يك برداشت كوتاه از جنگ جهاني كشتي
باورها و عادتها
وحيد جعفري
حالا و پس از چند سال از زماني كه رافائل مارتينتي رييس فيلا با تغييرات مدام و ناكارشناسانهاش از رشته زيبا و مهيج كشتي يك رشته نازيبا و حوصلهبر ساخته بود، اصلاحات در اين ورزش كهن پس از تغيير فدراسيون بينالمللي به اتحاديه جهاني و روي كار آمدن نناد لالوويچ جواب داده و يك بار ديگر شاهد بازگشت كشتي به دهه باشكوه 90 ميلادي هستيم؛ مقطعي كه از آن بايد تحت عنوان «جنگ جهاني كشتي!» ياد كرد؛ دورهاي كه علاقهمندان به ورزش از ديدن رقابت كشتيگيران روي تشك سير نميشدند و هر مبارزه بوي خون ميداد از بس كه چشمنواز و بود و سخت، براي همين حالا كه مسابقات رو به اتمام است تنها ميشود يك جمله گفت و آن اينكه «تمام نشو لعنتي»!
كشتي به روزهاي اوج بازگشته است؛ اما آيا ما هم به آن روزها بازگشتهايم؟! روزهاي افتخار و غرور. اصلا ابزار اين كار را در اختيار داشتهايم؟ ما كجا، چطور و با چه فرهنگي زندگي ميكنيم؟! ايران پر از استعداد است كه فقط و فقط بايد شناسايي و پرورانده شوند، بايد در مسير درست قرار گيرند، ايران پر از حسن يزدانيهاست كه ميتوانند در حوزهها و بخشهاي مختلف كسب افتخار كنند، البته با توجه، به امكانات و دور ريختن باورهاي غلط و عادتهاي اشتباه! بله باورهاي غلط كه همه ما را به نوعي فلج كرده تا كمتر باور كنيم كه ما هم ميتوانيم. چطور ديويد تيلور امريكايي -كه هيچ مدال ارزشمندي در كارنامه افتخاراتش ديده نميشود- ميتواند به اين باور برسد كه توان غلبه بر حسن يزداني قهرمان المپيك و جهان را دارد؛ اما هيچ يك از كشتيگيران ايران نميتوانند به اين باور برسند كه ميتوانند جردن باروز پير را شكست دهند؟! اين يك چالش روحي و فرهنگي است و بسيار بزرگتر از ورزش كه سايهاش همچون بختك بر زندگي فرد فرد ما افتاده است. مصطفي حسينخاني مقصر نيست كه نميتواند در حالي كه فيتيلهپيچ باروز را در اختيار دارد او را بتاباند و برنده شود، مقصر فرهنگ حاكم بر جامعه ايراني است كه اين باور و يقين را به او نداده كه حسينخانيها هم ميتوانند بر ترسها و گربه سياهها غلبه كنند، در واقع اين مصطفي نبود كه جردن را نغلتاند ما بوديم كه نتوانستيم او را روي پل ببريم، فقط با اين يك جمله و از اين دست جملات كه تبديل به باور همه ما شده و ميشود «مگر كسي ميتواند جردن باروز را شكست دهد» و از او در باور خود شكستناپذيري ميسازيم كه اگر هم خود بخواهد شكست بخورد، ما نخواهيم گذاشت. اينجا ديگر كشتي نيست، اين زندگي ماست.
بله ما باورمان را از دست دادهايم، درست مثل از دست دادن باورمان نسبت به كالاي ايراني كه حتي اگر بهتر باشد، با اين وجود ترجيح ميدهيم خارجياش را داشته باشيم، چرا كه اعتمادمان را از دست دادهايم. باور كنيد اگر همين حالا پسته، زعفران، خاويار و فرش خارجي وارد بازار كنند، آن را به پسته، زعفران، خاويار و فرش ايراني ترجيح خواهيم داد، باورهاي ما را به راحتي يك ليوان آب خوردن با بياعتمادسازي دزديدهاند و عادتمان دادهاند به شرايط موجود تا با عادتهاي اشتباه به پيش برويم.
پرسيد: «با كي زندگي ميكني؟» جواب داد: «با عادتهايم!» بله، ما نه با خانواده يا هر كس و هر چيز ديگري، بلكه با عادتهايمان زندگي ميكنيم، ما عادت ميكنيم، ما بنده عادتيم و تا زماني كه عادتهاي بد و اشتباه را كنار نگذاريم، به باور غلبه بر جردن باروزها نخواهم رسيد و ميبينيم كه در بهترين شرايط هم راهي ميدان ميشويم كه بد نبازيم!
عادت ميكنيم تنها يك جور زندگي كنيم، عادت ميكنيم روي تشك تنها به يك روش مبارزه كنيم، غافل از اينكه آنجا جاي عادتها نيست و هر لحظه آبستن موقعيتي است كه نسبت به آن بايد بهترين و درستترين واكنش را نشان دهيم. حتي تكرار عادت خوب در جاي اشتباه هم درست نيست. عزتالله اكبري عادت دارد تا حريف به پايش ميرسد در خاك بنشيند كه يك وقت روي پل نرود، عادت خوبي است؛ اما همين عادت خوب در كشتي با جبرييل حسناف آذربايجاني باعث شكستش شد. حسن يزداني عادت دارد بيمحابا حمله كند و رقبا را با اختلاف شكست دهد، عادت بسيار خوبي است؛ اما همين حملات متوالي باعث شد تا در تايم دوم نتواند مقابل تيلور، يزداني هميشگي باشد. حسينخاني عادت به مدارا با حريفان دارد، عادت بدي نيست، اما همين عادت باعث شد در شرايطي كه ميتوانست جردن باروز را شكست دهد، مغلوب او شود. بايد عادتها را كنار بگذاريم و با واقعيتها پيش برويم. هر كنش، واكنش خاص خود را ميطلبد كه با عادتها نميتوان بهترين آن را به نمايش گذاشت. سخت است؛ اما بايد تغيير كرد و بايد اعتماد به نفس داشت، بايد خوش روحيه بود و از نظر رواني به آمادگي كامل رسيد و براي اين كار نياز به ابزار و امكانات است. چرا امروز امريكا در جهاني مجارستان درخشيد؟ چون اين ابزار را داشت، چون اين باور و اعتماد به نفس را به كشتيگيرانش داد، چون تا لحظه آخر نگران ارز ثانويه براي حضور در مسابقات بزرگ جهاني نبود. و هنوز مساله ما امريكاست. در چهار باري كه نمايندگان كشورمان مقابل آزادكاران اين كشور به ميدان رفتند، متحمل شكست شدند. حسن يزداني به ديويد تيلور باخت، مصطفي حسينخاني مغلوب جردن باروز شد، عليرضا كريمي در ديدار نيمهنهايي نتيجه را به جي دن كاكس واگذار كرد و باقر يخكشي در ديدار ردهبندي به جوزف كولون باخت.
البته كشتيگيران كشورمان سه بار به مصاف رقباي روس رفتند كه هر سه بار پيروز ميدان بودند. عليرضا كريمي بر ساكولوف غلبه كرد، حسن يزداني موفق به شكست كوروگليف شد و پرويز هادي توانست آنزور خزريف را مغلوب كند.
در اين بين يونس امامي نيز در حالي كه از سالكازانوف پيش بود در ثانيههاي پاياني نتيجه را به نماينده اسلواكي واگذار كرد تا او نيز همچون اكبري، حسينخاني، اطري و يخكشي در ثانيههاي پاياني نتيجه را به حريف واگذار كرده باشد، ضعف بزرگي كه تيم ايران را از هم پاشاند. مجتبي گليج نيز همچون جام ياشاردوغو 10 بر صفر به آلبوروف آذربايجاني باخت تا معلوم شود كه باور غلبه بر اين حريف را نداشته است، درست همانطور كه اميرحسين مقصودي جوان باور غلبه بر ولاديمير خينچگاشويلي قهرمان المپيك از گرجستان را نداشت. حالا بدون طلا كه هيچ، بدون حتي يك فيناليست مسابقات جهاني براي ما تمام شده است، مسابقاتي باشكوه و سطح بالا كه طلاهايش تقسيم شد، بدون اينكه ايران سهمي از آن داشته باشد و بايد از آن درس گرفت، نه اينكه فكر كرد اتفاق بوده مثل باخت يزداني به تيلور در جام جهاني كرمانشاه و ديگر تكرار نميشود كه ديدم اشتباه بوده نه اتفاق و در حد يك فاجعه تكرار شد. البته كه ما با اين نگاه كه آن باخت يك اتفاق بوده نه اشتباه باعث تكرارش شديم. حالا بايد روي نداشتههايمان بيشتر كار كنيم، روي روحيه و اعتماد به نفس نداشته براي رسيدن به باور غلبه بر بزرگان. ترك عادتها و عبور از چالشهاي روحي و فرهنگي جامعه. چه كسي ميتواند منكر بدهبستان فرهنگي كشتي و جامعه باشد و بگويد كه كشتي را چه به جامعه و فرهنگ، نه، كشتي خود فرهنگ ايراني است كه از دل آن زاده شده، اتفاقات اين رشته يك ماكت كوچك از يك پديده بزرگ اجتماعي است.