حرفهاي غريب آن مرد عجيب
عبدالجواد موسوي
در همين سالهاي نه چندان دور، وقتي كه نويسندگان مطبوعات مجبور بودند مطالبشان را به صورت دستنويس به بخش فني روزنامهها بسپارند نام فرديد آنقدر غريب بود كه تايپيستها يا فردين تايپش ميكردند يا فرويد. وقتي روزنامهها رونق گرفتند اين نام غريب به يكي از جذابترين نامهاي مطبوعات بدل شد. حالا ديگر كمتر نشريهاي را ميشد پيدا كرد كه چيزي درباره فرديد ننوشته باشد. در كنار فوتباليستها و خوانندگان و سياسينويسان و شومنهاي مشهور نام اين فيلسوف هم نياز بود تا جنس يك نشريه جور شود. البته چيزي كه در ميان نبود سخن اين فيلسوف بود. ظاهرا حواشي زندگي اين آدم عجيب و غريب آن قدر جذاب بود كه كسي نياز نميديد به سخنانش مراجعه كند. البته اگر مراجعه هم ميكرد بعيد بود چيز خاصي دستگيرش شود. اين شد كه در اندك مدتي هركس از راه ميرسيد براي اثبات فاضل بودنش دشنامي نثار يكي از دشوارترين فيلسوفان اين مملكت ميكرد و بيپروا او را مسبب همه بدبختيهاي اين سرزمين ميخواند. كار به جايي رسيد كه گفتند احمدينژاد محصول تفكرات سيداحمد فرديد بود. يكي از شاگردان مشهورش او را به سعيد امامي بست. عدهاي هم [...] كه به كتابفروشيها و سينماها و كنسرتها و سخنرانيها حمله ميكردند شاگردان مكتب فرديد خطاب كردند و خلاصه سخن گفتن درباره اين بنده خدا را به چنان امر مبتذلي بدل كردند كه مسلمان نشنود كافر مبيناد. خدا را شكر آن وضعيت مبتذل را از سر گذرانديم و حالا كه از هياهوي بسيار براي هيچ فاصله گرفتهايم ميتوانيم چهار كلمه حرف حساب بشنويم. البته بيش از همه فاصله گرفتن از آن فضاي مبتذل را مديون كساني هستيم كه بيپرواي خوش آمد اين و آن كمر همت بستند و فروتنانه در اين باره نوشتند و منتشر كردند. چراغ اول را منصور هاشمي روشن كرد و پس از او بيژن عبدالكريمي. و بعدترها احسان شريعتي اندكاندك جمع مستان از راه رسيدند و حالا گوشهاي بيشتري مستعد شنيدن حرفهاي غريب آن مرد عجيب هستند.