آسيبهاي تيزهوش ناميدن بچهها
اگر 10 درصد از ارزش وجودي مدرسه به آينده تحصيلي فرد مربوط باشد، 90 درصد مربوط به رشد باقي ابعاد وجودي دانشآموز ميشود.متاسفانه مدارس خاص و تيزهوشان تنها آموزش را به عنوان محور فعاليت خود قرار ميدهند و افرادي تربيت ميكنند كه ميتوانند خيلي خوب تست بزنند و زماني خود را موفق ميدانند كه بتوانند از پس تستهاي كنكور بر بيايند. شانس دانشآموزان در رشد ابعاد ديگر شخصيتيشان گرفته ميشود. اما مسوولان به اين نكته توجه ندارند كه زماني كه رشد اين بُعد از شخصيت فرد دچار اختلال شود، فرد در معرض آسيبهاي اجتماعي مختلف قرار ميگيرد و به شدت آسيبپذير ميشود.شايد اين سوال پيش بيايد كه در كشورهايي كه تجارب موفقي در زمينه جهت دادن استعداد افراد باهوش كه سرمايههاي يك جامعه محسوب ميشوند، دارند چه الگويي اجرا شده است؟ متدهاي موفق مربوط به مواردي است كه در آن فرد احساس باهوش بودن و متمايز بودن نكند، اما در عين حال توسط مراجع و سازمانهاي مربوطه حمايت، رصد و جهتدهي شود تا ابعاد ديگر وجوديشان هم رشد كند و به عنوان يك سرمايه با ارزش وارد حوزههاي اجتماعي شوند و تاثيرگذار باشند. در اين سيستم فرد باهوش به عنوان فردي كه به صرف داشتن درجه هوشي بالاتر، تبديل به عضوي زيادهخواه در جامعه نميشود كه انتظارات بالايي دارد و زماني هم كه انتظاراتش برآورده نميشود جامعه را برنميتابد و آن را ترك ميكند. فرد به جاي اينكه تصور كند كه من هوش بالاتري دارم و توقع امكانات بيشتري را دارم، اينطور فكر ميكند كه من از هوش بالاتري برخوردارم و مسووليت بيشتري در قبال جامعهام دارم. در مدلهاي موفق، انسان باهوش مسووليت بيشتري به عهده دارد.به نظر ميرسد بايد تعريفمان از فرد باهوش را تغيير دهيم، فرد باهوش انساني است كه به صورت بالفعل از هوش بالايي بهرهمند است و به جايگاهي رسيده است كه ميتواند براي جامعه منشا خير باشد. كسي كه به صورت بالقوه از هوش بالايي برخوردار است را متمايز نكنيم بلكه از او حمايت كنيم و شرايطي را فراهم كنيم كه بتواند در جامعه مسووليتهايي را بپذيرد و در نهايت به صورت بالقوه بتواند جامعه را از هوش بالاي خود بهرهمند كند.