حتما نبايد جنگ شود...
حسرت نبودشان در روزي كه ديگر آسايش داريم و خبري از موشكهاي عراقي در تهران نيست و هيچ جنگنده بعثي ديوار صوتي در شهرهاي خوزستان و ايلام و كرمانشاه يا كردستان را نميشكند. حسرت نبودنشان در روزي كه ديگر از تير و تفنگ و بمب، خبري نيست اما خيلي چيزها به جان خيلي چيزهاي ديگر افتاده است. حسرت نبودنشان در شهرهايي كه همه در تلاشند، بيشتر جمع كنند و كمتر به اين جمله ميانديشند كه «توكل به خدا» چه مفهومي داشته و دارد. حسرت نبودشان در شرايطي كه انبار پشت انبار، مالامال از اجناس ميشود ولي بازار خالي است. اگر «حاججواد»ها امروز بودند لودرهاي خطشكن را به سوي كدام ميدان روانه ميكردند؟ رزمندگان كجا قرار است، سنگر بگيرند؟
شايد خيلي زود دچار فراموشي شدهايم؟ گويا خيلي حرفها را از ياد بردهايم، خيلي كتابها را ديگر ورق نزدهايم. خيلي چيزها را آن ته ذهنمان پنهان كردهايم.
حتما نبايد جنگي دربگيرد كه «شهادت» معنا يابد، حتما نبايد نبردي رقم بخورد كه آزمون «ايثار» پيش رويمان قرار بگيرد.
همين امروزمان روز آزمايش است. همين امروز كه به هرجا سراغ هر كاري ميروي، پر است از غر و نالهها. از اينكه چرخ هيچكس نميچرخد. از اينكه هر چه ميخواهي بخري بايد همين الان نقد پرداخت كني و اينگونه كه نميشود كاسبي كرد. از اينكه هيچ چيز قيمت ديروزش را ندارد و از بسيار بسيار چيز ديگر براي ناليدن.
شايد خيلي زود دچار فراموشي شدهايم ولي اسكناس روي اسكناس اگر بسيار گذاشته باشيم آن روز كه فرا برسد تنها ايستادهايم و دستانمان خالي است. حالا دلار آن قيمت افسانهاي را يافته باشد يا سكه بهاي خون سياوش را.
امروز جاي «حاججواد»ها خالي است و آنهايي كه لودر سوار شدند؛ آنهايي كه چرتكه نميانداختند.