كار فرهنگي يا مبارزه؟
امير پوريا
در بخشي از مستند «كايه دو فيلم» ساخته ميلاد ثابت كار كه تا چند ماه پيش روي اكران گروه هنر و تجربه بود، به شروع فعاليت ماهنامه سينمايي فيلم در نيمه اول سالهاي جنگ ايران و عراق و تداوم آن در سالهاي پاياني جنگ اشاره ميشود. بهويژه در شرايط وخيم موشكباران تهران در اواخر سال ۶۶ و اوايل ۶٧، جمع شدن اعضاي تحريريه اين مجله در زيرزمين و كار در زمان قطع برق، از طرفي به ديوانگي شباهت پيدا ميكند. اما از طرف ديگر، وقتي به مفهوم «ايستادگي بر سر قرار فرهنگي در شرايط سخت» توجه و فكر ميكنيم، ارزش به خصوصي مييابد. در سينما نمونههاي اين عزم را بارها ديده و تاثيرات حسي فراوان گرفتهايم: از تلاش گروه تئاتري براي اجراي نمايش در پاريس اشغال شده به دست آلمان نازي در فيلم «آخرين مترو» اثر فرانسوا تروفو تا كار جالب و عجيب قهرمان زن فيلم «خانم هندرسون تقديم ميكند» اثر استيون فريرز كه با از دست دادن فرزند بيست و يك سالهاش در جنگ، تصميم ميگيرد سالن نمايش بزرگي را خريداري و مديريت كند و در آن شرايطي براي همنشيني سربازان كم سن و سال با شيطنتهاي انساني طبيعيشان به وجود بياورد تا مانند پسر خودش حسرت به دل از دنيا نروند.
در وضعيت اقتصادي كنوني و در حالي كه ابهام در آينده دور و حتي نزديكمان، از افزايش تنش تا كاهش شديد شور و اميد به زندگي گسترش شديدي يافته، به نظر ميرسد كه انجام هر كار فرهنگي، چنين طنيني دارد. به مقاومت نهايي به قصد نشان دادن شدت دلبستگي و سرسپردگي نسبت به هنر ميماند. انگار هر كسي كه جايي چيزي مينويسد، هر كسي كه فيلمي توليد يا تماشا ميكند، هر گروهي كه براي برپايي برنامهاي فرهنگي جمع ميشوند، دارند همزمان با كار هنري، نوعي مبارزه را ادامه ميدهند. مبارزهاي براي آنكه به مخاطب شعر آشناي پابلو نرودا بدل نشوند كه ميگفت «به آرامي آغاز به مردن ميكني اگر سفر نكني اگر كتابي نخواني اگر به اصوات زندگي گوش ندهي».
بله؛ البته كه بسياري واكنشهاي مخالف خوان و قابل درك ميتواند اين باشد كه در نبود نان شب، فرهنگ و هنر سيري چند؟ اما همين امتداد در وضع ناگوار يا- بهتر است تعارف و خوشبيني را رها كنم و بگويم- اسفبار و هولناك است كه ميتواند وجود و جان و ذهن و ضميرمان را اندكي زنده نگه دارد و نگذارد همپاي جسممان، خسته و فرسوده شود.