تئاتر متعهد، تئاتر متخصص
احسان زيورعالم
زماني كه فيلم «اژدها وارد ميشود» ماني حقيقي بر پرده سينماهاي كشور اكران ميشد، يك نويسنده در يك سايت نگاشته بود با يك بار ديدن فيلم ماني حقيقي نميتوان پيامهاي مستتر در آن را برداشت كرد؛ اما اگر فيلم را بيش از هفت بار مشاهده كنيد ميتوانيد دريابيد كه فيلم مملو از پيامهاي فراماسونري است. در همان زمان يكي از روزنامهها در يادداشتي به تحريف تاريخ فيلم حمله كرده بود و معتقد بود ماني حقيقي قصد دارد با اين كار تاريخ انقلاب را مخدوش كند. اين در حالي بود كه كليت ماجراي فيلم يك امر ساختگي بود كه حقيقي صرفا در بخش مستندگونهاش از شخصيتهاي حقيقي بهره برده بود. شخصيتهايي كه آگاهانه نسبت به ساختگي بودن فضا در برابر دوربين نشسته بودند.
برخوردهايي از اين دست در تاريخ نه چندان طولاني هنر رسانهاي شده كم نيست. با بررسي اسناد ساواك ميتوان دريافت تفسير و تاويل اثر هنري براساس نگاه مميزگونه به چه نحوي جاري و ساري بوده است. دستگاه مخوف امنيتي پهلوي هر اثر هنري را به مثابه امري سياسي ميپنداشته كه ممكن است در آن به اركان نظام شاهنشاهي خدشهاي وارد كرده باشد. آنها تصور ميكردند اين هنرمند و هنرش است كه ميتواند كيان پادشاهي را سرنگون كند؛ در حالي كه در طول تاريخ سابقه نداشته است يك اثر هنري قدرتي انقلابي بيابد، به نحوي كه موجوديت يك حاكميت را زير و زبر كند.
رويه تفسير كردن اثر هنري با زمينه فكري مشخص همان چيزي بود كه فرماليستهاي روسي با آن مخالفت ميكردند. ويكتور اشكلوفسكي، بوريس آينخنبام، لف ياكوبينسكي و اوسيپ بريك بر اين باور بودند كه اثر هنري را نبايد براساس مولف آن بررسي كرد. نبايد براي تفسير و تاويل يك اثر هنري به عناصر بيروني آن توجه كرد؛ بلكه ملاك خوانش اثر هنري نشانههاي دروني است. اگرچه بايد دقت كرد منظور از اين نشانهها، عوامل محتوايي نيست؛ بلكه منظور عناصر ادبي و هنري است كه فرم اثر را پديد ميآورند. فرماليسم شكل و صورت را بر محتواي اثر ارجح ميدانست، پس هنرمند فرماليست به جاي بيان دغدغههاي ايدئولوژيكي زمانه خود، سعي به آفرينش آن چيزي ميكرد كه با ديدنش بگوييم چه زيباست. اين براي دستگاه ايدئولوگ استاليني قابل هضم نبود. دستگاهي كه خواهان اثر هنري تبليغگر خود بود. اثر هنري مملو از شعارها و گفتارهاي مد روز حاكميت. همان چيزي كه حقيقي تمايل به ارايه آن در اثرش نداشت، پس در يك فرآيند تفسيري حتي متهم به فراماسون بودن نيز ميشود.
اين مقدمه طولاني براي ورود تاويل «ريچارد سوم اجرا نميشود» روحالله جعفري است. در ايامي كه تئاتر ايران چندان با رويدادهاي روز يا تحولات اجتماعي خود عجين نيست، جعفري متن ماتئي ويسنييك را در تئاتر شهر روي صحنه برده است كه تصويري از آخرين تلاشهاي ميرهولد براي اجراي «ريچارد سوم» شكسپير است. ميرهولد در حالي تصميم دارد ريچارد را در قالبي نو و البته در يك فرم جديد بازآفريني كند كه دستگاه پليسي استالين چنين اجازهاي به او نميدهد. نيروهاي امنيتي استالين در قالب ژنرال، كارمند و حتي پدر و مادر ميرهولد گام به گام با بازآفريني ميرهولد پيش ميآيند و هر انتخاب او را مورد تفسير قرار ميدهند. آنان هر نشانه دروني اثر را با رويكردي بيروني ميسنجند، رويكردي كه تنها يك خط مشي دارد: حزب. در واقع جهان ذهن افراد با انگارههاي حزب - آن هم خوانش استالينياش- ساخته شده است. آنان مدام براساس موقعيت اجتماعي خود اثر هنري شكل نگرفته را قضاوت ميكنند تا شرايط خود را در حزب بهبود بخشند.
جعفري نيز تصويري چندلايه از اين وضعيت حزبي خلق كرده است. يك سالن تئاتر كه بيشتر به يك سالن Cat Walk شباهت دارد، با مجموعهاي از وروديها و خروجيها و مهمتر از همه در چند طبقه. شخصيتها صعود ميكنند، سقوط ميكنند، از دري وارد ميشوند و از در ديگر خارج ميشوند تا فقط اظهارات حزب را به گوش ميرهولد برسانند. در نهايت ميرهولد هيچگاه نميفهمد كه حزب درباره ريچاردش چه ميانديشد. او صرفا به پرسشهايي پاسخ ميدهد كه بيرون اثرش شكل ميگيرد. اينكه شكسپير چه كسي بوده است و به چه ميانديشيده يا اينكه آيا ريچارد در قالب ميرهولدياش تاييدگر خلق كارگر است يا امپرياليسم غربي. ميرهولد براي اين پرسشها پاسخي ندارد؛ چرا كه از ديد او ريچارد سوم محتوايي چنين ندارد.
ميرهولد تنها ميخواهد ريچارد را در شكل شرورانهاش، به دور از تفسيري نمايش دهد. او قوز و لنگبودگي ريچارد را حذف ميكند تا مخاطبش به شرارت دروني او توجه كند. او ميخواهد مخاطبش فرم اثرش را درك كند، نه آنچه مورد تفسير حزبي قرار ميگيرد. همانند چيزي كه حقيقي در «اژدها وارد ميشود» دنبال ميكند. او نيز فرمي شوخطبعانه، آغشته به تاريخ ميآفريند كه از طرف يك نگاه حزبگونه دستخوش تفسير ميشود، تفسيري كه به قول يك منتقد پس از هفت بار ديدن به دست ميآيد.
حجازي انتخاب جذابي براي زمانه دارد، زمانهاي كه دوست دارد هر كنش يا گفتاري را خوانش كند و آن را به هر چيزي كه خود ميانديشد منتسب كند. در اين خوانشگري هر چيزي ميتواند امري سياسي - البته با دايره گفتماني خوانشگر - باشد. هر حرفي ميتواند منتسب به فرد يا تفكري باشد. هر رفتاري ميتواند عليه يك جريان تفسير شود، بدون آنكه اين تفسير برآمده از پيام مستقيم اثر باشد. در چنين وضعيتي هنرمند تعهد را در فاصله گرفتن از زمانه ميداند. وضعيت كنوني تئاتر ايران مصداق بسيار خوبي است از آنچه حجازي بدان تن نداده است. هنرمند تئاتر امروز سعي ميكند ربطي به حال خود نداشته باشد. وفور كمدي در سالنهاي تهران يا نمايشهاي انتزاعي برآمده از ذهن مغشوش يك نويسنده يا كارگردان محصول گريز از همان برچسب عدمتعهد است. يك كمدي بزن و بكوب جايي براي تفسير نميگذارد و البته متعهد به شادابسازي جامعه ميشود، در مقابل ريچارد سوم ممكن است تصويري امروزي از جامعه تفسير شود، بدون آنكه بدانيم ريچارد در چه وضعيتي و با چه انديشهاي به دست ميآورد و آن را از دست ميدهد. در چنين شرايطي تعهد هنري هنرمند نيز تفسير ميشود، تفسيري كه ميتواند سرنوشتساز شود. سرنوشت ميرهولد محصول تفسيري بود كه خود نميدانست چيست.