اندوه فقدان آقاي انتظامي، بدون حسرت
لبخند بزنيم و به ياد بياوريم
امير پوريا
حالا كه هنوز غمها تازه است؛ اما سالها هم اگر بگذرد، هرگز از ياد نميبرم كه علي معلم ما اوايل دهه ۱۳۸۰ كه در اصفهان فيلم «گاوخوني» را براساس رمان جعفر مدرسصادقي و به كارگرداني بهروز افخمي تهيه ميكرد، ميگفت اگر خداي ناكرده زماني در دهههاي بعد آقاي انتظامي از ميانمان برود، نقش و حضور او در اين فيلم اشكهايي به چشمها خواهد آورد.
در همين فيلم بود كه راوي (بهرام رادان) ميديد بعد از مرگ پدرش (آقاي انتظامي) نيز همچنان پدر در زيست هر روز و شب او حاضر است؛ نخست در خوابهايي كه ميديد و نميدانست رويا حسابشان كند يا كابوس. بعدتر هم در بيداري و در دنياي به ظاهر واقعي. اما آيا اين همه ربط بين حضور بعد از مرگ با چهره و صداي خود آقاي انتظامي در اين فيلم، فقط از منظري يادآور اوست كه با حسرت نبود خودش همراه باشد؟ گمان نميكنم. آقاي انتظامي بسيار درخشيد، بسيار زيست، تا انتهاي عمر آن همه درخشش خود و تاريخ هنر معاصرش را به ياد داشت و دههها بود كه با حرمت مردم و به اتكاي كارنامه بيبديلش و نيز به مدد كتاب همهجانبه هوشنگ گلمكاني كه لقب «آقاي بازيگر» را به او بخشيد و تثبيت كرد؛ جايگاهي كه شايستهاش بود، به نام او پيوند خورد. اينكه هنرمند وزن و وقار شايسته خويش را بيابد و به قدر كفايت پيش از رهسپاري به سفر بيبازگشت قدر ببيند و بهويژه در سن وراي نود سال، خود تمام آنچه را آموخته و بر جاي گذاشته، به ياد بياورد، دستاوردي عظيم و باعزت است كه آقاي عزت انتظامي از تمام آن بهرهمند بود و براي بسياري، همچون آرزويي دستنيافتني است.
اما اينكه عرض كنم فقدان ايشان اندوهي بسيار ولي حسرتي ناچيز به همراه دارد، فقط از اين بابت نيست. بخش مهم و ارزشمند ديگرش هم از اين جهت است كه جديترين نقشآفرينيهاي آقاي انتظامي همچون همين «گاوخوني»، به غايت حامل طنازي بينهايت او بود. از عصبانيتهاي عباس آقا درخشش «اجارهنشينها» تا كلام حسينقلي صدرالسلطنه كه گاه به نثر مسجع گلستان سعدي نزديك ميشد در «حاجي واشنگتن»، آقاي انتظامي هرگز نقشي بدون رگهها و رايحه طنازي بازي نكرده است. از همين روست كه هر يادآوري حضور و كاريزما و بيان و حالات و حركات او با لبخندي همراه ميشود. ياد ميكنيم آن همه شيفتگي و دلبستگي او به هنر بازيگري و وسواسش در هر چيزي بازي نكردن را كه به شيفتگي مش حسن به گاو از دست رفتهاش مانند است. اما حتي با تمام تلخي آن فرآيند «استحاله در محبوب» فيلم آقاي داريوش مهرجويي نيز خالي از لطف و ملاحت نيست و صورت بينندهاش از آن لبخند، منها نميشود. با اين تقارن غريب كه خبر فقدان ايشان را در حالي دانستم كه براي يك كارگاه ادبي/ سينمايي در اصفهان بودم، ياد ميكنم از آن مصرع سرخوشانه ترانه فولكلوري كه در «گاوخوني» ميخوانند و بخشهايي از آن را خود سروده بودند: صبحها برم رودخونه ورزش كنم/ عصرها برم چارباغ و گردش كنم...
عزتي كه در يادهاي ما نقش ميبندد، از اين دست است: گردشكنان و آوازهخوان و ابرو بالاانداز و پر از تكان و تحرك.