مرشد از ظلمات و گمراهي در امان نخواهد بود. دكتر رضا داورياردكاني بيمبالغه و زبان بازي معلم و راهنماي كوره راه انديشيدن است؛ در روزگاري كه هياهوي سياست و غوغاي تكنولوژي آسمان حيات علم و فرهنگ و هنر را غبارآلود ساخته دمي آسودن در سايه مصفاي پير خرد و اخلاق، گوهر و غنيمتي است كه فراچنگ هر رهگذري نشايد. اينجانب اين توفيق چندباري نصيبم شده كه از نزديك مشاهد و مصاحب ايشان بشوم هرچند بسيار اندك و كوتاه. خيل عظيم شاگردان و دوستداران ايشان يادداشتها و يادنامههايي در مقام استاد نگاشتهاند. هم و غم و دغدغه دكتر داوري غيبت و فقدان تفكر اصيل در جامعه توسعه نيافته ايران امروز است. در جهان امروز ما كه از يك سمتش هيولاي تكفيرگرايي داعش و از سمت ديگرش سرمايهداري ترامپ به اريكه قدرت مينشينند ندايي كه از جان نيوشاي «وجود» برميخيزد شنيدني و ديدني نيست؟ تقاضاي عمر بلند و تن سالم براي ايشان، تمناي تداوم رشد و شكوفايي فلسفه و فرهنگ است. خاطرم هست در نخستين ملاقات با دكتر داوري بعد از سلام و عليك به ايشان عرض كردم من چندين شعر و حديث و روايت حفظ كرده بودم كه تقديمتان كنم اما همگي فراموشم شد! ايشان با نگاهي محبتآميز گفت بازهم همديگر و ميبينيم دير نميشه! ادب و تواضع دكتر داوري در مقابل من كه در نگاه خوشبينانه وخودپسندانه شاگرد شاگرد ايشان حساب ميشوم حيرتانگيز بود. من از قبيله آدمياني هستم كه همواره آرزو ميكردم اي كاش در روزگار قرون هفتم و هشتم مولوي و سعدي و حافظ ميزيستم. هرچند چنگال چنگيز و مغولان و بلاي عفريت امثال مبارزالدينها سلطه و سيطره داشت اما در پرتو هويت سنت كه مظاهر و مزاياي تجدد قرن بيست و يكمي تمام شوون و شقوق زندگي را نبلعيده بود اصولا زيستن، معنا و مفهوم ديگري داشت. درست است كه گفته شده لشكر بيكرانه ظلم، فرصت و مجال درويشان و خلوتنشينان را ناممكن نكرده و نخواهد كرد اما نميتوان از تشويش زمانه تكنيك و تنگي تُنگ عرصه انديشيدنهاي ناب خشنود بود. با اين اوصاف واحوال، همزماني و همزباني با دكتر داوري و آموختن از او كه فلسفه را چون سقراط به طرح درست پرسش و تامل در امكانات خويشتن ميداند و شعر و ادب را چون سعدي در فصاحت بيان و سوداي سويداي آدميت ميشناسد، افتخاري است كه شايسته شكر و سپاس است. وقتي براي تفسير و تحليل جلسه نمايش يكي از فيلمهاي فلسفي تاريخ سينما نوبت به سخنراني استاد رسيد از تسلطشان بر عناصر و مفاهيم فيلم شگفتزده شدم. گويا فيلم و تصاوير برايشان چون كلمات درس از پيشخواندهاي مكشوف و معلوم بود. دكتر داوري چه زماني كه از تاريخ غربزدگي مينويسد و چه هنگامي كه از فلاكت توسعهنيافتگي مينالد همگي دردمندي پير خردمندي است كه آينده فلسفه و فرداي ايران برايش همواره دغدغه است. يك ژورناليست يا كنشگر سياسي ذهن و قلمش بر مدار حب و بغضهاي نفساني و متغيرات منظومه محدود جهات چپ و راست ميچرخد. اما متفكر اصيل ركوع و سجود تصور و تخيلش بر قبله حقيقت است هر چند به دريا نرسد و گمگشتگي و پريشان حالي نصيبش شود اما در صراط مستقيمي است كه سالكان پيش از وي در آن گام نهادند و طي طريق كردند و در نهايت به عنايت و سابقه لطف و رحمتش تفويض امر كردند. اميدواريم حضرت حق به ايشان عمر طولاني و باعزت و صحت عطا فرمايد و نظر بدپسند و طعنه بدبين از تن و جانش به دور بادا.