شكست روحاني شكست كيست؟
نيرويي كه خود را سرآمد و پيشرو ميداند، در هر مقطعي به صورت غيرمسوولانه مدعي نفي انتخاب خود نميشود. جالب اينكه همه آنان وقتي بحث انتخاب دولت ميشود، خودشان را عامل پيروزي روحاني ميدانند و حتي خواهان حضور اصلاحطلبان هم در دولت ميشوند كه حضور هم دارند ولي وقتي كه موقع شكست ميشود، جاخالي ميدهند كه اين دولت ما نيست. كسي كه جلوي آنان را نگرفته، ميتوانستند دولت خودشان را بر سر كار آورند. اگر نتوانستند، قرار نيست كه ديگران جلوي نيروي سياسي مدعي پيشگامي و پيشرو بودن فرش قرمز پهن كنند و با سلام و صلوات آنان را به صندلي قدرت برسانند. البته آقاي حجاريان در جاي ديگر گفتوگوي خود بر فراتر از حزبي و گروهي بودن شكست و پيروزي روحاني تاكيد كردهاند ولي بخشهاي پيشين از سخنان وي زمينه سوءتعبير را فراهم ميكند.
مشكل گروههاي بيراهبرد اين است كه همهچيزهاي خوب را ميخواهند، يكجا هم ميخواهند، بدون آنكه به تبعات آنها ملزم باشند. هم ميخواهند آورنده روحاني محسوب شوند و هم مسووليتي را در شكستهاي احتمالي او نپذيرند. هم ميخواهند مسائل را در سطح ملي و فراجناحي مطرح كنند و هم ميخواهند هنگام تحليل، از منظر گروهي و جناحي ابراز عقيده كنند. هم ميخواهند در همه سطوح قدرت حضور داشته باشند و هم اينكه همچنان فاصله خود را افزايش داده و مرزبنديها را شديد كنند. هم ميخواهند كارها درست شود و به نام آنان باشد، هم اينكه خود را در پيشبرد آن كارها منفعل معرفي كنند و در نهايت بگويند كه «نگذاشتند». كسي هم نيست كه بگويد اگر ميگذاشتند كه ديگر نيازي به اصلاحطلبان نبود. آقاي حجاريان به درستي متذكر شدند كه اصلاحطلبان ميدانند چه بايد كرد اما نميدانند از چه طريقي بايد اقدام كرد. ولي نكته اينجاست كه كار اصلي سياستمداران همين بخش دوم است. خب اگر نميدانند از چه طريق اين كارها را انجام دهند، ديگر چه داعيهاي به عنوان يك نيروي سياسي در ميان است؟نكته مهم ديگري كه آقاي حجاريان گفتهاند اين است كه «روحاني اصلاحطلب نيست». اين گزاره اگر به معناي عضويت وي در گروه اصلاحطلبان است، قطعا درست است ولي اصلاحطلبي به معناي صفت رفتاري، سرقفلي كسي نيست و بر حسب اينكه هر فرد يا گروهي تا چه حد به پروژه اصلاحات كمك ميكند، بايد درباره او قضاوت كرد. چه بسا افرادي كه اصلاحطلب بوده باشند ولي در عمل خلاف آن رفتار كرده باشند و برعكس. امروز پرونده اصلاحطلبي فراتر از چارچوب اصلاحطلباني است كه به قول آقاي حجاريان، از نظر راهبردي در بحران هستند. هر كس كه بتواند پرچم اين پروژه را بلند كند، بايد او را كمك كرد. به طور قطع كمكي كه دولت كنوني ميتواند به پروژه اصلاحطلبي كند، بسيار مهمتر از اقداماتي است كه برخي مدعيان اصلاحات درصدد انجامش هستند. شكست اين دولت در مرحله فعلي، شكست اصلاحات نيست چون اصلاحات در ميدان واقعي سياست حضور درخوري ندارد بلكه اين شكست در سطح ملي است. پس مبادا كه به اين پروژه كمك كنيم.
نكته آخر اينكه آقاي حجاريان به درستي اشاره ميكند كه «اصلاحات عملا با ضعفهايي كه آخر كار نشان داد، پلهاي پشت سر را خراب كرد. با آمدن احمدينژاد هم خيلي پلها خراب شد و به عقب رفتيم.» پرسشي كه در اين ميان بايد طرح كرد اين است كه آيا اكنون و پس از خراب شدن پلها به اين گزاره رسيدهايم يا همان زماني كه اين پلها تخريب ميشد و در بازي ديگران افتاديم چنين دامي را حس كرديم؟ اگر الان فهميده ايم پس ايراد اصلي به درك نادرست ما از اين فرآيند است كه اين درك نادرست ميتواند كماكان وجود داشته باشد ولي اگر آن زمان متوجه شديم چرا همان زمان براي جلوگيري از عوارض بيشتر، اين خطر را گوشزد و بيان نكرديم؟ از اين بدتر اينكه شايد آن زمان هم گفته شد در حالي كه فرصت شنيدن را از خود سلب كرديم. در هر دو صورت در اين زمينه مسووليت سياسي وجود دارد كه بايد در برابر آن پاسخگو باشيم.