• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4206 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۱ مهر

فرانچسكو آچربي، مردي كه از مرگ برگشت

تماشاي خيال

علي ولي‌اللهي

 

 

اگر خيلي‌ها مي‌گويند كه تلاش كنيد و نااميد نشويد و پايان شب سيه سپيد است يا تاريك‌ترين لحظه شب زماني است كه خورشيد در آستانه طلوع است، اما ما نمي‌پذيريم، به اين خاطر است كه شكاف بزرگي بين آنچه به چشم مي‌بينيم و آنچه مي‌شنويم وجود دارد. به اين خاطر است كه احساس مي‌كنيم اينها جملاتي است كه فقط توي كتاب‌ها قشنگ است. وقتي كسي به ما توي اوج گرفتاري‌ها مي‌گويد نگران نباش درست مي‌شود، يك گوش‌مان در است و ديگري دروازه. چون نديده‌ايم اين درست شدن را. هزار بار گفته‌اند و محض رضاي خدا يك بار هم نشده. نه براي خودمان نه براي اطرافيان‌مان. اما اگر روزي مصداق عيني تمام مثبت‌انديشي‌هاي دنيا را به چشم ببينيم چه؟ آيا مي‌شود بگوييم نبوده؟ آيا مي‌توانيم به ديدگان خودمان اعتماد نكنيم؟

چطور مي‌شود باور نكنيم كه آدم نبايد در بدترين لحظات هم اميدش را از دست بدهد وقتي كسي را مي‌بينيم كه جلوي چشم‌هاي خودمان مرزهاي خواستن و توانستن را جابه‌جا كرده. يك آدم مثل ما. از پوست و گوشت و استخوان. با همه ترس‌ها و اميدها. دلبستگي‌ها و عادت‌ها. كسي كه مثل همه ما مي‌دانست شنيدن اين جمله از دهان يك پزشك يعني چه. «متاسفانه شما به بيماري سرطان مبتلا شديد». اين همان جمله‌اي است كه فرانچسكو آچربي نزديك به 5 سال پيش از دهان دكترش شنيد. فوتباليستي كه در اوج جواني و زيبايي در حال بازي فوتبال و لذت بردن از زندگي بود. سال 2013 زماني كه مي‌خواست راهي تيم ساسولو شود اما متوجه شد كه به بيماري سرطان مبتلاست. احتمالا در مورد قصه اين بازيكن و نحوه درمان و بازگشت سرطان و دوباره شكست دادن آن در اخبار شنيده‌ايد. از اينكه او به دوپينگ كردن متهم شده بود، اما قصه چيز ديگري بوده. اينكه آچربي احتمالا تنها آدمي بوده كه دوست داشت دوپينگي مي‌بود، وقتي شنيد براي بار دوم سرطان برگشته. قصه زندگي آچربي آن چيزي است كه مي‌تواند دنياي بسياري از آدم‌ها را تحت تاثير قرار دهد. كسي كه 4 دوره شيمي درماني كرده، در فاصله كمتر از يك ماه تمام موهاي سرش را از دست داده، به گفته خودش آنقدر ضعيف و گيج بوده كه قرص‌هايش را اشتباهي مي‌خورده و وقتي خودش را در آينه مي‌ديده نمي‌شناخته، اما نمي‌خواسته تسليم شود. او انگيزه بزرگي براي مبارزه با بيماري داشته. فوتبال.

مي‌گويند آن چيزي كه آدم را به كنش وا‌مي‌دارد شكاف بين انتظار از واقعيت و خود واقعيت است. مثلا شما مي‌خواهيد در را با كليد باز كنيد اما باز نمي‌شود. شما انتظار داشتيد در باز شود اما باز نشدنش يك شكاف بين تصور شما و واقعيت به وجود آورده. چه كار مي‌كنيد؟ اگر بيرون رفتن خيلي براي شما مهم باشد و توانش را داشته باشيد در را به تنهايي يا با كمك ديگران مي‌شكنيد يا كليدساز مي‌آوريد يا خلاصه يك كاري مي‌كنيد تا در باز شود. اما تصور كنيد يك نفر رفته بيمارستان و انتظار داشته دكتر به او بگويد: بدن شما كمي ضعيف شده. اين داروها را مصرف كنيد و كمي به خودتان استراحت بدهيد، مشكل حل مي‌شود. اما دكتر اين حرف‌ها را به او نزده و در عوض همان جمله ترسناك را گفته. سرطان. شكافي كه در اين لحظه به وجود مي‌آيد برعكس بسياري از شكاف‌ها آدم را نه تنها به كنش وا نمي‌دارد، بلكه او را آنچنان ميخكوب و مستاصل مي‌كند كه نااميدي حاصل از آن خيلي زودتر از سرطان نسخه آدم را مي‌پيچد. خدا نصيب گرگ بيابان نكند، اما حتما دور و برتان ديده‌ايد يا شنيده‌ايد كه مي‌گويند فلاني سرطان گرفت و توي كمتر از يك ماه «آب» شد. سخت است واقعا. اين شكافي است كه پر كردنش كار هر كسي نيست. شجاعت قهرمان را مي‌خواهد. حمايت مي‌خواهد و انگيزه. سه فاكتوري كه هر سه تاي آن در دنياي آچربي وجود داشت. يا لااقل او خودش به وجود آورد.

در ژانر فيلم‌هاي ورزشي (اگر بشود نام ژانر را برايش به كار برد)، بسيار ديده‌ايم قهرماناني را كه بعد از شكست‌ توانسته‌اند به موفقيت برسند. اگر يك كارگردان تصميم مي‌گرفت قصه زندگي آچربي را تبديل به يك درام ورزشي بكند، همان سال 2013 كه او بعد از غلبه بر بيماري به زمين فوتبال برگشت و به تيم ملي دعوت شد مي‌توانست فيلمش را بسازد. وقتي او دوباره به بيماري مبتلا شد و باز هم آن را شكست داد، مي‌شد فيلم بهتر و جذاب‌تري از فيلم قبلي ساخت. وقتي آچربي بعد از دوبار ابتلا به سرطان به زمين برگشت و گل زد، مي‌شد بگوييم كه اين درام تكميل شده و ديگر وقت ساختنش است. اما وقتي نام آچربي در ليست دعوت‌شدگان به تيم ملي ايتاليا براي بازي دوستانه با اوكراين ديده شد، يكي از عجيب‌ترين اتفاقات دنيا رقم خورده بود. يك درام واقعي. بي‌حرف و حديث. از آن دسته قهرماناني كه مي‌روند تا پاي مرگ و برمي‌گردند، دوباره مي‌روند و دوباره برمي‌گردند و اين‌بار نه تنها نجات يافته‌اند بلكه به آرزوي ديرينه‌شان هم دست پيدا كرده‌اند. آچربي قهرمان بودن را در خودش يافته بود كه اين پروسه را پشت سر گذاشت. وقتي تمام تماشاچيان ساسولو با كاغذهايي كه رويش نوشته بود: ACE به استاديوم مي‌آمدند، قهرمان قصه احساس حمايت كرد و زماني كه به توپ گرد فوتبال و زمين سبز خيره ‌شد انگيزه ‌گرفت. سه فاكتور مورد نياز براي نجات از هر دردسري. شجاعت، حمايت و انگيزه.

حالا چطور مي‌شود به چيزي كه با چشم مي‌بينيم اعتماد نكنيم؟ حالا كه بازيكن 30 ساله ايتاليايي در يكي از بهترين تيم‌هاي ايتاليا توپ مي‌زند. لاتزيو. تيمي كه در ليگ اروپا بازي مي‌كند. حالا كه به تيم ملي ايتاليا دعوت شده. حالا كه پايان شب سيه سپيد شده. ديگر خبري از حرف نيست. چهارشنبه شب و بامداد پنجشنبه آچربي واقعا روي نيمكت ايتاليا نشسته بود. با پيراهن آبي لاجوردي. او واقعا با پيراهن لاتزيو بازي مي‌كند. با موهاي مشكي و پرپشت. شك نكنيد چند سال ديگر فيلمي از روي زندگي او ساخته خواهد شد و بر پرده سينماها نقش خواهد بست. مهم اين است كه كدام كارگردان و نويسنده خوش‌شانسي بتواند اين فرصت عالي را مال خود كند. همه‌چيز براي ساخت يك قصه فوق‌العاده آماده است. قصه عشق به فوتبال و زندگي كه نمودش در يك بازيكن به عينيت رسيد و ما توانستيم اين خيال محال را ببينيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون