اطوار كتاب نخواندن
سيد محمد بهشتي
جمعيت كثيري در جهان هستند كه دانستن موضوعشان نيست يا براي دانستن، آخرين جايي كه سراغش ميروند كتاب است. يعني كتاب مشغوليت كسر كوچكي از جامعه جهاني است. البته مطالعه يكسره منوط به كتاب خواندن نيست و بسيارند كساني كه كل زندگي برايشان عرصه مطالعه و داناتر شدن است. حتي در جوامعي كه سطح سواد بالاترست باز احتمالا اقليتي از جامعه سروكار با كتاب دارند. اما همه كساني كه به نوعي با كتاب سروكار دارند را نميتوان «اهل كتاب خواندن» شمرد. چه بسيار كساني كه با وجود كتاب خواندن و حتي بسيار كتاب خواندن، مصداق كتاب نخواندناند يا بهتر است بگوييم چه فراوان كتابنخواندنهايي كه در ظاهر كتاب خواندن جلوه ميكند؛ كتاب خواندنهايي براي پنهان كردن كتاب نخواندن. اينگونه كه بنگريم كتاب نخواندن اطواري دارد:
۱. وقتي براي آسودن از كتاب خواندن، كتاب ميخوانيم. كتابهايي همچون رازهاي موفقيت، چگونه شاد زندگي كنيم و... يا كتابهايي كه در بساط كتابفروشان كنار خيابان مكرر ديده ميشود مثل دو قرن سكوت، خواجه تاجدار، دايي جان ناپلئون و... من را عجيب ياد رژيمهاي لاغرياي مياندازد كه وعده لاغري را با خوردن ميدهند. بستههاي مطالعاتياي كه قصد عرضهشان نه ايجاد عطش دانستن در مخاطب بلكه آسوده كردن خيال او از اين بابت است كه منشا همه گرفتاريها را فهميده و ديگر نيازي به مطالعه ندارد. كتاب خواندنهايي كه اشتهاي دانستن را كور ميكند. ايبسا نويسندگان اين آثار كتابشان را به چنين قصدي ننوشته باشند ولي متاسفانه شيوه عرضهشان چنين سرنوشتي برايشان رقم ميزند. اين بستهها هر كجا كه باشد در قفسه كتابخانههاي شخصي، در قفسههاي كافهها و... به سراب شباهت دارد و همچون راهزنان بر سر راه كساني كه ممكن است زمينه كتاب خواندن داشته باشند، قرار گرفته و آنها را گمراه ميكنند.
۲. وقتي از روي تكليف و ناچاري كتاب ميخوانيم. شايد سختترين طورِ كتاب نخواندن نيز همين باشد؛ مثل وقتي كه تشنه نيستيم و آب مينوشيم. كسي در گوارايي آب شكي ندارد ولي عدم تشنگي اين آب زندگيبخش را نامطلوب ميكند. عموم كتابهاي درسي و دانشگاهي كه بخش مهمي از بازار نشر و فروش كتاب در ايران را به خود اختصاص داده متاسفانه موضوع چنين مطالعهاي قرار ميگيرد. اين كتابها مثل غذايي است كه شخص ميخورد و در بدن او به جاي آنكه تبديل به عضله شود، در شكل چربي زيرپوست انباشته ميشود. هرقدر كسي به اقتضاي ارتقا در سطح تحصيلات بيشتر گرفتار چنين مطالعهاي شده باشد، به جاي آنكه ورزيدهتر شود، چاقتر شده و البته بيشتر بايد نگرانش بود. در عين اينكه خلاصي از اين چاقي دشوار است.
۳. وقتي براي پر كردن وقت كتاب ميخوانيم، كتابهايي كه سرسري خواندهايم يا به تورقشان بسنده كردهايم. چنين مطالعهاي همچون جويدن آدامس رفع گرسنگي نميكند و ايبسا به سوءهاضمه بينجامد. اگر خيلي بخواهيم به كتاب احترام بگذاريم آن را رفيق تنهاييمان ميشمريم ولي تلويحا اشاره داريم كه آن چيزي كه مهم است تنهايي ما است و به محض مرتفع شدن اين تنهايي كتاب نيز اهميتش را از دست ميدهد.
۴. وقتي سوداگرانه كتاب ميخوانيم؛ همچون تاجري كه قصدش از سفر به سرزمينهاي ديگر نه ملاقات و آشنايي حقيقي با آنجا و اهل آنجا، بلكه همراه آوردن تحفههايي سودآور براي فروش است. چنين تاجري هرقدر كه آوردهاش ذيقيمت باشد باز سودي به حال خودش نخواهد داشت. چنين كساني مصداق بارز اين بيت خياماند: من در عجبم ز ميفروشان كايشان/ زان به كه فروشند چه خواهند خريد.
۵. اما متداولترين طورِ كتاب نخواندن، كتاب نخواندن از روي بيدردي است. كساني كه معمولا بهانهشان براي كتاب نخواندن كمبود وقت است و با اين بهانه تلويحا بيان ميكنند كه وجود مباركشان مستغني از دانستن است. كساني كه هيچوقت گرسنه و تشنه نميشوند و لاجرم لذت خوردن و آشاميدن را نيز درك نخواهند كرد. مسلما لذت نبردن از زندگي آن را به زنده بودن فروميكاهد.
همه اطوار كتاب خواندن فوق، همچون خواندن نامهاي است كه اشتباهي به دست ما افتاده. البته نامه را ميخوانيم ولي خواندنش اثري بر ما ندارد و احساسي در ما برنميانگيزد چون ما خود را «مخاطب» واقعي آن نميدانيم، بلكه مشغول استراق سمع شدهايم. ايبسا در نامه مطالب بسيار حياتياي نوشته شده باشد ولي از همه اينها آنچه دستگيرمان ميشود چندان سودي به حالمان نخواهد داشت و دير يا زود هم فراموش خواهيم كرد. احساس مخاطب نبودن تبعاتي دارد؛ وقتي خود را مخاطب شخصيتي نميدانيم، هرقدر هم او محترم و متنفذ باشد لزومي به رعايت ادب نميبينيم. به جا نياوردن ادب البته از شأن او نخواهد كاست وليكن سبب ميشود ما توفيق تقرب به آن را پيدا نكنيم، ضمن اينكه نزد كساني كه متوجه اين شأن ميشوند احمق جلوه خواهيم كرد. به عبارت ديگر در اين حالت ما با گوهر كتاب ملاقات نميكنيم. اين كتاب خواندني است كه به جاي رفع حجاب، حجابي ضخيمتر ميان ما و دانستن ايجاد ميكند.