بررسي آثار مسعود عربشاهي
رمز و انتزاع در ساختاري نوين
احمدرضا دالوند
سال ۱۳۱۴ متولد شد، ولي خاستگاه اجدادي او زادگاه پدرش كنك، روستايي كوهستاني ميان قم و كاشان است كه همجوار با كوير، تبعيدگاه ملاصدرا و خلوتگاه درويشان و مردان معتكفي كه در زمان صفويه، شلوغي، تجارت و سياست را در اصفهان تاب نياورده و به آنجا كوچ كرده بودند و مردمي سختكوش كه با مشقت بسيار آب را از دل كوه و زمين به دست ميآوردند. او ميگويد: وقتي به روستاي پدرم ميرفتم در كارگاههاي كرباسبافي، وقتي از حركت دوكها و در هم تنيده شدن نخها، پارچههايي با آن لطافت و زيبايي بافته ميشد، آن هم توسط مردمي كه اطلاع چنداني نداشتند و با سادگي و محبت روزگار را ميگذراندند به راستي ميشد عظمت فرهنگي بسيار غني را فهميد كه مردم روستاي پدري تنها جزيي از آن بودند.
در جواني شاگرد محمود اوليا ميشود. چند سال نزد او كار ميكند. از مرحوم محمود اوليا چنين ياد ميكند: «هنرمند بسيار گوشهگير، نازنين و طراح فوقالعادهاي بود و علاقه زيادي به كارهاي رمبرانت داشت. نه اينكه كارهاي او را كپي كند، بلكه واله و شيداي رنگها و سايهروشن كارهايش بود. من هم زماني تحت تاثير رمبرانت بودم.» از اينرو وقتي به هنرستان تجسمي پسران تهران راه مييابد، به خوبي با مسائل آكادميك آشناست. (۱۳۳۷- ۱۳۳۵) در هنرستان، شاگرد خانم شكوه رياضي ميشود كه به پسرها طراحي و نقاشي درس ميداد. شكوه رياضي تحصيلكرده بوزار فرانسه و نقاشي نوگرا و صاحب شخصيتي بانفوذ بود و با درك درست و تربيتيافتهاي كه از هنر كسب كرده بود، نقشي روشنگر و تعيينكننده براي ادامه راه بسياري از هنرجويان خود داشت. از جمله مسعود عربشاهي، صادق تبريزي، منصور قندريز، فرامرز پيلآرام و ديگراني مثل شيردل، محمدعلي شيوايي (كاكو)، مهدي حسيني و... اما تاثير جادويي مفرغهاي لرستان، هنر ايلام و بينالنهرين در پس آشنايي او با آموزههايي كه معلمشان خانم رياضي به آنها منتقل ميكرد، همچنان پا برجا بود.
پس از اخذ ديپلم هنرستان نقاشي، در كارگاههاي سفال و سراميك وزارت فرهنگ و هنر به نحوه كار با اين مواد و رنگهاي لعابي آشنا ميشود. ماهيت خاك و لعاب براي او حسي از گذشتههاي دور را زنده ميكند. سال ۱۳۴۰ وارد هنركده هنرهاي تزئيني ميشود. حسين كاظمي، كريم امامي و تعدادي استادان فرانسوي از جمله استادان اين سالها هستند. اكنون آغاز كار جدي نقاشي است. علاقه به نقش مايههاي كهن او را به مطالعه اساطير ايراني ـ بينالنهريني ميكشاند. كار روي سفال و گچ را همزمان ادامه ميدهد و در همين دوران است كه خطوط و نقشها روي پردههاي نقاشي او راه مييابند. سالهايي كه به وحدت فرمهاي خاص ميپردازد و به زيربناي غالب آثاري ميانجامد كه به ساختار و طرز تفكرش بازميگردد؛ بنايي در زمينههايي از معنويت به ريشهيابيها و تحولاتي ميانجامد. او ميگويد: «در اين زمان ميانديشيدم، آيا مسائل مربوط به زمان خود را در نقاشيهايم مطرح كنم يا بايد از ذهنيت گذشته و نقش آن دوري جويم؟ اين پرسشي است كه مدتها به آن انديشيدهام و سرانجام تنها ارتباط سنت و ذهنيت را پايه روشني براي كارهاي تداوميافته خود پيدا كردهام.»
تجربه ايجاد نقش برجسته روي گچ و فلز را از سال ۱۳۴۲ آغاز ميكند. استفاده از فرمهاي دايره و چهارگوش و نيز جانوران اساطيري از همين زمان در كارهاي او حضور مييابد. اما فرمهايي كه بيشتر در آثار عربشاهي مستتر است، عبارتند از: رمزهاي چهارگوش و دايرهوار... دايره محاط در چهارگوش يا برعكس كه در واقع همان تصوير ماندالاست كه يونگ آن را رمز تماميت و جامعيت هستي ميدانست. ولي تصوير ماندالا در آثار عربشاهي به عنصري بياني و در عين حال زيباشناسانه تبديل شد. ماندالا و چهارگان، تصوير رمزي عالم كائنات است. ماندالانگاري در گذشته، هنر متحجري نبوده است، بلكه استادان و پيروان روحاني، مدام آن را با عناصري نو كه حاصل تجاربشان در تامل و مراقبه بود، سرشار ميكردند، همچنان كه نقش دايرهها و چهارگوشها به اندازههاي مختلف در بعضي پردههاي مسعود عربشاهي يا دايرههاي محاط در مربع و مربع مستطيل يا خورشيدهايي كه بر فراز سر بعضي موجودات اساطيري ميدرخشند، در پارهاي ديگر، يادآور ابنيه چهار ايواني يا بناي چهارگوش است كه بر فرازش گنبدي زدهاند؛ زمين نگاهدار طاق آسمان. مسعود عربشاهي با اين نقوش رمزيگويي جهان هاويهگون و تشويش و اضطراب عناصر پيش از آفرينش را به كيهاني ساختارمند تبديل ميكند و حاصل چنين كار شگرفي، جمع اضداد يا اجتماع نقيضين به گونهاي هماهنگ است. تراژدي حديث انساني است كه از پيش ميداند در ستيز و آويز با نيرويي دشمنخو شكست ميخورد و از پاي درميآيد و با اين همه از پيكار دست نميكشد. او به شيوه ممتاز و اختصاصي خودش دست پيدا ميكند. به اين صورت كه با درهمآميختگي سمبلهاي اساطيري در كتيبهها، خطوط و نقشهاي اسرارآميز به كيفيتي كه بيانگر يگانگي است، نائل ميشود. اين هنرمند از ابتداي مسير خلاقهاش به تركيب نقشهاي زينتي كهن دل سپرده بود؛ آنچنان كه آثارش كتيبهها و نقش برجستههاي آشوري و بابلي را در ساحتي مدرن به خاطر ميآورد. عربشاهي را گاه به دليل همدوره بودن با نقاشان موسوم به سقاخانه با آنها يكي ميدانند كه اين پنداشت خيلي دقيق نيست. تفاوت عربشاهي با نقاشان سقاخانهاي در اين بود او با اينكه از خطوط و نقوش مذهبي استفاده نميكرد، اما آثارش در مجموع داراي يك فضاي مذهبي بود. عربشاهي از آغاز به هنر پيش از اسلام توجه بيشتري نشان داد، لذا بعدها به هنر اسلامي خاصه عصر سلجوقي گرايش يافت. او در آثار پيشتازش توانست از تاريخ به گونهاي غيرمستقيم الهام بگيرد. در اين بازآفريني هيچگاه به تقليد و تكديگري از دستمايه نياكانمان متمايل نشد. او با استقامت و پشتكار توانست آثاري همتراز هنر كهن، اما با گوهري نو بيافريند. آثار مسعود عربشاهي مشحون از نظمي رياضي و فضايي هندسي است. آثارش گاه به كتيبهاي كهن و زماني به نقشهاي فضايي از يك شهر مدرن شباهت مييابند. در آثار تازهترش كه بر اثر زندگي در امريكا پديد آمدهاند، فضاهاي كيهاني و ساختارهاي نجومي را در كالبدي تجريدي به نمايش ميگذارد.
بين سالهاي (۱۳۶۳ ـ ۱۳۶۱) به فرانسه ميرود. طي اين مدت، از موزهها و نمايشگاههاي متعدد آثار نوين ديدن و تجربه در شيوههاي تازهاي را آغاز ميكند. ورود عناصر فضايي و نجومي در نقاشيهاي او مربوط به همين سالهاست. سفر به اروپا و زندگي در پاريس و گذران بيشترين وقت زندگي در موزهها و تجربه جامعه مدرن و نوين اروپايي در تضاد آن با نگرش و شيوه زيست شرقي، راهگشاي نويني براي تجربههاي خطوط و اشكال هندسي، فضايي، نجومي و گردش سيارهها و مدارهاي ستارهشناسي و جذبههاي حركت قانونمند آنها، شيفتگي و شوري ناشناخته داشت. در اين رويارويي فرهنگي، شيفته بينشي ميشود كه در ذات خود، خورشيد، كهكشانها، آسمان و قانونمندي و تاثير آنان بر زندگي را ارج مينهد. سپس به امريكا سفر ميكند. (۱۳۷۱ ـ ۱۳۶3) سفر به امريكا و اقامت در اين سرزمين، دگرگونيهاي بارزي در آثارش به وجود ميآورد. نقشهاي هندسي و فضايي، قالب تازهاي در آثار او مييابند، هر چند خطوط و نقشها در سالهاي گذشته نيز به نوعي در آثار او وجود داشتهاند، ولي شناخت، تركيب و به كارگيري تجربههاي نوين به ويژه زندگي در غرب كه همواره در زندگي بسياري از نويسندگان و هنرمندان شرقي به پيدايش و گرايش به عناصر فرهنگي و تمدن ويژه سرزمين نياكاني در آثار آنان منجر شده است. در آثار عربشاهي نيز اين شگفتي و جذبه و شور و شناخت و بازآفريني نقشمايههاي تمدن ديرين به ويژه يافتههاي آثار مفرغي لرستان، نمود و ظهور شفافتري مييابد و شايد به گونهاي مسير بازگشت به گذشته را روشنتر از هميشه به عنوان يك ضرورت و نياز درمييابد. تضاد ميان فرهنگ شرق و غرب و تضاد ميان جامعه صنعتي و شتابان و خشن غرب با جامعه سنتي شرق، او را از سكوت و تنهايي به آفرينش معنايي ارزشهاي شرق در آثارش ميكشاند.
سيما كوبان، هنرشناس ايراني درباره او مينويسد: «آنچه در كارهاي عربشاهي بيش از همه اهميت دارد، بازشناختن هنرمند در سراسر آثار عرضه شده است. عربشاهي انواع تجربيات را با مواد و مصالح مختلف انجام داده، رنگها، شكلها و تركيببنديهاي او، متنوع اما پيوسته است. آثار او را نميتوان با آثار هيچ هنرمند ديگري اشتباه گرفت. كارهاي اين هنرمند از ديدگاه تخصصي تكراري نيست. او به هيچوجه از شاخهاي به شاخه ديگر نميپرد. ديدي قوي و دستي باز هم قويتر دارد. علاوه بر منابع الهامي كه خود برشمرده، تاثير تفكر و هنر رنسانس به وضوح در آثارش مشاهده ميشود.
مسعود عربشاهي با فهم نمادشناسانه و ادراك ميتولوژيك خود و انتقال بينش متفكرانه در پردازش آثارش، درك ما را از جهان به اصل منشا آن بازميگرداند. به عبارت ديگر به هندسه و ارقام و خط كه همه رمزي و تاويلپذيرند، ارجاع ميدهد. او با فراتر رفتن از واقعيت، به آفاق معنويت نزديك شده است. در پردههاي او نشاني از فيگورهاي انساني هويدا نيست، اما با ديدنشان شور پرواز تا بينهايت جان انسان رخنه ميكند. مسعود عربشاهي از هنر به مثابه عاملي موثر براي مكالمهاي گرم انساني ميان نسلهاي امروزي، از سويي و ميان ذهن مدرن و تاريخ كهن از سوي ديگر بهره ميجويد.