پژوهشي درباره دانشگاه و صلح
آشتي در آكادميا
زينب صدوقي
انديشه: سخن گفتن از صلح و رواداري در زمانهاي كه عفريت جنگ بر سر جهانيان سايه انداخته، دشوار است و به همان ميزان ضروري؛ به خصوص كه بحث بر سر يك آشتي از سر اضطرار و ناچاري و به تعبير دقيقتر مصالحهاي منفي نيست، بلكه بحث از همزيستي مسالمتآميز و همافزا و مثبت ميان انسانها و جوامع در ميان است. تحقق چنين آرماني شايد آرزوانديشي به نظر برسد، اما به بيان شگفتانگيز هوشنگ ابتهاج، «به بوي يك نفس در آن زلال دم زدن سزد اگر هزار بار بيفتي از نشيب راه و باز رو نهي بدان فراز». در تحقق آرمان صلح جهاني، اما نقش دانشگاه را نبايد از خاطر برد. آكادميا به خصوص در جامعه ما يكي از نهادهاي تاثيرگذار جامعه است كه ظرفيتهاي كثيري در شكلدهي به فرهنگ عمومي دارد و در نتيجه ميتواند نقش مهمي در تصميمگيريهاي كلان ايفا ميكند. با اينهمه متاسفانه دانشگاههاي ما به بنگاههاي توليد و توزيع مدرك بدل شدهاند و در بهترين حالت تنها به پرورش نيروي كار حرفهها و با مهارت براي بازار كار بسنده كردهاند. در جستار پيش رو اما، نويسنده به دانشگاه به عنوان نهادي براي بسط و توسعه فرهنگ صلح مينگرد و از ظرفيتهاي اين نهاد پيشرو و مترقي در مبارزه با خشونت و نابرابري سخن ميگويد:
دانشگاه و صلح
در عصر جهاني شدن و وابستگي متقابل و فزاينده افراد و جوامع به يكديگر، ضرورت صلح و آرامش بيشتر از هر زماني احساس شده است؛ زيرا جهاني شدن فراتر از مسائل بومي و ملي كه پيش روي بشر نهاده، منجر به بروز نگرانيهايي در عرصه بينالمللي شده است كه منحصر به جامعه خاصي نيستند و دغدغه مشترك تمامي انسانها محسوب ميشوند. اهميت صلح به ويژه به واسطه رابطه متقابلي كه ميان توسعه پايدار و شرايط صلحآميز وجود دارد، بيش از پيش آشكار ميشود؛ به گونهاي كه با توجه به دغدغه و تلاشهاي جهاني در جهت تحقق توسعه پايدار و همهجانبه، ضرورت ايجاد فضايي صلحآميز و ترويج فرهنگ صلح و مدارا مورد تاكيد قرار گرفته است؛ چرا كه به اذعان بسياري از انديشمندان، فرهنگ صلح از اهدافي حمايت ميكند كه طرفدار توسعهاند و بيشترين رفاه و مزيت را براي بيشترين افراد تضمين ميكند. آنچه واضح و مبرهن است اين است كه شكلدهي به فرهنگ صلح و ترويج آن در عرصه داخلي و بينالمللي نياز به خرد جمعي و همكاري تمامي افراد و نهادها دارد. از جمله كنشگراني كه ميتوانند در پيشبرد هدف صلح نقشآفرين باشند، نهادهاي آموزشي و از جمله دانشگاهها هستند كه به واسطه نقش شاياني كه در پرورش شخصيت افراد و تغيير ذهنيتها ايفا ميكنند، ميتوانند كنشگراني فعال در پيگيري موضوع صلح تلقي شوند.
به اذعان سازمان علمي فرهنگي ملل متحد – يونسكو – از آنجا كه جنگ و خشونت ناشي از ذهن انسانها است و در مقابل صلح نيز برساخته ذهن بشر است، بنابراين ميتوان انتظار داشت با پرورش ذهن و تغييرات بينشي و نگرشي، تغييرات رفتاري به سوي صلح را شاهد باشيم. در واقع تحقق صلح نياز به تلاشي همگاني و اتخاذ راههاي جديد دارد و فائق آمدن بر اين مساله مستلزم اين است كه تمامي ابعاد جنگ و صلح، راههاي تحقق عدالت و جهاني پايدار و روشهاي ارتقاي ارزشهاي انساني مورد مطالعه قرار گيرد. رسيدن به صلح نيازمند تحول در شيوه انديشيدن و بازتفكر در مورد شرايط و مسائل كنوني است. به گفته اينشتين: «براي بقاي نوع بشر ما نياز به انديشيدن به شيوهاي جديد داريم. افراد بايد تحولي اساسي در نگرش خود نسبت به يكديگر و آيندهشان ايجاد كنند. ديگر زور نبايد ابزاري براي پيشبرد سياستها باشد ... امروزه ما وقت زيادي نداريم، زمان آن است كه نسل ما تفكر به شيوهاي جديد را آغاز كند». بر اين اساس ميتوان دانشگاه به عنوان نهادي آموزشي و پژوهشي را واجد نقش شاياني در ايجاد تحولات مثبت بينشي و رفتاري و در سطحي وسيعتر تحولات اجتماعي دانست.
از صلح منفي تا صلح مثبت
البته گفتني است تجربه جنگها و خشونتهاي اتفاق افتاده مويد اين مطلب است كه به لحاظ تاريخي در بسياري از موارد دانشگاهها و ديگر نهادهاي آموزشي مسووليت كمك به توسعه صلح در عرصه جهاني را براي خود متصور نبودند. شايد اين مساله تا حدودي به دليل روح فرهنگي و وابستگي مالي به بخشهاي دولتي و خصوصي بود كه به تضعيف نقش دانشگاهها به عنوان عاملان و كارگزاران تغييرات فرهنگي منجر شده و باعث شد دانشگاهها نقش قابل توجهي در ترويج خشونت در عرصه داخلي و بينالمللي داشته باشند كه در بهترين حالت اين ارتباط با خشونت و جنگ، به شكل همدستي و در بدترين حالت، به شكل مشاركت قابل بررسي بود. گذشته از دانشگاههاي نظامي كه آموزش جنگ را بر عهده داشتند، تكنيكهاي جنگ در بسياري از دانشگاههاي غيرنظامي نيز آموزش داده ميشد و همچنين دانشگاهها در خلال پژوهشهايي كه انجام ميدادند، محلي براي توليد دانش مورد نياز در خصوص جنگ و خشونت بودند. به عنوان مثال در دوران جنگ سرد، در قالب فعاليتهاي دانشگاهي سعي شد به نژاد سفيد، بمب اتم، جنگ ستارگان و برنامههاي تفوق نظامي مشروعيت بخشيده شود؛ اين در حالي است كه در اين زمان نيز علاوه بر ايدئولوژي جنگ، صداهاي جايگزيني نيز وجود داشت. با پايان جنگ سرد و افزايش جنگهاي مدني (به عنوان مثال در رواندا، سريلانكا، بالكان) نيز دانشگاهها به برساخته شدن هويت ملي و مشروعيت بخشي به آنها ياري رساندند. در واقع در اين موسسات، فرهنگ، هويت ملي و دولت - ملتها به شكل ذهني برساخته شده و در طول تاريخ، مشروع جلوه داده ميشوند و اسطوره حاكميت و برتري در اين روند به دانشجويان منتقل ميشود. اين مطلب نشان ميدهد كه تا چه اندازه دانشگاهها ميتوانند به عنوان ابزاري براي پيشبرد ايدئولوژي، فرهنگ و گفتمان غالب تأثيرگذار باشند. به عبارتي ديگر نميتوان از كاركرد فرهنگي و سياسي دانشگاهها غافل ماند. از اين رو بسياري از محققان به فرهنگسازي دانشگاهها در خلال كاركردهاي آموزش، پژوهش و التزام اجتماعي دانشگاهها اشاره دارند و ترويج فرهنگ صلح و دوستي را از اين منظر مورد تاكيد قرار ميدهند. به ويژه اينكه امروزه ديگر صلح صرفا در نبود جنگ معنا نمييابد و بيش از صلح منفي صلح در معناي آرامش، مسووليت پذيري، تساهل و مدارا، همكاري، دگرپذيري، احترام به خود – ديگران و طبيعت معنا مييابد.
خشونت و ذهن متعارض
دانشگاه به عنوان مدرسه پژوهش در گام اول وظيفه توليد دانش صلح را در خلال تحقيقات و پژوهشها بر عهده دارد و در گام بعدي بايد اين دانش توليدي را در خلال آموزش در اختيار اساتيد و دانشجويان قرار دهد. خشونت محصول ذهن متعارض است؛ زماني كه ذهن بشر بر غيرحقايق و خودمحوري تمركز ميكند و در شرايط تعصب، تبعيض نژادي، محروميت و تحقير قرار ميگيرد، چنين اذهاني گرفتار توهمات و برداشتهاي نادرست ميشوند. فرد خود را جدا از مجموعه گروه، جامعه و جهان ميبيند و به تدريج خويشتن خويش را در مخالفت با جهان قرار داده و خشمگينانه نبرد ذهني خود و جهان را آغاز ميكند. بر اين اساس آموزش و تحقيق اهميت مييابد. دانشگاه ميتواند نقش شاياني در شكلدهي به گفتماني با دال مركزي صلح و دوستي ايفا كند كه در اينجا در كسوت نهاد توليد دانش و كشف حقيقت ظاهر شده و از طريق پيشبرد مرزهاي دانش و توسعه نوآوري و خلاقيت در افراد ميتواند تغيير در ذهنيت و در نهايت تحول در دنياي بيروني را به دنبال داشته باشند. بررسي دلايل جنگ و تعارض، تفاوتهاي فرهنگي، قومي، سياسي و ... كه ميتواند به تعارض منجر شود، تكنيكهاي حل تعارض و بررسي راههاي موفقيت آنها موضوعاتي است كه در اين راستا ميتواند هدف تحقيق و پژوهش قرار گرفته و راهنماي سياستگذاران در مورد چگونگي رفع زمينه تعارضات و همچنين مبنايي براي رفتار افراد شود. بالطبع اين پژوهشها بايد با نيازها و مسائل جامعه همسو باشد. پژوهشها بايد در جهتي حركت كنند كه افزايش دانش صلح، كسب مهارتها و بينشهاي لازم در راستاي توسعه فرهنگ صلح را در پي داشته باشد. دانش صلح يعني شناخت مولفهها و مفاهيم مربوط به صلح، آگاهي از حقوق و آزاديهاي فردي، آشنايي با مفهوم تغيير، آگاهي از قوانين و مقررات به منظور ايجاد نظم و مسووليتپذيري، آشنايي با روابط متقابل انسان و محيط، آگاهي از صلح و راههاي وصول به آن، آگاهي از عدالت اجتماعي و فرصتهاي برابر، آگاهي از تفاوت انسانها و جلوگيري از درگيريها و حل آنها بدون توسل به خشونت و .... اينها همگي از جمله مواردي است كه بشر امروزي براي زندگي در دنياي معاصر به آن نياز دارد و شناخت آن بايد موضوع تحقيقات علمي و دانشگاهي قرار گيرد. همچنين نحوه ارتقاي مهارتهاي فردي در اين زمينه بايد مورد پژوهش قرار گيرد؛ اينكه چگونه ميتوان افراد را ترغيب به مشاركت كرد، چگونه ميتوان به افراد احترام به حقوق و درك متقابل، گفتوگو و تفاهم، پذيرش تنوع و تكثر، توانايي درك محيط زيست و .... را آموخت، همگي موضوعاتي است كه نياز به مطالعه و تحقيق دارد و در نهايت ميتواند تغيير ذهنيتها و نگرشها را به دنبال داشته باشد. دانشگاهها با حمايت از نوآوري از طريق خلق دانش جديد، دسترسي به ذخاير جهاني دانش و انطباقپذيري دانش براي كاربرد محلي و كمك به شكلگيري سرمايه انساني از طريق آموزش نيروي كار واجد شرايط و سازگار شامل دانشمندان، پزشكان، متخصصان، تكنيسينها، معلمان آموزش متوسطه، دولتمردان آينده و رهبران تجاري، ميتوانند در ايجاد جامعهاي دانش بنيان حركت كنند. بنابراين شايسته و بايسته است سياستگذاري مناسبي در جهت تحقيق و پژوهش صلح در دانشگاهها در پيش گرفته شود.
صلح و گفتوگو
در كنار كاركرد پژوهشي، كارويژه آموزشي دانشگاهها مهم تلقي ميشود. افراد با آموزش ياد ميگيرند كه درك جامعي از ريشهها و دلايل تعارضات داشته باشند؛ طي آموزش توانايي افراد در جهت تفكر انتقادي افزايش مييابد؛ زيرا دانشگاه اين بستر را در اختيار افراد قرار ميدهد كه در معرض طيف وسيعي از نظرات مختلف قرار گرفته و طي بحث و گفتوگوي مستمر مفروضاتي كه به عنوان حقيقت پذيرفته شده را به چالش كشيده و مورد تحليل انتقادي قرار دهند، با آموزش افراد ميتوانند آگاهي خود را نسبت به پيامدهاي بيعدالتي، نابرابري، نظاميگري، و ديگر مسائل مغاير با صلح، ارتقا بخشند، آموزش باعث ميشود تمايل بيشتري براي اقدام بر اساس صلح و عدالت داشته باشند، و نهايتا آموزش توانايي افراد براي ايجاد صلح، آرامش و در پيش گرفتن استراتژيهاي غيرخشونتآميز و راههاي تغيير و تحول را افزايش ميدهد. با توجه به اهميت اين مساله در بسياري از دانشگاههاي پيش رو طي سالهاي اخير توجه به صلح در اساسنامه دانشگاه گنجانده شده، برنامه درسي خاصي بدين منظور طراحي شده و حتي رشتههايي با اين عنوان در برخي از دانشگاهها تدريس ميشود. اين سياستها به دروس رسمي دانشگاهي محدود نشده و در بسياري جاها حتي روش تدريس، رفتار استاد و رويههاي جاري دانشگاهي و برنامههاي غيردرسي بر اساس نگرش ترويج فرهنگ صلح و دوستي تنظيم شده است.
شايد يكي از مهمترين مفاهيم در آموزش صلح مفهوم گفتوگو باشد. در واقع آموزش در عين اينكه مسووليتپذيري را به دانشجويان ميآموزد، بايد افرادي توانمند در گفتوگو و مفاهمه نيز پرورش دهد. آموزش مفاهمه بين انسانها ميتواند باعث همبستگي معنوي و اخلاقي بشر شود كه در اين زمينه نقش استاد- معلم در دانشگاه بسيار اهميت مييابد. استادي ميتواند در ترويج ارزشهاي صلح - محور و آموزش گفتوگو موفق باشد كه در كلاس درس اجازه اعمال هيچگونه سلسلهمراتبي را نميدهد، روشهاي تدريس جديد نظير روش تدريس كنفرانسي و گردهمآيي را به كار ميبرد و اجازه ميدهد دانشجويان در نقش دانشجو - استاد ظاهر شوند؛ در اين صورت استاد ميتواند از دانشجويانش بياموزد و دانش خود را ارتقا بخشد و دانشجو نيز ميتواند گفتوگو و مفاهمه را در چنين فضايي ياد گيرد. چنين استادي ميداند از چه روش تدريسي متناسب با شرايط دانشجويانش استفاده كند و با احترام و مهرباني با دانشجويان رفتار ميكند. استادي كه اهل تفكر و جستوجو و زير سوال بردن موضوعات است و دايما دانشجويان را به مسالههاي اطرافشان متوجه ميكند. اينگونه اساتيد جانب بيطرفي و انصاف را رعايت ميكنند. شور و اشتياق و نگرش مثبت به پيرامون را تشويق كرده و به دنبال آموزش نظم به افرادند، در پي ابزار و شيوههاي نوين آموزشي بوده و سعي دارند با تركيب روشهاي مختلف تدريس در قالب سخنراني، بحث و گفتوگو، فيلم، اجراي نقش، شبيهسازي، فعاليتهاي گروهي و ارايههاي دانشجويي، اثربخشي آموزههاي مرتبط با صلح را بالا ببرند. اين اساتيد حتي از طنز و خنده در خدمت يادگيري استفاده ميكنند و به دانشجويان خود فرصت اشتباه ميدهند تا در خلال اين خطاها بياموزند و تجربه كسب كنند. چنين استادي موظف است فضايي ايجاد كند كه دانشجويان در بيان نظرات متفاوت و حتي متعارض واهمه نداشته باشند. بايد به گونهاي دانشجويان را تعليم دهند كه ياد گيرند كه با تلاش و پشتكار همهچيز امكان پذير است و اميد را در آنها نهادينه كنند؛ در اينجاست كه دانشجويان به اين باور ميرسند كه ميتوانند دنيا را متحول كنند.
انديشيدن به شيوهاي متفاوت
اما فراتر از كاركرد آموزشي و پژوهشي دانشگاهها يكي از مهمترين كارويژههاي دانشگاه در راستاي فرهنگ سازي بهطور عام و ترويج فرهنگ صلح به طور خاص التزام اجتماعي دانشگاه در قبال جامعه است. آنچه مهم است اينكه پژوهشها و آموزشهاي دانشگاهي نبايد به چارچوب دانشگاه محدود شده و بايد تدبيري انديشيده شود تا آحاد جامعه كه در كلاس درس و دانشگاه حضور ندارند و همچنين سياستگذاران از نتايج تحقيقات منتفع شوند و اين دستاوردها در سطح جامعه جريان يابد. دانشگاه از اين منظر نهادي فرهنگساز است كه ميتواند به پشتوانه فعاليتهاي علمي، شكلدهنده و مروج فرهنگي خاص در جامعه باشد. زماني كه از فرهنگ صلح صحبت ميكنيم، دانشگاه از جمله نهادهايي است كه ميتواند اين كاركرد را بر عهده گيرد و بينشي علمي در اين زمينه را در جامعه گسترش دهد؛ بينشي كه عينيت را مقدم بر ذهنيت دانسته و به دور از تمايلات شخصي است. در اين راستا از دانشگاهها انتظار ميرود با برگزاري كنفرانسها، كارگاههاي آموزشي و ارايه سخنرانيهاي عمومي، ديگر افراد را از مسائل مرتبط با صلح آگاه سازند. همچنين دانشگاهها ميتوانند دورههاي آموزشي كوتاهمدتي را در زمينه مسائل مختلف نظير مديريت تعارضات، حقوق بشر، رويههاي برقراري دموكراسي، و ... براي افراد مختلف اعم از نظاميان، ديپلماتها، رهبران سياسي و مذهبي، نمايندگان پارلمان، نمايندگان سازمانهاي مردم نهاد و .... برگزار كرده و دستاوردهاي خود را در اختيار ديگر افراد قرار دهند. يونسكو در اين زمينه ميگويد، دانشگاه بايد ميان دانش افراد و انتقال آن دانش به جامعه و تبديل به كنش، ارتباط ايجاد كند و در توسعه اجتماعي از طريق خدمت به جامعه، مشاركت مستقيم داشته باشد. موسسات آموزش عالي حامل مسووليتي اخلاقي و عميق براي افزايش آگاهي، انتقال دانش و توسعه توانمنديهاي مورد نياز براي ايجاد و حفظ آيندهاي پايدار هستندكه اغلب ناديده گرفته ميشود. اين موسسات وظيفه پرورش و آمادهسازي متخصصيني را بر عهده دارند كه در توسعه اصول كيفي و آگاهي از اصول پايداري، نقش شاياني ايفا ميكنند و در واقع مسووليتي اخلاقي براي افزايش سطح آگاهي، دانش، تواناييها و ارزشهاي مورد نياز براي خلق آيندهاي پايدار و مبتني بر عدالت و صلح، بر عهده دارند. بهطور كلي تحول در تفكر و شيوه انديشيدن يكي از مسائلي است كه امروزه بسيار بر آن تاكيد ميشود، بنابراين بحث ارتقاي آگاهيهاي فردي و جمعي در خصوص آثار برقراري صلح و تبعات منفي اعمال خشونت و وظايف فردي و جمعي در اين راستا مورد توجه انديشمندان و سياستمداران قرار گرفته است. اينكه چگونه ميتوان افراد را آگاه كرد؟ يا انديشيدن به شيوهاي متفاوت را به آنها آموخت؟ باعث توجه به نقش دانش به عنوان محرك توسعه اقتصادي، سياسي و اجتماعي شده و هرآنچه ميتواند منجر به خلق و انتقال اين دانش شود، مورد تاكيد قرار گرفته است. شرايط و لوازم بروز جنگ و خشونت طي تحقيقات و پژوهشها مشخص ميشود و آموزش است كه ميتواند افراد را در اين زمينه آگاه سازد. بنابراين نقش نهادهاي آموزشي نظير دانشگاهها در پيگيري تحولات مثبت، انكارناپذير است.
دكتراي سياستگذاري فرهنگي
آموزش در عين اينكه مسووليتپذيري را به دانشجويان ميآموزد، بايد افرادي توانمند در گفتوگو و مفاهمه نيز پرورش دهد. آموزش مفاهمه بين انسانها ميتواند باعث همبستگي معنوي و اخلاقي بشر شود كه در اين زمينه نقش استاد- معلم در دانشگاه بسيار اهميت مييابد. استادي ميتواند در ترويج ارزشهاي صلح - محور و آموزش گفتوگو موفق باشد كه در كلاس درس اجازه اعمال هيچگونه سلسلهمراتبي را نميدهد، روشهاي تدريس جديد نظير روش تدريس كنفرانسي و گردهمآيي را به كار ميبرد و اجازه ميدهد دانشجويان در نقش دانشجو - استاد ظاهر شوند؛ در اين صورت استاد ميتواند از دانشجويانش بياموزد و دانش خود را ارتقا بخشد.