هنگام كار با بازيگران به آنها ميگفتم: «ممكن است تا 11برداشت داشته باشيم و قطعا به نسخهاي خواهيم رسيد كه ميتوانيم آن را در فيلم قرار دهيم و همه از آن راضي باشيم. اما ميخواهم اين كار را هفتبار ديگر انجام دهم تا به ايده موردنظر برسم
فكر ميكنم كتاب جيليان راجع به ازدواج هم هست اما اين موضوع را درون زرورق شكلات مخفي ميكند. وقتي لايههاي مختلف را ورق ميزنيم با خودمان ميگوييم: «واي داره حالم بهم ميخوره از اين همهچيزهاي مختلفي كه اصلا بهشون فكر نكرده بودم
ترجمه: محسن ميرمومني / «استفن ريبلو» براي مصاحبه با فينچر به يكي از دفاتر غارمانند او در هاليوود رفته است. دفتري كه در ساختماني باشكوه قرار دارد و در ابتدا (در دهه1920) دفتر يك بانك بوده است و به عنوان يكي از لوكيشنهاي فيلم محرمانه لسآنجلس هم مورد استفاده قرار گرفت. ريبلو ميگويد: «وقتي با فينچر روبهرو ميشوي يكدفعه به خودت ميآيي و ميفهمي كه سر تا پات رو زير ذرهبين گرفته و در كسري از ثانيه تصميم ميگيره بموني يا بري! اون تابتحمل بعضيها رو نداره اما خلاف اون چيزايي كه ميگه فينچر آدمي سرد، بيادب و منزويه، به نظر آدم مهربون، تيز، بامزه و شوخطبعي ميآد. مثلا كافيه بهش بگي من از فيلمهات خوشم ميآد بلافاصله برميگرده و ميگه: خب، هميشه ديدن آدمهاي منحرف جديد برام لذتبخشه!»
در تريلر جديدتان «دختر گمشده» چيزهاي واقعا بدي اتفاق ميافتد، هم براي مخاطب كه دايم دستخوش التهاب ميشود و هم براي روزنامهنگار سابقي كه
«بن افلك» نقشش را بازي ميكند. در طول فيلم مدام بايد قسم بخورد كه در مفقود شدن همسر زيبا، بلوند، پولدار و ظاهرا بيعيب و نقصش نقشي ندارد. كتاب بهخاطر پيچيدگيها و چرخشهاي ناگهاني در روايت مشهور است بنابراين سخت است كه بدون ارجاع به كتاب در مورد فيلم بحث كرد. شما بهخاطر بازي دادن تماشاگر و سركار گذاشتن او مشهور هستيد، اما نگران اين موضوع نيستيد كه طرفداران پروپاقرص بينالمللي رمان پرفروش «جيليان فلين» بهخاطر تغييراتي كه شما يا خود نويسنده در نسخه سينمايي اعمال كردهايد عصباني شوند؟
قطعا عناصر زيادي از كتاب جيليان وجود دارند كه بهخوبي درون فيلم جا گرفته و از كار درآمدهاند. مانند شكلگيري روند داستان، كنار هم قرار دادن سرنخها و چيزهايي مانند اين. در ضمن بايد گفت اين كتاب داستان شريرانه و بدذاتي دارد. اما در اولين مطالعه كتاب اين افكار به سراغ من آمد كه ايواي! چطور ميشود دوسوم كتاب را دور بزنيم و هنوز تو مسير اصلي داستان باقي بمانيم؟ چطور ميتوانيم با شخصيتي مانند «اسكات پترسون» (يكي از پروندههاي بدنام دادگاهي در امريكا كه مربوط به شخصي به نام اسكات پترسون است كه همسر باردارش را به قتل رساند) سروكار داشته باشيم؟ كه از همان ابتدا بدانيم موضوع چگونه بوده است اما فيلم را در ابعادي بزرگتر و مربوط به چيزي جهانيتر بسازيم؟
چيزي بزرگتر و جهانيتر منظورتان چيست؟
فكر ميكنم فيلم از يك طرف در يك سطح از داستانگويي ناب پيش ميرود و از طرف ديگر سعي در بازگشايي رازها و پنهانكاريها دارد. اما فيلم به هرحال محل تضارب جريانهاي ناهمساز هم هست و خودشيفتگيهاي فرهنگي ما را نشانه گرفته است. خودشيفتگيهايي نظير اينكه ما چه همسران، شوهران، مسيحيها، همسايهها، امريكاييها و وطنپرستهاي خوبي هستيم. زماني كه وجهه بيروني شخصي با گسست روبهرو ميشود و اين شكافهاي فرهنگي براي مخاطب سر باز ميكند آنوقت است كه چيزهايي را ميبينيم كه هميشه از ديدنشان ابا داشتهايم و آرزو ميكرديم كه نبينيم. آيا ميتوانيم در مواجهه با آدمهايي كه هيچوقت با آنها روبهرو نبودهايم همان دقت هميشگي را بهكار ببنديم؟ استعداد شگفتجيليان در نگاه رك و صريح و درعينحال طعنهآميز و كنايهدار او نهفته است و چيز سرگرمكنندهاي كه ساخت اين فيلم برايم داشت اين بود كه با شرارت نهفته در آن احساس نزديكي ميكردم. به قول معروف: «ميتوني كيكت رو داشته باشي و بخوريش اما يادت باشه كه اين كيك داره نصيحتت ميكنه!»
در ضمن كتاب چيزهايي تيرهوتار، بامزه و دردسرساز را در مورد ازدواج براي مخاطب بازگو ميكند.
فكر ميكنم كتاب جيليان راجع به ازدواج هم هست اما اين موضوع را درون زرورق شكلات مخفي ميكند. وقتي لايههاي مختلف را ورق ميزنيم و به هسته نهفته در آن ميرسيم با خودمان ميگوييم: «واي داره حالم بهم ميخوره از اين همهچيزهاي مختلفي كه اصلا بهشون فكر نكرده بودم. » شعار كليدي مجله «نشناللمپون» را به خاطر داريد كه ميگفت: «اين موضوع بامزه نيست. آيا حال به هم زنه؟» اين دقيقا چيزي بود كه در سطح اجرا و لحن فيلم دنبالش بودم. اين كتاب درست مثل لوليتا راجع به چيزهاي سرگرمكننده و شريرانهاي است كه براي مخاطب باورنكردني است. اين كتابها راجع به افكار پريشان و آدمهاي پريشاناحوالي هستند كه در ظاهر حالتي طبيعي و نرمال دارند. در كتاب لحظاتي وجود دارد كه مخاطب بهواسطه عريانسازي شخصيتها و انگيزههايشان احساس ازهمگسيختگي ميكند. شخصيتهايي كه انگار پايانناپذيرند و درعينحال شمايلي كاملا انساني دارند.
شما در حال حاضر زندگي مشترك خوبي داريد اما در گذشته تجربه تلخي از ازدواج داشتيد، با داشتن يك فرزند دختر و يك زن مطلقهاي كه متعاقبا پس از جدايي از شما و ازدواج با گري اولدمن دايم درگير جدال خانوادگي و طلاق و رسواييهاي ناشي از آن شد. آيا مسائل مربوط به گذشته شما و روابطي كه داشتيد هنگام كارگرداني «دختر گمشده» برايتان زنده نشدند؟
من و گري قطعا گذشتهاي شبيه هم داشتيم. من او را خوب ميشناسم. در واقع دوست داشتم در «بيگانه3» بازي كند اما جور نشد و اگر شده بود احتمالا ديگر هيچوقت با هم حرف نميزديم. گري آدم بيرحمي نيست بلكه آدم صاحبفكري است. هر از چند گاهي همديگر را ميبينيم اما مدتي ميشود كه او را نديدهام و درضمن هنگام كار روي يك فيلم به چيز ديگري فكر نميكنم.
جداي از روابط شما با برد پيت، بازيگران زن زيادي نظير «چارليز ترون»، «ناتالي پورتمن»، «ريسويتر سپون» و «اميلي بلانت» براي اين نقش در نظر گرفته شدند چرا در نهايت «بنافلك» و «رزاموند پايك» را براي اين فيلم انتخاب كرديد؟
من هر پيشنهادي كه ميشد به برد پيت دادم نه بهخاطر اينكه آدم احساساتي هستم بلكه براي انتخاب او دلايل خوب زيادي داشتم. هم برد و هم بن هر دو آنها ظاهري خوشخو و مهربان دارند. با هر دوي آنها احساس راحتي ميكنم. كارگردانها انتخاب بازيگران را بر مبناي صحنههاي كليدي و حياتي فيلم انجام ميدهند. در «دختر گمشده» لحظهاي داريم كه خبرنگاران محلي از شخصيت مرد داستان ميخواهند در كنار پوستر «دختر گمشده» بايستد و لبخند بزند. من سراغ تصاوير موجود در گوگل رفتم و 50 تا عكس از «بن افلك» پيدا كردم كه در جلوي رسانهها دقيقا مانند همين صحنه در فيلم لبخند زده بود. وقتي به اين عكسها نگاه ميكني ميفهمي كه او سعي دارد در آن لحظه مردم را آرام نگه دارد. اما درعينحال باعث ميشود كه در مقابل افكار عمومي آسيبپذير شده و كاري ميكند كه مردم درباره او فكرهاي ديگري بكنند.
مثلا چهجور فكرهايي؟
در مورد بن، بايد بگويم چيزي كه مردم نميدانند اين است كه او آدم باهوش و زرنگي است اما از آنجايي كه نميخواهد او را ناشي فرض كنند خودش را به بيخيالي ميزند. مطمئن هستم وقتي 23 سال داشته و همه اين موفقيتها را به دست آورده به خودش گفته: «الان موقع اينه كه برم تو مهمونيها و جنيفر لوپز رو گير بيارم!» شك ندارم كه در ميهمانيها كلي چربزباني ميكرده و مردم هم ميگفتند: «نگاش كن چه اداهايي درمياره!» اگر در سن جواني كلي موفقيت كسب كني و آدم خوشقيافهاي هم باشي اصلا اهميت نميدهي كه مردم قضاوت بد دربارهات داشته باشند. حتي مقاومت هم از خودت نشان نميدهي. به هرحال نميخواهي در ميان انبوه برف و بهمن اسير شوي. فكر ميكنم بن ياد گرفت چگونه روي آن برفها اسكيتسواري كند. من به كسي احتياج داشتم كه نهتنها بلد باشد اين كار را انجام دهد بلكه ميخواستم اين تضارب موجود در كتاب را خوب درك كرده باشد و اينكه بداند واقعيت دركشده در كتاب در برابر واقعيتهاي ظاهري قرار دارد.
در مورد انتخاب بازيگر زن، چقدر پايك را ميشناختيد؟ مردم اين بازيگر زيباي بريتانيايي را بهخاطر نقشآفريني در آموزش «جك ريچر» ميشناسند.
من بهدنبال كسي مثل «فيداناوي» در محله چينيها ميگشتم. كسي كه مصيبت زيادي را تحمل كرده و هيچكس دركي از آن ندارد. احتمالا چهار يا پنج تا از كارهاي او را ديده بودم و حس خوبي براي انتخاب او نداشتم تا اينكه از نزديك با او ملاقات كردم. او آدم عجيب و غريبي است. اين نقش واقعا پيچيده است. رزاموند ميگفت: «فكر ميكني فينچر چي در من ديده كه اين نقش رو به من داده؟» بن در جواب گفت: «چرا از خودش نپرسيم؟» و من البته در جواب به بن گفتم: «تو خودت بايد از من بپرسي فينچر چي تو من ديده كه من رو براي اين نقش انتخاب كرده؟» هر دو توي اين فيلم عالي بودند.
تا الان حرف زيادي راجع به «دختر گمشده» گفته نشده اما ستارههاي ديگري كه با شما در فيلمهاي قبليتان كار كردند نظير «دانيل كريگ»، «رابرتداوني جونيور» و «جيك گيلنهال» همگي اذعان داشتهاند تجربه كاركردن با شما بسيار دشوار است اما ارزش آن را دارد. چون شما از يك صحنه چندينبار برداشت ميگيريد.
اگر مثل يك بچه خوب در آغوشتان نگيرند هيچوقت متوجه نخواهيد شد چه انتظاري از شما دارند. اين بهخاطر اين نيست كه من آدم عجيب و غريبي هستم؛ در ضمن به اين كار هم خو نكردهام. هنگام كار روي زودياك به جيك گفتم: «بهت تضمين ميدم كه اين فيلم خيلي خوبي از كار درمياد. به خودت مربوطه كه توي اين كار ضعيف باشي يا اينكه بتوني خودت رو حسابي نشون بدي.» داوني روابط خوبي با جيك سر صحنه داشت. فكر ميكنم ميدانست كه براي يك بازيگر 24ساله چقدر سخت است كه زير ذرهبين توقع اين همه آدم بازي كند. خلاف رسم رايج در فيلمسازي به جيك اجازه داديم بهترين حالتي را كه ميتواند از خودش ارايه دهد. ميخواستيم در اجرا مدام خودش را تكرار كند چون درباره او اين احساس را داشتم. در ضمن با داوني پا به سن گذاشته هم احساس همدلي ميكردم. ميدانستم كه دلش هواي دوراني را كرده كه در فيلم «كمتر از صفر» (less than zero) بازي ميكرد و ميخواست نقش يك مربي را نيز براي جيك ايفا كند.
هم داوني و هم گيلنهال هر دو از برداشتهاي مجدد شكايت دارند. چرا بهجاي پنج برداشت به طور متوسط 11برداشت ميكنيد؟
هنگام كار با اين بازيگران به آنها ميگفتم: «ممكن است تا 11برداشت داشته باشيم و قطعا به نسخهاي خواهيم رسيد كه ميتوانيم آن را در فيلم
قرار دهيم و همه از آن راضي باشيم اما ميخواهم اين كار را هفتبار ديگر انجام دهم تا به ايده موردنظر برسم. اجازه بدهيد ببينيم كار به كجا ميكشد.» حالا ممكن است بعد از اين هفت برداشت اضافي برگردم و به آنها بگويم: «خب اينكار يك اتلافوقت درست و حسابي بود اما مجبور بودم اين كار را انجام دهم چراكه احساس ميكردم چيزي درون اين صحنه هست كه من بايد از دل آن بيرون بكشم.» معلوم است كه اين كار براي يك بازيگر طاقتفرساست و گاهي آنها را معذب ميكند. در بعضي موارد به آنها دستمزدي معادل ساير فيلمهايشان داده نميشود. من با آنها احساس همدردي ميكنم و ميدانم كه آنها در هنگام كار با من بيش از كار با ساير كارگردانها رنج و سختي تحمل ميكنند، اما دوست دارم كه آنها از اين واقعيت لذت ببرند كه ما يك كار منحصربهفرد را انجام ميدهيم؛ چيزي وراي ساير فيلمهاي موجود در كارنامه بازيگريشان يا كارنامه فيلمسازي من.
نگاهي بهارنامه فينچر
ترجمه: محسن ميرمومني / مردم دوست دارند با فيلمهاي «ديويد فينچر» سروكله بزنند. كارگردان عجيب و غريب و بامزهاي كه فيلمهاي گيجكننده و غريبي مانند «باشگاه مشتزني»، «زودياك» و «شبكهاجتماعي» را در كارنامهاش دارد. البته اين موضوع قابل درك است. او فيلمسازي است كه در كمال خونسردي و با حسوحالي گروتسك شخصيت شمايلوار رپيلي با بازي سيگورني ديور را در بيگانه3 دود كرد و به هوا فرستاد؛ در فيلم هفتسر «گوئنت پالترو» را در يك بسته پستي خدمت تماشاگر آورد؛ «جودي فاستر» و «كريستين استوارت» را در فيلم «اتاق وحشت» در خانهشان محبوس كرد و سكانسهاي دردآور با «رونيمارا» را در «دختري با خالكوبياژدها» به سبك حركات موزون طراحي كرد. فينچر در سريال «خانه پوشالي» كاري كرد كه بينندگان ماتومبهوت به تلويزيون خيره شدند! در اين سريال «كوين اسپيسي» در نقش يك سياستمدار بيرحم «كيتيمارا» (خواهر رونيمارا) را با خونسردي تمام جلوي قطار زيرزميني انداخت. او حالا در فيلم جديدش «دختر گمشده» از سبك و سياقي ترسناكتر، رازآلودتر و طنز پريشانكنندهتري استفاده كرده است. «دختر گمشده» اقتباسي سينمايي است از داستان پليسي، جذاب و بيپرواي خانم «جيليان فلين» كه به مدت 11هفته در صدر فهرست پرفروشهاي نيويوركتايمز بود و بيش از 40بار تجديدچاپ شد، فراتر از 6ميليون نسخه آن بهفروش رسيد و در ميان بزرگسالان طرفداران پروپاقرصي براي خود دستوپا كرده است. طرفداراني كه درست به اندازه جوانان طرفدار فيلم «گرگوميش» و «بازيهاي گرسنگي» تعصب دارند. با وجودي كه در فيلم هر كسي بهوضوح متقاعد ميشود كه «بن افلك» همسر زيبايش را به قتل نرسانده است اما رهبر گروه «نايناينچنيلز» (Nine Inch Nails) يعني «ترنت دزنور» كه موسيقي فيلم را به همراه «آتيكوس راس» نوشته است باور دارد كه اين فيلم به مراتب تاريكتر از آن چيزي است كه انتظار داشته و ميگويد فيلم زننده و كريهي است.
البته فينچر چاره ديگري نداشت. بههرحال او كمالگرايي وسواسي است و اشتياق زيادي به سبك بصري خلاقانه مخصوص به خود دارد و همين شهرت، فرياد بسياري از روساي استوديوهاي بزرگ و ستارگان سينما را درآورده است. «اسكات رودين»، تهيهكننده «شبكه اجتماعي» و «دختري با خالكوبي اژدها» ميگويد: «او ذهنيت يك آنارشيست را دارد. دوست دارد سيستمها را تخريب كند. » «رابرت داونيجونيور» صحنه «زودياك» را به يك «گولاگ» تشبيه كرده اما در عالم سينما يعني دنيايي كه اغلب از پرداختن به پروژههاي نامرتب، شلوغ و توام با حقايق ناخوشايند گريزان است. فينچر به يك ويژگي مشهور است: «آوردن موضوعاتي به جريان اصلي كه ممكن است شنيدن يا ديدن آنها سخت و ناخوشايند باشد اما درعينحال نميتوانند همانند جهنم سرگرمكننده باشند!»
«ديويد اندرولئو فينچر» متولد 28آگوست1963 فرزند خانم كلير (clair) پرستار بخش رواني و متخصص در درمان معتادان به موادمخدر و «هواردكلي فينچر» ملقب به جك، نويسنده و رييس بخش اداري مجله «لايف» است. وقتي فينچر دوساله بود والدين او از دنور به مارينكاونتي كاليفرنيا نقلمكان كردند. هنگام ورود به دبيرستان والدين او دوباره جابهجا شده و اين بار به ناحيه روستايي اشلند (Ashland) ايالت اورگون رفتند و فينچر در همانجا از دبيرستان فارغالتحصيل شد. تماشاي فيلم «بوچكاسيدي و ساندنسكيد» همراه پدرش در سن هفتسالگي الهامبخش او براي ورود به عالم سينما شد. در سن هشت سالگي شروع به فيلمبرداري با دوربين هشتميليمتري كرد. سپس براي ورود به كالج به مارتين كاونتي بازگشت و در همانجا بود كه كالج را رها كرد و همراه كارگرداني به نام «جان كورتي» (خالق اتوبيوگرافي خانم جين پيتمن) به كار مشغول شد (اين سريال در ايران با نام ميسجين از تلويزيون در دهه 60 پخش شده است). در 19سالگي در شركت ايندياستريال لايتاند مجيك (شركت ساخت جلوههاي ويژه جورج لوكاس) به عنوان عكاس و دستيار فيلمبردار استخدام شد. دو سال بعد او از يك فرصت به دست آمده استقبال كرد و توانست با ايدهپردازي و ساخت يك فيلم تبليغاتي براي انجمن امريكايي مبارزه با سرطان سروصدا بهپا كند. در اين فيلم تبليغاتي يك جنين در حال پك زدن به سيگار ديده ميشود كه بهشدت نظر مردم را به خود جلب كرد.
اين نقطه سرآغازي شد بر ساخت فيلمهاي موفق تبليغاتي تلويزيوني توسط فينچر براي شركتهايي نظير نايك، كوكاكولا، شانل و ليوايز. در ادامه فينچر با ورود به عالم موزيكويديو براي هنرمنداني مانند «مدونا»، «جورج مايكل» و «رولينگ استونز» موزيكويديوهايي ساخت كه جوايز زيادي را دريافت كردند. حرفه فيلمسازي فينچر زماني شروع شد كه كمپاني «فوكس» قرن بيستم از اين كارگردان مبتدي 27ساله دعوت بهعمل آورد تا در سال1992 بيگانه3 را بسازد. اين فيلم دومين دنبالهاي بود كه بر شاهكار فوتوريستي «ريدلي اسكات» يعني «مخلوق بيگانه» (1979) ساخته ميشد و تقريبا داشت يكشبه حرفه فيلمسازي فينچر را به نابودي ميكشاند چرا كه توليد با دردسر زيادي همراه بود و منتقدان هم بهشدت به فيلم حمله كردند. اما در اتفاقاتي عجيبوغريب در صنعت فيلمسازي اين شكست موقعيت فينچر را به عنوان كارگرداني با ديد بصري فوقالعاده ارتقا داد و او از اين شهرت در جهت موفقيت در اين حرفه استفاده كرد. فينچر كارگرداني است كه بهشدت از پرداختن به زندگي خصوصياش توسط ديگران عصباني و خشمگين ميشود و آدمي منزوي است. در اوايل دهه90 با تهيهكنندهاي به نام «شان چافين» آشنا شد كه سرآغازي بر دوستي و همكاري طولانيمدت آنها شد. خانم چافين در آن زمان تهيهكننده فيلمهاي تبليغاتي بود كه فينچر براي كوكاكولا كارگرداني ميكرد. فينچر قبلا با خانم «دونيا فيوزتو» كه عكاس مدل بود ازدواج كرده بود. آنها يك دختر به نام «فيليكس ايموگن» دارند كه20سال دارد. دونيا بعدها با «گري اولدمن» ازدواج كرد و فينچر حضانت فيليكس را برعهده گرفت.