تو مرا مرهم باش
نازنين متيننيا
كسي نه ميداند چه ميشود و نه ميداند چه بايد كرد. مدتهاست از يكديگر ميپرسيم حالا چه ميشود و مدتهاست كه منتظريم تا يكنفر جوابي داشته باشد. جوابي نيست و در اين هياهو، آرامش خيال مهمترين گمشده اين روزهاي ما است. اصلا آن عطش عجيب براي پيدا كردن پاسخ پرسشها هم از همين نبود آرامش است. از اضطراب و استرسي كه اين روزها از بطن به سطح رسيده و با بالا رفتن هر تكتومان دلار و سكه، مانند پتكي محكمتر برآستانه عصبي جامعه ميكوبد و نهيب ميزند كه ببين اوضاع خيلي بد است و بترس كه بدتري هم در راه است...
با اين شرايط اينكه در واقعيت چه خبر است و اين شرايط چطور آرام ميشود، ديگر سوال كسي نيست. اكثريت مدتهاست كه از اين پرسش عبور كردهاند و دغدغه حل بحران از دست رفته. درست شبيه بيمار گرفتار اضطراب و استرس و افسردگي كه وقتي كارد به استخوان روحش ميرسد، دچار جنون لحظهاي ميشود و در آن لحظات ديگر به درمان فكر نميكند و ترس روبهرو شدن با حملهاي ديگر يا تمام شدن شرايط عذابآور فعلي، دغدغه مهمتري براي او ميشود .
حالا شرايط ما و جامعه ما همين است. دقيق كه نگاه كني، همه در وضعيت حمله جنون به سر ميبريم و ترس از آينده. در اين وضعيت هيچ پزشكي به بيمارش نميگويد كه «هي ببين بدتر هم ميشوي» يا «اوه اوه راست ميگويي» يا « به نسبت شرايط تو اين حملهها طبيعي است و بايد بدتر شوي» و... در چنين وضعيت همراهي و همدلي، مسكنها و آرامبخشها و پرستاري است كه به كمك بيمار ميآيد. نيازي كه امروز هم در جامعه ما حس ميشود. حالا ديگر ما نه به غر زدنهاي مداوم نياز داريم و نه تحليلهاي توي دل خاليكن و نه دعواها و حاشيههاي سياسي. حالا وقت انتقامگيريهاي سياسي نيست. وقت هياهو و پچپچهاي توي دل خالي كن هم نيست. حالا وقت همراهي و دعوت به آرامش است. طلبكاري و مطالبه آنچه حقوق اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه ايراني است بايد به زمان ديگر موكول شود. حالا ما خودمان درمان كه نه، مسكن و آرامبخش يكديگريم. مسووليت اجتماعي امروز ما، بسيار مهمتر از راي در صندوق انداختن يا مطالبهگري است. بايد امروز كنار هم بايستيم و نه مقابل هم. بايد همانهايي باشيم كه معتقدند تا وقتي باهم هستند نبايد ترسيد...
روزي روزگاري محمدرضا شجريان خواند: «همراه شو عزيز...» و امروز پسرش، همايون شجريان، ميگويد كه در اين شرايط براي آرامش و اميد به خيابان ميآيد و براي مردم ميخواند تا شايد براي لحظاتي آن آرامش خيال به زندگي بازگردد. بياييد شبيه شجريانها، دست آرامش را بگيريم و به دل جامعه بياوريم تا روزگاري دورتر و بعد از رد شدن از اين پيچ خطرناك، با بلوغ و تجربه تازه، مشكلات را يكي يكي حل كنيم.