نگاهي به رمان «زي- پو» اثر زهرا بيگدلي
ادبيات مهاجرت از زاويه ديگر
رامين سليماني
چيزي را كه نميتوان گفت ميتوان نوشت.«هرتا مولر»
سالها پيش در يك جمع خانوادگي شاهد چندمين آشتيكنان مابين دو خواهر بودم كه دايم به واسطهها تاكيد ميكردند كدورتي مابينشان نيست! خواهر بزرگتر سالخورده بود و تكوتنها گوشهاي افتاده بود و به شهادت خودش واپسين روزهاي عمرش را ميگذراند و خواهر كوچكتر همسري داشت و دو فرزند. بانيان اين مراسم تصنعي معتقد بودند كه خواهر كوچكتر وظيفه دارد به ديگري سر بزند و رسيدگي كند كه پيري سرانجام هر آدم عاقبتبهخير است؛ نكتهاي كه هيچ معارضي نداشت. وقتي تكتك افراد حاضر به حقيقت اين گفتار اعتراف كردند ديدهبوسيهاي نمادين اين قبيل مراسمات هم برگزار شد تا همه بدانند كه كار به سامان شده اما يك هفته از اين ديدار جمعي نگذشته شاهدي خبر آورد خواهر كوچكتر رفته و پشتسرش را هم نگاه نكرده. سردي و سكوت، حتي آن ديدهبوسي آلوده به احتياط، حكايت از زخمي عميق مابين دو خواهر داشت، زخمي كه با گذر زمان التيام نيافت و هرگز بيان نشد تا هر دو به فاصله چند سال درگذشتند.
رمان «زي- پو» دومين اثر داستاني خانم زهرا بيگدلي و اولين رمان ايشان حكايت زخمي عميق و درمانناپذير مابين پدر و دختري است، از همان نوع كه هرگز بيان نميشوند تا شايد با انكار فراموش شوند. رمان تماما حكايت كشمكشهاي دروني و فردي قهرمان اصلي رمان «آذر» و ديگر افراد مرتبط با او است. آذر دختري سي ساله است و همانطور كه در جمله آغازين رمان گفته شده يك هفته پس از اينكه به عكس پدر روي صفحه لپتاپ زل ميزند و داد ميكشد كه هرگز حاضر به ديدار دوبارهاش نيست به وطن بازميگردد تا پدري را ببيند كه بيهوش روي تخت بيمارستان افتاده و عاقبتش مشخص نيست. بيماري پدر حادثه محرك براي شكلگيري داستان است.
«اعتمادي از جنس دنياي بچگي به بيمارستان كشاندش. اعتماد به اينكه حالا كه پدرش نميتواند حرفي بزند و نميتواند نگاه كند، تنها وجودش براي اينكه سوالهاي آذر بيجواب نماند كافي است. درست مثل وقتهايي كه آذر بچه بود و پدر ميخوابيد. از شيرينزباني آذر لبخند روي لبهايش مينشست و آذر كه نقنق ميكرد، صورت پدر اخمآلود ميشد. بچه كه بود حتي يكبار شك نكرد پدر خودش را به خواب ميزند. از وقتي تصميم گرفت برگردد هم شكي نداشت كه پدر امروز بالاخره حرفهايش را ميشنود.»
نويسنده در بيشتر بخشهاي رمان از تداعي آزاد بهره برده است با زاويه ديد كه هر بار محدود به ذهن يكي از راويان رمان شده. رمان سه راوي دارد. آذر، پدر آذر «عباس» و «مرتضي». رمان پنج روز از زندگي آذر را روايت ميكند؛ پنج روزي كه با استفاده از تكنيك تداعي و روايتهاي موازي از نوجواني تا بيستوچهار سالگي آذر را بيان ميكند؛ نويسنده مانند ذرهبيني است كه روي شخصيتهاي اصلياش حركت ميكند تا معرفتي از قهرمان در خواننده ايجاد كند. ذرهبيني كه قرار است با تاكيد لازم بر كنشها و واكنشهايي حاصل از شكاف، خواننده را در اين شناخت به نتيجه برساند. شكاف اول و اساسي رمان وقتي اتفاق ميافتد كه عشق مابين پدر و دختر در نتيجه كنش پدر قداست معنوياش را از دست ميدهد و بيماري مزمن آذر واكنش روان آسيبديده قهرمان است. آذر يگانه قهرمان حقيقي رمان است كه قراراست بار گناه پدر را نيز به دوش بكشد. دردي كه براي آذر تشنجهاي گاهوبيگاه به همراه دارد و براي پدر وجداندردي كه هرگز برايش تسكيني پيدا نميكند.
«بازخواستش پُروپيمانتر از اين حرفها بود و حالا كه آذر گفته بود هيچوقت نميآيد و كسي چه ميدانست... شايد حتي سر قبر عباس هم نيايد... چارهاي نداشت جز اينكه با تكتك اتهامهايش روبهرو شود و بفهمد باز هم دفاعيهاش مقبول ميافتد يا نه؟ اين تنها دادگاهي بود كه نميشد... نميتوانست در آن پا بگذارد و به چشمهاي قاضي نگاه كند.» آذر قهرماني پويا است كه هدف و مقصود خاصي را دنبال ميكند. جنگ عاطفي مابين پدر و دختر- دختري كه ميخواهد قهرماني فعال در برخورد با دنياي اطراف باشد- و سپس جفاي مرتضي بحران نهايي رمان را ميسازد كه پس از كشكمشي شديد سبب مهاجرت آذر ميشود. مرتضي ادامه عباس است، يا تكميلكننده گناه پدر. مرتضي و پدر هر دو علتهايي هستند بر قهرمان معلول كه سرنوشت غربتبارش را ميخواهد خود بنويسد. «درست كه «مرتضي براتيان» مهارت خاصي داشت كه گشادترين كلاهها را سر خودش بگذارد اما ترس از هوچيگري آذر كلاهي بود كه ديگر در كت «آقاي مهندس» هم نميرفت. آنچه بلندتر و سختجانتر از ساختمانهاي بتني اكباتان جلوي گفتن واقعيت را ميگرفت اطميناني كه آذر هميشه وقتي از آينده حرف ميزد داشت هم نبود، حقيقتي كه «مرتضي براتيان» را به لال ماندن مجبور ميكرد خودش بود، فقط خودش.»
مهاجرت آخرين فرصت قهرمان براي عبور از خود و گذشتهاي است كه به لطف پدرش و مرتضي رقم خورده؛ فرصتي كه ناكارآمد ميشود چون مهاجرت كه مفهومي نمادين در رمان دارد براي فرار از خود انجام ميشود و نه براي عبور. آذر شش سال پس از بازگشت همچنان در تاري كه به دور خودش تنيده گرفتار است؛ گرفتار مابين خود، پدر و مرتضي. مرتضي كه قرار است تسكين زخم كهنه پدر باشد اما خود زخمي تازه ميزند. و آذر با ناگفتههايي ميماند كه هنوز گفته نشده و شايد هرگز گفته نشود.