حتما خودتان این نکته را میدانید اما من هم بالاخره باید نوشتن این نوشته را از یکجایی شروع کنم؛ پس، از اینجا شروع میکنم: همانطور که «آدم»ها متفاوتاند، «برخورد»هایشان هم متفاوت است؛ حتی برخوردشان با یک چیزِ واحد. مثلا «غذا» را در نظر بگیرید؛ یکی میخورد تا بترکد، یکی میخورد تا سیر شود، یکی سیرنشده دست میکشد از خوردن، و یکی هم اساسا غذایی ندارد که بخورد. پس میبینید که برخورد آدمها در رویارویی با یک چیز یا یک موضوع، به گونههای مختلف و متفاوت است. (البته اگر برخیها درباره یک چیزهایی یا پارهای از موضوعات، به تفاهم میرسند و برخوردشان یکی میشود، امری است علیحده و اصلا ربطی به متن ما ندارد، برای همین هم گذاشتیمش توی پرانتز.)
حالا برسیم به اصل حرفمان که درباره «شاعر»هاست. شاعران هم علیالقاعده «آدم»اند، پس طبیعی و بدیهی است که برخوردشان با یک چیز یا یک موضوع، با هم متفاوت باشد. مثلا همان زندگیِ فوقالذکر را در نظر بگیرید؛ یکی مثل «حافظ شیرازی» در قرن هشتم، از «آب زندگی» و لب جوی و از این قبیل میگوید و این سؤال را مطرح میکند: «معنیّ آبِ زندگی و روضه ارم/ جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست؟» اما شاعرِ همروزگارش «خواجوی کرمانی»، ضمن اینکه از یکی درخواست میکند که بیاید، درباره «زندگیِ بیاو» میسراید: «بیا که بیتو ملولم ز زندگانی خویش/ که در فراقِ رُخت، زندگی عذابِ من است» درحالیکه وضعِ «نظامی گنجوی» در قرن ششم، از این هم بدتر است و «زندگی» را اینچنین ترسیم کرده: «به وقتِ زندگی رنجورحالیم/ که با گرگانِ وحشی در جوالیم.»
اینها تنها سه نمونه از برخوردِ متفاوت شاعران با یک موضوع بود؛ باید خودتان بروید دیوان شعرای قرنهای پیشین را ورق بزنید تا ببینید درباره چه موضوعاتی، چهها که نسرودهاند!
و اما موضوعی که ما به سراغش رفتیم و کمی سعی کردیم ببینیم شاعران دربارهاش چهها سرودهاند و برخوردشان با آن چگونه بوده، «ماه رمضان» و «عید فطر» است. در این زمینه هم، وضع همان است که اشاره شد؛ یعنی هریک از شاعران، به شیوه خودش از ماهِ روزه و روز عید سروده است. البته منکر برخی شباهتها هم در برخورد شاعران نمیشوم؛ مثلا همین تشبیه «ابروی دلدار» به «هلال عید»، یا «دیدن روی یار» به «رؤیتِ هلال»، چنانکه شاعر فرموده: «بر سر بام بیا، گوشه ابرو بنمای/ روزهگیران جهان منتظر ماه نواند»، و اینها مضمونهایی رایج در شعر فارسی بوده است، همچنانکه قدّ یار، سرو بوده و چشمش نرگس و مویش شب؛ یعنی خلاصه هیچجایش مثل آدمیزاد نبوده است! بگذریم.
شاعران، از سویی به فراخورِ سبک زندگی و خلقوخو و حتی اعصاب و روانشان، و از سویی با توجه به شیوه شاعری و سخنوریشان، هرکدام به نوعی با «ماه رمضان» و «عید فطر» برخورد کردهاند. در ادامه، همانطور که پروفسور «آلن هاینک»، برخورد با بشقابپرنده را دو جور میدانست و از «مشاهده از دور» و «برخورد نزدیک» سخن گفت و بعد «برخورد نزدیک» را به چند نوع تقسیم کرد و در همین راستا «استیون اسپیلبرگ» هم فیلمِ «برخورد نزدیک از نوع سوم» را ساخت، ما هم میخواهیم برخوردِ نزدیکِ شاعران قدیم با «عید فطر» -و بالطبع با «ماه رمضان»- را به صورت گذرا و شتابزده بررسی کنیم و انواع واقعا مختلفش را برای نخستینبار در تاریخ، نشان بدهیم.
1. برخورد از نوعِ خداپسندانه
برخی از شاعران، در رفتاری خداپسندانه، هم خیلی عارفانه با آمدن ماه رمضان برخورد کردهاند و هم خیلی مؤمنانه، با رفتنش! تا آنجا که از تمام شدن ماه رمضان ناراحتاند و غم میخورند که فرصتِ ویژه بندگی را از دست دادهاند. مثلا «سنایی غزنوی» در شعرهایش برای ماه رمضان و عید فطر، «برخورد از نوعِ خداپسندانه» دارد:
ای ماه صیام ارچه مرا خود خطری نیست
حقا كه مرا همچو تو مهمان، دگری نیست
از درد تو ای رفته بهناگه ز بر ما
یك زاویهای نیست كه پرخونجگری نیست
ای داده به باد این مهِ بابركت و باخیر
مانا كهت از این آتش در دل شرری نیست
2. برخورد از نوعِ شاد
برخی از شاعران، هم خیلی شاد با آمدن ماه رمضان برخورد کردهاند و هم خیلی شاد با رفتنش! البته انصاف داشته باشیم که شادی و سرخوشی دوم، به خاطر فرارسیدن عید است نه اتمام ماه صیام. سردمدار «برخورد از نوع شاد» با عید مبارک فطر را باید «جلالالدین مولوی» دانست که خیلی شادمانه در این زمینه سروده است. مثلا:
عید آمد و عید آمد، وآن بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن، کآن ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون، غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره، از عرش مجید آمد
مولانای شادان، در غزلی دیگر، «تبریکگویی» را هم ضمیمه شادی میکند و برای عید میسراید:
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
3. برخورد از نوعِ صریح
برخی شاعران در برخورد با ماه رمضان و عید فطر، تعارف ندارند؛ یعنی ضمن اینکه از رسیدن عید خوشحالاند، درباره رفتن رمضان هم خیلی صریح اظهار نظر میکنند. مثلا «منوچهری دامغانی» در شعرهایش، این «برخورد از نوعِ صریح» را دارد:
ماه رمضان رفت و مرا رفتنِ او بِه
عید رمضان آمد، المنّه لله
آنکس که بُوَد آمدنی، آمده بهتر
وآنکس که بُوَد رفتنی او، رفته بُده به
4. برخورد از نوعِ منطقی
برخورد برخی از شاعران با ماه رمضان و عید فطر، بسیار منطقی است؛ به این معنی که میگویند هر آمدنی، رفتنی دارد و ماه مبارک رمضان هم –هرچند که خوب و شایسته است- از این قاعده مستثنا نیست. بعد هم خیلی منطقی به این موضوع اشاره میکنند که رمضان، سال بعد دوباره میآید و انشاءالله به شکل بهتری در خدمتش خواهیم بود. مثلا این چند بیت را از «امیر معزی» شاعر قرن پنجم بخوانید که حاویِ «برخورد از نوعِ منطقی» است:
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر
اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
بود شایسته، ولیکن چه توان کرد چو رفت
سفری را نتوان داشت مقیمی به حضر
گرچه در حق وی امسال مقصر بودیم
عذر تقصیر توان خواست از او سال دگر
5. برخورد از نوعِ خسته
برخی شاعران در برخورد با ماه رمضان، خستهاند و وقتی هم میخواهند درباره عید فطر بسرایند، خستهوار به موضوع میپردازند. مثلا «شمس گنجهای» در یک رباعی، خستگی را به التماس آمیخته و سروده است:
ای روزه، اگر عمر عزیزی، به سر آی
وی قدر، اگر مرگ تویی پیشتر آی
گر خود اجلی مرا، تو ای عید، برس
ور جان تویی ای هلال شوال، برآی
و از سویی، برخی شاعران هم برای این اندازه از «خستگی» نسخه پیچیدهاند و ضمن اینکه با شور و نشاط از فرارسیدن عید فطر سخن گفتهاند، برای رفع خستگی هم پیشنهاد خود را ارائه کردهاند. مثلا «عبید زاکانی» در شعری چند بندی، اول چنین به استقبال عید رفته است:
بنمود عید چهره و اندر رسید باز
خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید
تشریف داد و باز اساس طرب نهاد
ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید
و در ادامه، به «خستگی» اشاره کرده و خطاب به افرادی همچون خودش و «شمس گنجهای»، توصیه و پیشنهادش را سروده است:
هر خستگی که از رمضان در وجود ماست
آن را به جام باده صافی دوا کنیم
6. برخورد از نوعِ عصبانی
تا از عبید دور نشدهایم بگویم که برخی از شاعران هم، برخوردی عصبانی با ماه رمضان دارند! یکی همین عبید که البته عصبانیتش را بهتر است بیشتر معطوف به عملکرد برادران ریاکار قرن هشتم بدانیم که او هروقت فرصتش را داشته، آنها را مورد عنایت قرار داده است! مثلا در یک شعر چند بندی، ابتدا در چند بیت –با همان روحیه توصیهگر- اینگونه از رفتن رمضان و آمدن عید فطر گفته است:
هرکه را آتشِ این روزه سیروزه بسوخت
مرهمش شمع و شراب است و دوا، چنگ و رباب
وآنکه امروز عذاب رمضان دیده بُوَد
من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب
باده در جام طرب ریز که شوال آمد
موسم وعظ بشد، نوبت قوال آمد
و همین «موسم وعظ» کلیدِ این «برخورد از نوعِ عصبانی» است و معلوم میشود که عبید هم از وعظکنندگانِ ریاکار، دل خوشی ندارد؛ همانهایی که «حافظ شیرازی» -شاعر همعصر عبید- با یک بیت ماندگار، ظاهرسازی و ریاکاریشان را بدجوری رسوای عام و خاص کرده، آنجا که فرموده: «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند» و عبید هم در ادامه شعر بالا، ضمن اعلام خبر عید فطر و ماه شوال، میگوید: «موسم وعظ بشد»، و چند بیت بعدش عصبانی میپرسد:
چند روی تُرُشِ واعظِ ناکس بینیم؟
چند بر قولِ پراکنده او گوش کنیم؟
و اصلا، امان از هرچه پُرگوی بدخوی اخمو!
7. برخورد از نوعِ حافظ!
نوع برخورد «حافظ شیرازی» با خیلی از مقولات، خاص خود اوست و علمای ادبیات به آن، صفتِ «رندانه» میدهند. اگر بسیاری از شاعران با صراحت یا عصبانیت حرفشان را میزنند، یا گاهی برخی دستشان را رومیکنند و عشرتطلبانه میسرایند و خدایناکرده ماه رمضان را مانع عیش و نوش میدانند و فرارسیدن عید فطر را رد شدن از این مانعِ جانسوز! اما حافظ رندانه میسراید و هیچجوره معلوم نمیکند که مرادش از «قدح» همان قدحِ حاویِ «زهرماری»(!) در شعر برخی شاعران است یا سبوی شرابِ ناب الهی!؟ خودتان این دو بیت را ببینید:
بیا که ترک فلک، خوانِ روزه غارت کرد
هلال عید به دورِ قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حجِ قبول، آنکس بُرد
که خاکِ میکده عشق را زیارت کرد
خلاصه اینکه شاعر محترم، خیلی رندانه و هنرمندانه، حرف را در پشت پرده ابهام نشانده و به وادی تأویلپذیری کشانده، تا نه کسی او را عشرتجوی لاابالی بخواند و نه کسی او را همقطارِ ریاکارانِ زاهدنما بداند.