پيش از آغاز، اگر ميخواهيد تحسين من نسبت به اين اثر را بر حساب شيفتگي بگذاريد، در تاييد رويكردتان اين را بگويم كه «گلستان» براي من همواره جذاب بوده؛ هم شخصيتش -درونيات، خلقيات و نگاهش به جهان، دلبستگيهاش و كافرشدنهاش به آنچه پيشتر بوده؛ صراحتش و اينكه از گذشت زمان و تغيير مواضعش هراس ندارد، و بينقاب و بيواسطه بيانش ميكند، و هم نوشتههاش، آثار ادبياش؛ آنجا كه در «مد و مِه» ميگويد: «در عكس، من با خواهرانم در ميان چند گلدانيم، در پيش چشماندازي از باغي كه نقشِ روي پرده است...»، نميدانم چندبار خواندمش اما صدها بار در ذهن مرورش كردهام.
«گلستان» يكي از مهمترين، و بهترين - باز هم در دامِ «ترين»ها افتادم- قصهنويسهاي ايران است، و نوشتههاش را دوست ميدارم. سينماش را نيز. داستانهاش به آرامش غزليات استاد سخن ميماند، و تاثير هم پذيرفته است از «گلستان»، «گلستان»؛ سبك موزون ادبياش را مديون آن شاعر است؛ بنابراين؛ جذاب است اگر در اثري ببينمش كه هم گريزي بزند به آثاري كه بر جاي گذاشته و هم به مدد نمايش روزمرّگيهاش به درونياتش پهلو بزند. تماشاي «گلستان» از اين روي جذاب است كه او از معدود افرادي است نشسته بر سرِ اسرار گنج چون نقطه به كنجي؛ اما «نقطه؛ سر سطر» هم اثري است مقبول و در لحظاتي تحسينبرانگيز، و داراي جذابيت، و حالا چرا؟
برتري اين اثر نسبت به ساير آثار درباره «ابراهيم گلستان»، معلول وجوهي از سوژه است كه تازگي دارد: تا پيش از تماشاي مستند «محمد عبدي»، نديده بودم «گلستان» سرحال به نظر برسد و بشاش باشد، و مانند هر انسان ديگري بخندد و شوخي كند. مدام در كتابهاي مصاحبهاش و مستندهايي كه دربارهاش ديده بودم، يا فحش ميداد و يا عصبيت كلامش مصاحبه كننده را -و مرا حتي- ميترساند.
يك جايي يادم هست «مسعود بهنود» (در مستند بيبيسي) به «گلستان» گفت: اگر دعوام نميكنيد، سوالي بپرسم يا «پرويز جاهد» در «نوشتن با دوربين» گاهي با ترس و لرز مباحثش را مطرح ميكرد كه مبادا حرفهاش كليشه بنمايد يا به لحاظ تاريخي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي اشتباه از آب درآيد. هرچند آن كتاب، كتابي است دوپهلو؛ انگار يك جاهايي سوالي مطرح ميشود كاملا تخصصي -و مهم- و «گلستان» هم با جديت پاسخ ميدهد، و بعضي جاهاش گويي مصاحبهكننده شخص ديگري است و سوالاتي ميپرسد كليشهاي و دمدستي كه با پاسخهاي تند «گلستان» همراه ميشود؛ اما مستند «ابراهيم گلستان: نقطه؛ سر سطر»، از هر نظر متفاوت است؛ زاويهاي است تازه از زندگي اين نويسنده/ فيلمساز پيرِ در غربت. چرا؟
«نقطه؛ سر سطر» دو برگ برنده نسبت به ساير پرترههاي «گلستان» دارد.
نخست ضبط تصاوير در طول چند سال است. برخلاف ديگر مستندها (مثلا دو مستند بيبيسي) كه در يك يا چند روز بهخصوص ضبط شده، اين اثر طي ده سال تصويربرداري شده است و همين امر باعث ميشود كه با تغييرات روحي و جسمي «گلستان» مواجه شويم؛ يعني يك روز سرحال است و روزي عصبي، يكبار پاهاش درد ميكند و بار ديگر راه ميرود، ماشين سواري ميكند و در عمارتش قدم ميزند.
از دل اين ايده است كه روزمرّگي پديد ميآيد: روزمرّگي يك شخصيت مشهور و تاثيرگذار تاريخ معاصر ايران، و يعني اين اثر، تنها پرترهاي است از «گلستان» كه ساحت اسطورهاي او را از طريق نمايش روزمرِّگيهاش ميزُدايد و ما را با يك «آدم» -يك انسان- مواجه ميكند، نه يك اسطوره مغرورِ متفرعن. در اين اثر، «گلستان» غذا ميخورد، تلويزيون ميبيند، موسيقي كلاسيك ميشنود، درباره ريشهاي سفيدش، درباره وضعيت جسمياش حرف ميزند، با همسرش شوخي ميكند و مثل هر كسي به وقت دلتنگي ميگويد: آخي... مضحك است؟ شايد؛ اما باور كنيد در يك اثر تصويري -كه تمهيدات بصري توليد كننده حس نيست و همهچيز معطوف سوژه است- نميشود به درونيات يك آدم -يك شخصيت- ورود پيدا كرد؛ بدون تماشا و درك وجوهِ «آدم بودن»اش. با شمايل يك اسطوره كه نميتوان همذاتپنداري كرد! حال آنكه در مستند «نقطه، سر سطر»، «ابراهيم گلستان» يك «آدم» ِ موثرِ تاريخي است و نه يك اسطوره دستنايافتني.
دومين عامل جذابيت اين مستند ساده، خودِ مصاحبهكننده است: «عبدي»؛ كسي كه مانند طفلكيها -«جاهد» و «كريمي»- مفتون و فريفته «گلستان» نيست كه به وقت باز شدنِ دهان «گلستان» يا چشم غره رفتنهاش، مصاحبهكنندگان ماستهايشان كيسه شود و حرفشان را پس بگيرند، و نه آنقدر متنفذ و پيشكسوت است مثل «بهنود» كه مدام با «گلستان» كلنجار برود و سرِ يك ميز محاكمه، با سوالات بسيار و متوالياش، موجب پاسخهاي نصفه و نيمه «گلستان» شود.
«محمد عبدي» -فارغ از جايگاهي كه در عرصه نقد و پژوهش سينمايي دارد- در اين مستند يك «دوست» مينمايد؛ اگر حرفي بيمنطق از جانب «گلستان» شنيده شود، پاسخش را دوستانه ميدهد، و مانند يك همراه- و نه كارمند يك خبرگزاري يا يك دانشجو- براي دريافت پاسخهاش عجله ندارد؛ ميتواند سالها صبر كند، ميتواند حتي در طول چند سال، يك سوال را چند بار بپرسد كه مواجه شويم با تاثيرات زمان و تغييرات نظر و مهمتر: در لحظه، مجال ميدهد به «گلستان»، ميگذارد فكر كند و سكوت جاري شود ميانشان. در «نقطه؛ سر سطر» عجلهاي در كار نيست، و هراسي نيست مصاحبهكننده را نسبت به مرگ سوژهاش؛ اثري ژورناليستي نيست كه تُندتُند و داغداغ، سوالات سطحي و ميانمايه پرسيده شود. «نقطه؛ سر سطر» اثري است كه اصلِ نفوذ به شخصيت را حوصله به خرج دادن ميداند.
ايرادي اما در كار است و آن هم كمي محافظهكاري است.
در فيلم بسيار «جامپ كات» ديده ميشود، و يعني لحظاتي بوده كه حذف شده؛ انگار اين چرخه سانسور حرفهاي «گلستان» از طرف دوستدارانش هميشه ادامه دارد و كاريش هم نميشود كرد و بعيد است روزي با خودِ واقعي تمام و كمالش در قالب يك مستند پرتره مواجه شويم، ضمن اينكه «جامپ كات»ها در لحظاتي به ريتم خدشه وارد ميكند. مثلا «گلستان» دارد درباره يك ميهماني صحبت ميكند كه در آن دعواي «جلال» و دار و دستهاش با «فروغ» شكل ميگيرد؛ اما در فيلم تنها همين گزاره را ميبينيم و ميشنويم.
پيشترش (علت برپايي ميهماني) حذف شده و توضيحات «گلستان» بعد از اين جمله نيز. از اين دست ايرادات كم نيستند كه حول سانسور حرفهاي «گلستان» ميگردند. مثلا حذف شدن موضعگيريهاش و توضيحاتش درباره «امير نادري»، «شاملو» و «جلال» فيلم را خيلي محافظهكار جلوه داده.
اگر «شاملو» ادعا كرده كه در سن شانزده سالگي دستگير شده، چه هراسي است مصاحبهكننده را كه حرفهاي تُند «گلستان» را حذف كرده؟ يا چرا مخاطب صلاحيتِ ورود به قضيه دعواي «جلال» و «براهني» با «فروغ» را ندارد؟ «گلستان» كه - به گفته خودش- دو بار توضيح ميدهد اما چرا حرفهاش هر بار دستخوش حذف ميشود؟ پس اصلا چرا اين لحظات وجود دارد؟ و جذابتر از اينها موضعگيري «گلستان» نسبت به «امير نادري» است كه اين هم با «جامپ»هاي تدوين به يك گزاره تبديل شده اما لااقل مانند قبليها، سر و ته دارد؛ سر و تهي احتياطكارانه؛ اما با تمام اين ايرادات، «نقطه؛ سر سطر» نزديكترين پرتره به «گلستان» است و لحظاتي دارد تحسينبرانگيز، و انتظاري هم از فيلم ندارم كه چرا نورپردازياش خراب است، دوربين اينقدر لق ميزند و آداب و ترتيبي را نميجويد، و قابها گاهي كج و كولهاند؛ كه در واقع صميميتِ فضاي اثر، حاصل فقر امكانات فيلمبرداري است؛ همين كه مردي با دوربين دستياش راهي خانه «گلستان» شده و دوربينش - مثل خودش و صداش و رفتارهاي دوستانهاش- ساده و صميمي در رفت و آمد است، موجب راحتي و اعتماد «گلستان» شده و به نمايش روزمرّگياش در مقابل دوربين تن داده، بنابراين؛ در مواجهه با «ابراهيم گلستان»، نميشود هم خدا را خواست و هم خرما؛ قابهاي شيك بياحساس مال «بيبيسي» و سادگي حسبرانگيز از آن اين اثر؛ «نقطه؛ سر سطر»، يك تحقيق مصور است كه حس توليد ميكند.