نگاهي متفاوت به اجسام
شبنم نيكخو
مخاطب: ترجيح ميدهم وارد مكاني كه روي تابلوي ورودي آن نوشته «گالري هنري» نشوم. اگر فروشگاهي باشد، ميدانم نقش من چيست، رفتارم بايد چگونه باشد و رفتار كساني كه در فروشگاه هستند چگونه است. در فروشگاه اگر چيزي نخرم حس بدي پيدا نميكنم چون قرار نيست ورود من به معني خريد چيزي باشد. اما در يك گالري هنري گويا توقعي از پيش تعيين شده وجود دارد كه من بايد چيزي از آن آثار بفهمم و اگر متوجه چيزي هم نشوم بايد تظاهر كنم كه اين اتفاق افتاده است.
هنرمند مدرن: معمولا اگر به صحبت كردن تمايل نداشته باشي گالريدار يا حتي خود هنرمند الزاما نميخواهد با تو در مورد برداشتت صحبت كند. چرا چنين توقعي احساس ميكني؟
مخاطب: دو مساله براي من وجود دارد؛ اولين موضوعي كه به محض ورود گريبانم را ميگيرد، حس غالب بر محيط و افراد حاضر است. كساني كه در گالريهاي هنري ديدهام برايم غريب هستند.
هنرمند مدرن: شايد آنها هم مساله تو را داشته باشند. ضمن اينكه گالريهاي هنري فقط براي اقليتهاي هنري باز نيستند و اتفاقا از ديدن كساني كه فقط درباره آنها كنجكاوند به خوبي استقبال ميكنند.
مخاطب: شايد. مساله دوم اينكه با آثار اين گالريها ارتباط برقرار نميكنم و نميدانم چه حسي بايد داشته باشم. متوجه نميشوم چرا اجسامي كه در زندگي روزمره همهجا هستند آنجا نام اثر هنري ميگيرند.
هنرمند مدرن: به چالش كشيدن مفاهيمي كه به آنها عادت كردهايم يكي از اهداف آنهاست. زماني كه هنرمند اجسام زندگي روزمره را، كه به صورت گسترده در كارخانهها توليد ميشوند، در محيطي كه توقعش را نداريم در ارتباط با اشيايي ديگر قرار ميدهد، آن اجسام ديگر «عادي» نيستند.
مخاطب: منظورت اين است كه اشياي روزمره در محيطي ديگر كاربرد هميشگيشان را از دست ميدهند و تبديل به هنر ميشوند؟
هنرمند مدرن: مثلا مارسل دوشان در سال 1913 چرخ دوچرخهاي را برعكس روي يك صندلي آشپزخانه قرار ميدهد؛ اثري «حاضر- آماده» كه باعث ميشود بيننده با ديد جديدي به اين تركيب بنگرد.