معراج خانه آخر بود
معراج خانه آخر بود. خانه آخر براي آخرين وداع. بسياري از آن جمع كه چهارشنبه شب و صبح پنجشنبه تمامقد ايستادند براي بدرقه هميشگي مرداني كه از عزيزترين داشتهشان، از جانشان گذشتند تا وطن بماند، دركي از آن روزهاي مقدس ندارند؛ روزهايي كه ديدن روي مادر در مرخصيهاي كوتاه دو يا سه روزه همانقدر حرمت داشت كه داوطلب شدن براي خطشكني و گشودن معبري به دل دشمن براي بازپسگيري قديميترين ارزشهاي ملي. صبح پنجشنبه، 135 شهيد تازه تفحص دفاع مقدس روي دستهاي مردمي بدرقه شد كه زندگي امروزشان را مديون ايثار اين مردان بزرگ هستند؛ مرداني كه بسياريشان در آن روزهاي حماسه و خون، حتي تحصيلات دبيرستان را هم به پايان نرسانده بودند و امروز، ايثارگران خاطرات شنيدني بسيار دارند از نزاعهاي خانوادگي و التماسهايي كه به دامان پدر و مادر ريخته ميشد تا جواز عزيمت يك نوجوان 14 ساله و 15 ساله و 17 ساله به «خطمقدم» را امضا كنند. از جمع چند ميليوني همه آن مردان بزرگ كه تعداديشان شهيد دفاعمقدس شدند، امروز چند صد هزار نفر بيشتر نماندهاند. وقتي از آن روزها به ياد ميآورند، قطره اشكي گوشه چشمشان حلقه ميزند، اشكي از سر تقدير شكوه، تقدير مردانگي، تقدير شهامت و ايثار. يقين دارم كه همه آن چند صد هزار نفري كه امروز هنوز در بين ما هستند، صبح پنجشنبه دست بدرقه بر تابوتهاي پرچمپوش اين 135 عزيز كشيدند و در دل گفتند: «خداحافظ رفيق.»