محيط زيست را آموزش دهيم
حميدرضا ميرزاده
حدود ۱۵ سال قبل، گروهي از جوانان علاقهمند به حياتوحش برنامهاي آموزشي- تحقيقاتي را در چند روستا در حاشيه يكي از زيستگاههاي مهم يوزپلنگ آغاز كردند. برنامه آموزشي، برخلاف تصور اجراكنندگانش بسيار مورد استقبال قرار گرفت. كارگاههاي آموزشي براي تمام گروههاي سني و جنسي، گروههاي مرجع اصلي مانند كشاورزان و دامداران و حتي شكارچيان انجام شد. آرام آرام، يوزپلنگ و اهميتش در ادبيات روزمره مردم روستاها وارد شد، به طور خودجوش جشنوارههاي روستايي با هدف معرفي يوزپلنگ به عنوان نماد زيستي روستاهاي منطقه برگزار شد و كمكم نقش يوزپلنگ روي صنايع دستي منطقه نيز مشاهده شد. اما داستان اين روستاها و يوزپلنگها با خوبي و خوشي به همينجا ختم نشد.
چند سال بعد، نامهها و درخواستهاي مكرري از طرف شوراهاي اسلامي همان روستاها به نهادهاي رسمي استان رسيد؛ اهالي خواستار بهسازي و آسفالت جادهاي شدند كه دسترسي آنها به نزديكترين شهر را تسهيل ميكرد. جاده مورد نظر آنها درست از قلب زيستگاه يوزپلنگ و يكي از حساسترين نقاط اين زيستگاه ميگذشت. در واقع تا پيش از آنكه اين زيستگاه تحت حفاظت قرار گيرد، اين جاده خاكي مورد استفاده قرار ميگرفت اما پس از آن، اهالي مجبور بودند زيستگاه را دور بزنند و از جاده خاكي ديگري خود را به شهر برسانند. آن جاده قديمي از نقطهاي عبور ميكرد كه كارشناسان حياتوحش بارها موفق به مشاهده يوزپلنگ در حاشيه جاده شده بودند و آسفالت شدن جاده به معناي بالا رفتن احتمال تلفات يوزپلنگ در اين جاده و در اثر برخورد با خودروها بود. از طرفي، دسترسي شكارچيان غيرمجاز به قلب منطقه نيز با احداث جاده و تردد همگاني تسهيل ميشد.طبيعتا نخستين واكنش اداره محيط زيست و همان گروه جوانان پژوهشگر و آموزشگر، مخالفت با آسفالت و بهسازي جاده بود. اما استدلالهاي آنان نميتوانست اهالي را راضي به انتخاب مسيري ديگر و كمي طولانيتر براي احداث جاده كند. كساني كه تا چندسال قبل در كنار هم، يوزپلنگ را تبديل به نماد منطقه كرده بودند، حالا رو در روي هم قرار گرفته بودند بر سر جادهاي جدل ميكردند كه ميتوانست تسهيلگر از دست رفتن تمامي يوزپلنگهاي منطقه باشد! بعضا از گوشه و كنار شنيده ميشد كه برخي شكارچيان منطقه از سر عصبانيت تهديد به كشتار يوزپلنگها در منطقه كرده بودند تا ديگر بهانهاي براي مخالفت با درخواست آنها وجود نداشته باشد.
هرچند بنا به دلايلي ديگر و پادرمياني سازمانها و نهادهايي ديگر، مسيري ديگر براي دسترسي اهالي به شهر آسفالت و مناسبسازي شد اما همواره جاي اين سوال باقي ماند كه «نقش آموزش جامعه محلي در بقاي يوزپلنگ در اين منطقه چه بود؟» چرا با وجود صرف وقت، انرژي و هزينه براي آموزش اهالي، آنها در نهايت بر گزينهاي پافشاري كردند كه به ضرر يوزپلنگها بود؟
پاسخ به اين سوال، مطمئنا دشوار و تحليل اين رفتار نيز بسيار پيچيده است. به نظر نميرسد كه بتوان مطالب ارايه شده در اين آموزشها را ناكافي دانست و دليل اين رفتار اهالي را به آموزش نامناسب نسبت داد. اما به نظر ميرسد، آنچه اين خواسته اهالي را رقم ميزد، چيزي فراتر از افتخار و علاقه به يك جاندار در معرض انقراض بود.
در واقع آنچه به تصميمگيري افراد در موقعيتهاي مختلف شكل ميدهد، پيش و بيش از آنكه معلومات باشد، انگيزههاست. انگيزهها هستند كه تصميمهاي اصلي را ميسازند و معلومات و دانش، به آنها جهت ميدهند. در بسياري موارد، اگر افراد نتوانند رابطه معنادار و ملموسي بين معلومات و انگيزههاي خود بيابند، به راحتي از آن معلومات چشمپوشي ميكنند. نمونه قابل لمس چنين رفتاري را ميتوان در شهرهاي بزرگ و در مواقع آلودگي هوا مشاهده كرد؛ تقريبا نميتوان كسي را يافت كه از تاثير خودروي شخصياش بر آلودگي هوا بيخبر باشد اما افراد نسبتا كمي را ميتوان يافت كه صرفا به خاطر آلودگي هوا، از خودروي شخصي استفاده نكنند. دليل مشخص است؛ بخش زيادي از صاحبان خودرو دلايل و انگيزههاي كافي براي ناديده گرفتن معلومات خود درباره تاثير خودروها بر آلودگي هوا دارند. دلايلي همچون توليد خودروي بيكيفيت توسط خودروساز، توزيع سوخت آلاينده توسط دولت، برنامهريزي نادرست شهري توسط شهرداري، حفظ امنيت شخصي و دلايل متعدد ديگر.
آموزش، اگر چه براي حفاظت محيط زيست اساسي و مهم است، اما كافي نيست. آموزش عمومي و تخصصي نخستين قدم براي حفاظت محيط زيست است، نه تمام مسير. چرا كه آنچه روي زمين اتفاق ميافتد، تنها تابع معلومات و دانش افراد نيست بلكه در نخستين گام، انگيزه است كه حرف اول را ميزند. براي حفاظت محيط زيست بيشتر از اطلاعرساني و آموزش، نياز به تمركز بر انگيزهها داريم. قطعا براي هر برنامه و تصميمي براي محيط زيست نيز بايد انگيزههاي جامعه هدف را شناخت.